داستان جیکو و شمشیر افسانه ای
داستان جیکو و شمشیر افسانه ای
سالها دور دهکده های زیادی در جوار هم بودن .
که متعلق به هیچ حکومت و کشوری نبودن. 🌆🌇🌃 دهکده ها در همسایگی خود مردمان خوب تلاش گری داشتن ⏏️
اما همیشه شادی و خوبی استوار نمیماند
در یکی از دهکده ها . جوانی همیشه خسته
جیکو همیشه از کار های زیاد ناراحت بود
او کار میکرد اما کار های سخت مذرعه را به او محول میکردند 🔱
تا این که کار مذرعه را ول کردو با خود گفت .
میروم جایی دور 💢
بارو بندیل جمع کرده رفت
از جنگل گذشت به مزرعه گندم رسید وسط مذرعه گندم چیزی حیرت انگیز نگاهش را برید ❌
تلاش کرد به رو نیاورد بگریزد . نتوانست
ان شی ملموس جیکو را اسیر خود
رخنه در تمام وجودش مغزش را کار از انداخت
تا این که
جیکو شمشیر را از زمین برداشت
ان یک شمشیر معمولی نبود 🗡️✨
صدای عجیبی به گوش رسید گریخت 😱🤼♀️اما نتوانست از نیازش به شمشیر خلاص شود به پهنای دشت رسید
سواری را روی صخرهای دید نگاهش خوف و اسبش میغرید
پا به فرار گذاشت
این طرف ان طرف پشت درخت و پشت سنگ بزرگ . لای علف ها بوته ها 🔰❎
دید نمیتواند جایی برود
با خود گفت ...😬
جیکو چیکار میکنی . عجب غلطی کردی 😾
اگه بمیرم همه چی تموم میشه . من نمیخوام بمیرم .
زندگیم حقیر بوده سالها تلاش و کار کردم کار کردم که .
این جوری بشه ... واسه هیچی بمیرم .
جیکو شمشیر را جلو گرفت گارد حاصل کرد .🛡️⚔️
همانطور که جیکو اماده برای نبرد بود شاهینی سریع امد تا چنگی به جیکو زند 🗡️
جیکو او را با ضربه های شمشیرش دفع کرد شاهین
بر بالای درختی نشست
سوار از راه رسید دلهره جیکو
چشمانش را کم سو کرد ❌💢
جیکو شمشیر را گردانید
با یک حرکت ماهرانه سوار نقش بر زمین شد ✨. برگ های درختان سریع میریختند و اسبش به غبار تبدیل شد
جیکو مات و مبهوت
نگاهی به بر سو میانداخت 😒
چشمش به شاهین افتاد
شاهین ارام و اهسته بر زمین فرود امد تبدیل به یک زن زیبا و دلبرانه شد
جیکو میدانست. عده کمی از جادوگران چنین قدرتی
دارند
🦅🦉🦊🐺
به هر موجودی تبدیل شوند
جادوگر... تو برگذیده شدی
جیکو . زبانش بند امده بود
.جادوگر ... با من بیا
سالها دور دهکده های زیادی در جوار هم بودن .
که متعلق به هیچ حکومت و کشوری نبودن. 🌆🌇🌃 دهکده ها در همسایگی خود مردمان خوب تلاش گری داشتن ⏏️
اما همیشه شادی و خوبی استوار نمیماند
در یکی از دهکده ها . جوانی همیشه خسته
جیکو همیشه از کار های زیاد ناراحت بود
او کار میکرد اما کار های سخت مذرعه را به او محول میکردند 🔱
تا این که کار مذرعه را ول کردو با خود گفت .
میروم جایی دور 💢
بارو بندیل جمع کرده رفت
از جنگل گذشت به مزرعه گندم رسید وسط مذرعه گندم چیزی حیرت انگیز نگاهش را برید ❌
تلاش کرد به رو نیاورد بگریزد . نتوانست
ان شی ملموس جیکو را اسیر خود
رخنه در تمام وجودش مغزش را کار از انداخت
تا این که
جیکو شمشیر را از زمین برداشت
ان یک شمشیر معمولی نبود 🗡️✨
صدای عجیبی به گوش رسید گریخت 😱🤼♀️اما نتوانست از نیازش به شمشیر خلاص شود به پهنای دشت رسید
سواری را روی صخرهای دید نگاهش خوف و اسبش میغرید
پا به فرار گذاشت
این طرف ان طرف پشت درخت و پشت سنگ بزرگ . لای علف ها بوته ها 🔰❎
دید نمیتواند جایی برود
با خود گفت ...😬
جیکو چیکار میکنی . عجب غلطی کردی 😾
اگه بمیرم همه چی تموم میشه . من نمیخوام بمیرم .
زندگیم حقیر بوده سالها تلاش و کار کردم کار کردم که .
این جوری بشه ... واسه هیچی بمیرم .
جیکو شمشیر را جلو گرفت گارد حاصل کرد .🛡️⚔️
همانطور که جیکو اماده برای نبرد بود شاهینی سریع امد تا چنگی به جیکو زند 🗡️
جیکو او را با ضربه های شمشیرش دفع کرد شاهین
بر بالای درختی نشست
سوار از راه رسید دلهره جیکو
چشمانش را کم سو کرد ❌💢
جیکو شمشیر را گردانید
با یک حرکت ماهرانه سوار نقش بر زمین شد ✨. برگ های درختان سریع میریختند و اسبش به غبار تبدیل شد
جیکو مات و مبهوت
نگاهی به بر سو میانداخت 😒
چشمش به شاهین افتاد
شاهین ارام و اهسته بر زمین فرود امد تبدیل به یک زن زیبا و دلبرانه شد
جیکو میدانست. عده کمی از جادوگران چنین قدرتی
دارند
🦅🦉🦊🐺
به هر موجودی تبدیل شوند
جادوگر... تو برگذیده شدی
جیکو . زبانش بند امده بود
.جادوگر ... با من بیا
۱.۲k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.