ات
#ات
مثل همیشه تنها توی زنگ تفریح روی نیمکت نشسته بودم.
هوا خیلی خوب بود....میتونستم نسیم ملایمی که صورتم رو نوازش میکرد حس کنم.
طراحی یه دختر میکشیدم. که زنگ خورد. رفتم کلاس و سرجام نشستم.
و استاد اومد تو.
استاد: خب بچه ها امروز یه شاگرد جدید داریم.
که یه پسر خوشتیپ قد بلند اومد داخل.
نامجون: سلام من کیم نامجون هستم. خوشحالم که اینجام.
#نامجون
یکم استرس داشتم...یعنی اینجا دیگه قراره چه شکلی باشه...توی همین فکرا بودم که استاد گفت بیام تو...به محض اینکه اومدن تو یه دختر خیلی خوشگل و کیوت نظرم رو جلب کرد. خودمو معرفی کردم که استار گفت:
استاد: خیلی خب. نامجون میتونی پیش ا/ت بشینی.
رفتم کنارش نشستم. دختر مهربونی به نظر میومد.
نامجون: سلام.
ا/ت: سلام. من ا/ت.
نامجون: خوشبختم.
#ات
معلوم بود که پسر باهوشیه. خیلی هم مهربون بود.
استاد داشت راجب یه پروژه که بیشتر نمره مون بودحرف میزد.
قرار شده بود من و نامجون با هم کار کنیم.
زنگ خورد و استاد رفت بیرون.
ا/ت: وای خسته شدم.
نامجون: آره واقعا.
ا/ت: تو که همه چیزو میدونستی!
نامجون: ولی به هر حال مسخره بود.
ا/ت: اوکی. از کی پروژه رو شروع کنیم؟؟
نامجون: نمیدونم. فردا خوبه؟
ا/ت: آره.
نامجون: باش. پس فعلا خداحافظ.
ا/ت: بای.
رفتم خونه.
فردا صبحش زود پاشدم و حاضر شدم و رفتم مدرسه. امروز انرژیم بیشتر بود. چون معمولا اونجا تنها بودم. ولی الان نامجون یجورایی بهترین دوستمه.
...
@romexa : با همکاری
مثل همیشه تنها توی زنگ تفریح روی نیمکت نشسته بودم.
هوا خیلی خوب بود....میتونستم نسیم ملایمی که صورتم رو نوازش میکرد حس کنم.
طراحی یه دختر میکشیدم. که زنگ خورد. رفتم کلاس و سرجام نشستم.
و استاد اومد تو.
استاد: خب بچه ها امروز یه شاگرد جدید داریم.
که یه پسر خوشتیپ قد بلند اومد داخل.
نامجون: سلام من کیم نامجون هستم. خوشحالم که اینجام.
#نامجون
یکم استرس داشتم...یعنی اینجا دیگه قراره چه شکلی باشه...توی همین فکرا بودم که استاد گفت بیام تو...به محض اینکه اومدن تو یه دختر خیلی خوشگل و کیوت نظرم رو جلب کرد. خودمو معرفی کردم که استار گفت:
استاد: خیلی خب. نامجون میتونی پیش ا/ت بشینی.
رفتم کنارش نشستم. دختر مهربونی به نظر میومد.
نامجون: سلام.
ا/ت: سلام. من ا/ت.
نامجون: خوشبختم.
#ات
معلوم بود که پسر باهوشیه. خیلی هم مهربون بود.
استاد داشت راجب یه پروژه که بیشتر نمره مون بودحرف میزد.
قرار شده بود من و نامجون با هم کار کنیم.
زنگ خورد و استاد رفت بیرون.
ا/ت: وای خسته شدم.
نامجون: آره واقعا.
ا/ت: تو که همه چیزو میدونستی!
نامجون: ولی به هر حال مسخره بود.
ا/ت: اوکی. از کی پروژه رو شروع کنیم؟؟
نامجون: نمیدونم. فردا خوبه؟
ا/ت: آره.
نامجون: باش. پس فعلا خداحافظ.
ا/ت: بای.
رفتم خونه.
فردا صبحش زود پاشدم و حاضر شدم و رفتم مدرسه. امروز انرژیم بیشتر بود. چون معمولا اونجا تنها بودم. ولی الان نامجون یجورایی بهترین دوستمه.
...
@romexa : با همکاری
۶.۰k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.