داستان عضو هشتم بی تی اس ۱۲
جیمین در زد
جیمین : میتونم بیام داخل
ا/ت: میشه بعداً بیای حالم خوب نیست
جیمین : ببخشید بابت حرفام
ا/ت: نه نه مهم نیست
چند ساعت بعد که همه خواب بودند
ا/ت : همه خوابن هودیمو بردارم برم بیرون قدم بزنم
هودیشو پوشید یواشکی رفت خیابان یه جایی نشست و شروع کرد به گریه کردن
ا/ت: همه ارزشونه که جای من باشند ولی من زندگیم زندگیم ...... اعضا فک کنم از من بدشون میان
که یک دفعه حس کردم کسی دستشو گذاشت روی شونه ام برگشتم دیدم جیمینه
جیمین : نه اعضا از تو بدشون نمیاد ما عاشق توییم
ا/ت: تو تو اینجا چی کار میکنی
جیمین : خب پاشدم آب بخورم دیدم نیستی حالا پاشو بریم خانه
جیمین : میتونم بیام داخل
ا/ت: میشه بعداً بیای حالم خوب نیست
جیمین : ببخشید بابت حرفام
ا/ت: نه نه مهم نیست
چند ساعت بعد که همه خواب بودند
ا/ت : همه خوابن هودیمو بردارم برم بیرون قدم بزنم
هودیشو پوشید یواشکی رفت خیابان یه جایی نشست و شروع کرد به گریه کردن
ا/ت: همه ارزشونه که جای من باشند ولی من زندگیم زندگیم ...... اعضا فک کنم از من بدشون میان
که یک دفعه حس کردم کسی دستشو گذاشت روی شونه ام برگشتم دیدم جیمینه
جیمین : نه اعضا از تو بدشون نمیاد ما عاشق توییم
ا/ت: تو تو اینجا چی کار میکنی
جیمین : خب پاشدم آب بخورم دیدم نیستی حالا پاشو بریم خانه
۵.۶k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.