پارت 1
ویو هانا
توی رستوران بودم و داشتم سفارش ها رو می بردم سر میزها. سفارش بعدی مال میز ۲۱ بود. اون میزی که یه زمان پاتوق عشق هانا بود. بعد از اون اتفاق همیشه به امید این که دوباره اومده باشه غذا رو به اون میز میبردم ولی خبری از اون نبود. سه سال از اون روز می گذره ولی هیچ خبری ازش نیست. توی همین افکار بودم که لینا زد به دستم و گفت
لینا : بدو سفارشو ببر تا دیر نشده
هانا: باشه الان میبرم
سفارش رو بردم سر میز و برگشتم.
چند ساعت بعد :
ویو هانا
دیگه وقتش بود که رستوران رو ببندم و برم چون من نفر اخری بودم که همیشه به خونه بر میگشتم. داشت بارون میومد. تصمیم گرفتم پیاده برم. تا خونه پیاده ۱۵ دقیقه راه بود و توی بارون هم لذت بخش بود. دقیقا توی یک روز بارونی اون اتفاق افتاد.
ولی چه اتفاقی افتاد؟
منتظر پارت بعد باشید.
توی رستوران بودم و داشتم سفارش ها رو می بردم سر میزها. سفارش بعدی مال میز ۲۱ بود. اون میزی که یه زمان پاتوق عشق هانا بود. بعد از اون اتفاق همیشه به امید این که دوباره اومده باشه غذا رو به اون میز میبردم ولی خبری از اون نبود. سه سال از اون روز می گذره ولی هیچ خبری ازش نیست. توی همین افکار بودم که لینا زد به دستم و گفت
لینا : بدو سفارشو ببر تا دیر نشده
هانا: باشه الان میبرم
سفارش رو بردم سر میز و برگشتم.
چند ساعت بعد :
ویو هانا
دیگه وقتش بود که رستوران رو ببندم و برم چون من نفر اخری بودم که همیشه به خونه بر میگشتم. داشت بارون میومد. تصمیم گرفتم پیاده برم. تا خونه پیاده ۱۵ دقیقه راه بود و توی بارون هم لذت بخش بود. دقیقا توی یک روز بارونی اون اتفاق افتاد.
ولی چه اتفاقی افتاد؟
منتظر پارت بعد باشید.
۳.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.