تکپارتی درخاستی
#تکپارتی_درخاستی
فقط دو ساعت دیگه مونده مهمونا برسن ا.ت چند بار به تهیونگ زنگ میزنه ولی جواب نمیده ...
دیگه مهمونا رسیدن
ا.ت هرچی زنگ میزنه جواب نمیده دیگه خیلی نگرانه تهیونگه که بهایی سرش نیومده باشه هی مهمونا رو معطل میکنه که مراسم رو شروع نکنه
ولی دیگه خیلی گذشته و مجبور میشه که مراسم رو بدون تهیونگ برگزار کنه (لباس ا/ت اسلاید دوم)
وقتی مراسم تموم میشه و همه میرن خونه هاشون صدای در میاد ا.ت میره در رو باز میکنه میبینه تهیونگ دم دره
تهیونگ: سلام
ا.ت : تهیونگ چی شده حالت خوبه ؟ چرا اینقدر دیر کردی ؟
تهیونگ: ا.ت واقعا ببخشید که به مراسم نرسیدم کلی کار واسم پیشومد
ا.ت : چرا جواب تلفنهاتو نمیدادی میدونی چقدر ترسیدم (با عصبانیت)
تهیونگ: بهت گفتم که کار داشتم (با داد)
ا.ت : یعنی کارت از من مهم تره ، چیشده نکنه دیگه دوسم نداری ، نکنه با یکی دیگه تو رابطه ای ها (با داد )
تهیونگ : دهنتو ببند (دستشو میاره تا بهش سیلی بزنه. ا.ت صورتشو با دستاش میپوشونه و تهیونگ همونجا وایمیسه )
ا.ت:چیه نکنه میخوای منو بزنی (با گریه)
بعد با گریه میره تو اتاقش
تهیونگ پشت سرش : ا.ت ... ا.ت وایسا
(اما اون نگاشم نمیکنه (راوی:غلط کرده)
تهیونگ لباسشو عوض میکنه و میره توی اتاق
ویو ا.ت: عوضیه خر با چه حقی میخواد منو بزنه تو همین فکرا بودم که صدای باز شدن در میاد زود چشامو میبندم و خودمو به خواب میزنم
ویو تهیونگ : میبینم ا.ت خوابه حتما خیلی ازم ناراحت شده اخخخ تهیونگ خدا بگم چیکارت نکنه
میخوام از پشت بغلش کنم اما پشیمون میشم و سر جای خودم دراز می کشم
ویو ا.ت : واقعا که همینطوری میخوابه
فردا صبح ویو تهیونگ : صبح بیدار میشم ا.ت آروم مثل فرشته ها خوابیده
برای همین اروم از خونه میام بیرون
ویو ا.ت : صبح بیدار میشم میبینم تهیونگ رفته میرم صورتمو بشورم چشام مثل کاسه خون شده حتما بخاطر دیشبه چون خیلی گریه کردم
ساعت ۷ شب ویو ا.ت :
داشتم تلویزیون میدیدم که یونا ( دوست ا.ت ) زنگ میزنه جواب میدم
ا.ت : الو
یونا: الو ا.ت چطوری ؟
ا.ت :ممنونم تو چطوری؟
یونا: میگم ا.ت برای شب برنامه ای نداری ؟
ا.ت : نه چطور مگه ؟
یونا: میخواستم بگم امشب قراره با دخترا بریم بار تو هم میای با هم بریم
ا.ت : خب نمیدونم شاید
یونا: ا.ت لطفاااا (با حالت کیوت)
ا.ت : باشه باشه میام فقط کی میریریم؟
یونا: ساعت ۸ اینا آماده باش میام دنبالت
ا.ت : باشه
قطع کردم و رفتم یه دوش گرفتم و لباس پوشیدم(اسلاید سه) و یکم میکاپ کردم و منتظر یونا موندم به این فکر کردم که باید از تهیونگ اجازه بگیرم اما پشیمون شدم بخاطر کار دیشبش
یونا اومد و باهم رفتیم بار اونجا دخترا رو دیدیم و باهم رفتیم تو کلی خوش گذروندیم (نکته: لباس ا/ت و یونا سته)
ساعت ۱ شب ویو تهیونگ : داشتم برمیگشتم خونه که به ذهنم رسید که یه گل واسه ا.ت بخرم(اسلاید چهار) چون امشب هم یکم دیر کردم
وقتی در خونه رو زدم کسی باز نکرد برای همین با کلید خودم باز کردم دیدم کسی تو خونه نیست همه جا رو گشتم اما ا.ت خونه نبود پس بهش زنگ زدم چند بار بهش زنگ زدم اما خاموش بود تصمیم گرفتم به یونا زنگ بزنم بعد چند بوق جواب داد
تهیونگ : اخیش بلاخره جواب دادی میگم یونا ا.ت با تو نیس ؟
یونا : اها اره با منه
تهیونگ : اون سر و صداها چیه شما کجایید این وقت شب، نکنه رفتید بار هاا
یونا: آممم ... اره خب ..
تهیونگ:آدرسو برام بفرست(با عصبانیت)
یونا: تهیونگ ببین...
گوشی رو قطع کردم سوار ماشین شدم(از سر عصبانیت با سرعت زیاد رانندگی میکنه) وایسا ببینم ا.ت خانم پس بدون اجازه من این وقت شب میری بار (راوی : ا.ت فرار کن بدبخت^_^)
فقط دو ساعت دیگه مونده مهمونا برسن ا.ت چند بار به تهیونگ زنگ میزنه ولی جواب نمیده ...
دیگه مهمونا رسیدن
ا.ت هرچی زنگ میزنه جواب نمیده دیگه خیلی نگرانه تهیونگه که بهایی سرش نیومده باشه هی مهمونا رو معطل میکنه که مراسم رو شروع نکنه
ولی دیگه خیلی گذشته و مجبور میشه که مراسم رو بدون تهیونگ برگزار کنه (لباس ا/ت اسلاید دوم)
وقتی مراسم تموم میشه و همه میرن خونه هاشون صدای در میاد ا.ت میره در رو باز میکنه میبینه تهیونگ دم دره
تهیونگ: سلام
ا.ت : تهیونگ چی شده حالت خوبه ؟ چرا اینقدر دیر کردی ؟
تهیونگ: ا.ت واقعا ببخشید که به مراسم نرسیدم کلی کار واسم پیشومد
ا.ت : چرا جواب تلفنهاتو نمیدادی میدونی چقدر ترسیدم (با عصبانیت)
تهیونگ: بهت گفتم که کار داشتم (با داد)
ا.ت : یعنی کارت از من مهم تره ، چیشده نکنه دیگه دوسم نداری ، نکنه با یکی دیگه تو رابطه ای ها (با داد )
تهیونگ : دهنتو ببند (دستشو میاره تا بهش سیلی بزنه. ا.ت صورتشو با دستاش میپوشونه و تهیونگ همونجا وایمیسه )
ا.ت:چیه نکنه میخوای منو بزنی (با گریه)
بعد با گریه میره تو اتاقش
تهیونگ پشت سرش : ا.ت ... ا.ت وایسا
(اما اون نگاشم نمیکنه (راوی:غلط کرده)
تهیونگ لباسشو عوض میکنه و میره توی اتاق
ویو ا.ت: عوضیه خر با چه حقی میخواد منو بزنه تو همین فکرا بودم که صدای باز شدن در میاد زود چشامو میبندم و خودمو به خواب میزنم
ویو تهیونگ : میبینم ا.ت خوابه حتما خیلی ازم ناراحت شده اخخخ تهیونگ خدا بگم چیکارت نکنه
میخوام از پشت بغلش کنم اما پشیمون میشم و سر جای خودم دراز می کشم
ویو ا.ت : واقعا که همینطوری میخوابه
فردا صبح ویو تهیونگ : صبح بیدار میشم ا.ت آروم مثل فرشته ها خوابیده
برای همین اروم از خونه میام بیرون
ویو ا.ت : صبح بیدار میشم میبینم تهیونگ رفته میرم صورتمو بشورم چشام مثل کاسه خون شده حتما بخاطر دیشبه چون خیلی گریه کردم
ساعت ۷ شب ویو ا.ت :
داشتم تلویزیون میدیدم که یونا ( دوست ا.ت ) زنگ میزنه جواب میدم
ا.ت : الو
یونا: الو ا.ت چطوری ؟
ا.ت :ممنونم تو چطوری؟
یونا: میگم ا.ت برای شب برنامه ای نداری ؟
ا.ت : نه چطور مگه ؟
یونا: میخواستم بگم امشب قراره با دخترا بریم بار تو هم میای با هم بریم
ا.ت : خب نمیدونم شاید
یونا: ا.ت لطفاااا (با حالت کیوت)
ا.ت : باشه باشه میام فقط کی میریریم؟
یونا: ساعت ۸ اینا آماده باش میام دنبالت
ا.ت : باشه
قطع کردم و رفتم یه دوش گرفتم و لباس پوشیدم(اسلاید سه) و یکم میکاپ کردم و منتظر یونا موندم به این فکر کردم که باید از تهیونگ اجازه بگیرم اما پشیمون شدم بخاطر کار دیشبش
یونا اومد و باهم رفتیم بار اونجا دخترا رو دیدیم و باهم رفتیم تو کلی خوش گذروندیم (نکته: لباس ا/ت و یونا سته)
ساعت ۱ شب ویو تهیونگ : داشتم برمیگشتم خونه که به ذهنم رسید که یه گل واسه ا.ت بخرم(اسلاید چهار) چون امشب هم یکم دیر کردم
وقتی در خونه رو زدم کسی باز نکرد برای همین با کلید خودم باز کردم دیدم کسی تو خونه نیست همه جا رو گشتم اما ا.ت خونه نبود پس بهش زنگ زدم چند بار بهش زنگ زدم اما خاموش بود تصمیم گرفتم به یونا زنگ بزنم بعد چند بوق جواب داد
تهیونگ : اخیش بلاخره جواب دادی میگم یونا ا.ت با تو نیس ؟
یونا : اها اره با منه
تهیونگ : اون سر و صداها چیه شما کجایید این وقت شب، نکنه رفتید بار هاا
یونا: آممم ... اره خب ..
تهیونگ:آدرسو برام بفرست(با عصبانیت)
یونا: تهیونگ ببین...
گوشی رو قطع کردم سوار ماشین شدم(از سر عصبانیت با سرعت زیاد رانندگی میکنه) وایسا ببینم ا.ت خانم پس بدون اجازه من این وقت شب میری بار (راوی : ا.ت فرار کن بدبخت^_^)
۴.۹k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.