فرشته کوچولوم پارت ۶
دو ماه بعد
ویو ات
الان دو ماه شده که اینجا هستم پدر بهم اجازه داده با سوزان انا و مینی در ارتباط باشم اما خیلی کم من به مدرسه اشرافی میرم تا الان هر نمره ای که گرفتم مورد پسند پدر بود تا الان تو این دو ماه اندازه ی کامیون از مدرسه جایزه گرفتم از درس خوندن گرفته تا فعالیت های دیگه و در مورد فعالیت های ورزشیم هم داخل رقص باله و هم ژیمناستیک مدال گرفتم و قراره بزودی وارد ی گروه رقاص بشم همچی داره عالی پیش میره
بعد همه اینا میرسیم به عمو مین اون همسرش و دخترش رو هر هفته میاره اینجا من واقعا عاشق اونا شدم اونا از عضو خانواده من هستن راستی الان گفتم خانواده یاد پدر و مادر پدرم افتادم پدرم منو به اونا هم معرفی کرده و اونا هم عاشق من شدن و همین طور من اگه بخوام به طور کلی بگم کل خانواده جئون از من خوششون اومده
خب دیگه اینم از گزارش این دو ماهم راستی ی خبر خوب من قراره هفته بعد با گروهمون به پاریس برم واسه ی فستیوال و دقیقا همون روز هم تولدم هست از این خوشحالم که پدر بهم گفته قراره تولدم رو اونجا بگیره دارم از خر ذوقی میمیرم اوه نه ببخشید دیگه نباید از این کلمات استفاده کنم
در مورد حال کنونی خودم بگم
صحبتم اینه که الان تبدیل شدم به ی اشراف زاده کامل
یذره هم مغرور شدم البته زیاد هم نه ها این یذره هم فقط بخاطر اینکه خودمو به همه ثابت کنم
در کل پدر ازم خیلی راضی
الان هم دارم اماده میشم برم باغ بزرگ رو به عمارت چون پدر ازم خواسته برم باهاش گلف بازی کنم
لباس های ورزشیمو پوشیدم و وسایلم رو برداشتم
از اتاقم در اومدم و به سمت اسانسور رفتم زدم طبقه اول
بعد دو دقیقه رسیدم از اسانسور در اومدم
خدمتکارا در اصلی به باغ رو باز کردن و منم وارد شدم
دیدم پدر اونجا با لباس ورزشی که شامل ی پیراهن سفید نازک با ی شلوارک تا زانو ی سفید بود روی صندلی نشسته و داره سیگار میکشه
زود رفتم سمتش و سیگارو از رو لباش برداشتم با تعجب بهم نگاه کرد سیگارو انداختم زمین و با پاهام لهش کردم
کوک : داری چیکار میکنی ؟
............
شرطا
۲۰تا لایک
۳۰تا کامنت
دوستون دارم ❤🗿شیرموزام🗿❤
ویو ات
الان دو ماه شده که اینجا هستم پدر بهم اجازه داده با سوزان انا و مینی در ارتباط باشم اما خیلی کم من به مدرسه اشرافی میرم تا الان هر نمره ای که گرفتم مورد پسند پدر بود تا الان تو این دو ماه اندازه ی کامیون از مدرسه جایزه گرفتم از درس خوندن گرفته تا فعالیت های دیگه و در مورد فعالیت های ورزشیم هم داخل رقص باله و هم ژیمناستیک مدال گرفتم و قراره بزودی وارد ی گروه رقاص بشم همچی داره عالی پیش میره
بعد همه اینا میرسیم به عمو مین اون همسرش و دخترش رو هر هفته میاره اینجا من واقعا عاشق اونا شدم اونا از عضو خانواده من هستن راستی الان گفتم خانواده یاد پدر و مادر پدرم افتادم پدرم منو به اونا هم معرفی کرده و اونا هم عاشق من شدن و همین طور من اگه بخوام به طور کلی بگم کل خانواده جئون از من خوششون اومده
خب دیگه اینم از گزارش این دو ماهم راستی ی خبر خوب من قراره هفته بعد با گروهمون به پاریس برم واسه ی فستیوال و دقیقا همون روز هم تولدم هست از این خوشحالم که پدر بهم گفته قراره تولدم رو اونجا بگیره دارم از خر ذوقی میمیرم اوه نه ببخشید دیگه نباید از این کلمات استفاده کنم
در مورد حال کنونی خودم بگم
صحبتم اینه که الان تبدیل شدم به ی اشراف زاده کامل
یذره هم مغرور شدم البته زیاد هم نه ها این یذره هم فقط بخاطر اینکه خودمو به همه ثابت کنم
در کل پدر ازم خیلی راضی
الان هم دارم اماده میشم برم باغ بزرگ رو به عمارت چون پدر ازم خواسته برم باهاش گلف بازی کنم
لباس های ورزشیمو پوشیدم و وسایلم رو برداشتم
از اتاقم در اومدم و به سمت اسانسور رفتم زدم طبقه اول
بعد دو دقیقه رسیدم از اسانسور در اومدم
خدمتکارا در اصلی به باغ رو باز کردن و منم وارد شدم
دیدم پدر اونجا با لباس ورزشی که شامل ی پیراهن سفید نازک با ی شلوارک تا زانو ی سفید بود روی صندلی نشسته و داره سیگار میکشه
زود رفتم سمتش و سیگارو از رو لباش برداشتم با تعجب بهم نگاه کرد سیگارو انداختم زمین و با پاهام لهش کردم
کوک : داری چیکار میکنی ؟
............
شرطا
۲۰تا لایک
۳۰تا کامنت
دوستون دارم ❤🗿شیرموزام🗿❤
۶.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.