"از اشکهایم میپرسید؟!
"از اشکهایم میپرسید؟!
کافیست سراغشان را بگیرید تا همانند به ابر بهاری ببارند؛
شده ام آن حالِ پریشانی که، ته یِک شعرِ جانسـوز ترک بر مـیدارد...
انگار شده ام عاشقی که، رد قدمهای معشوقش را با بهت میشمارد و چشمهایش سراسیمه، در دیارِ خود به زانو افتادهاند؛
میخواهند بگویند: میشود همانجا که هستی بمانی؟!
چرا که از هر چشم برهم زدن، هراسانیم که دیگر نباشی..."
کافیست سراغشان را بگیرید تا همانند به ابر بهاری ببارند؛
شده ام آن حالِ پریشانی که، ته یِک شعرِ جانسـوز ترک بر مـیدارد...
انگار شده ام عاشقی که، رد قدمهای معشوقش را با بهت میشمارد و چشمهایش سراسیمه، در دیارِ خود به زانو افتادهاند؛
میخواهند بگویند: میشود همانجا که هستی بمانی؟!
چرا که از هر چشم برهم زدن، هراسانیم که دیگر نباشی..."
۷.۰k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲