پارت 12
شب
ویو تهیونگ
داشتم کار هام رو با لپتاب ترتیب میدادم که بتونم به دوربین های مداربسته دشمنم دست پیدا کنم و خواستم با کمک جونگکوک انجامش بدم. به جونگکوک زنگ زدم
+الو سلام کوک تو عمارتی؟
~ الو. اره تو عمارتم
+باشه. دارم میام کارهای هکری رو ترتیب بدیم
~اوکی
+چانگ بیا داخل
@بله قربان
+دارم میرم به عمارت جئون اماده شید و.. درضمن به ات بگو بیاد اینجا
@اطاعت
تو اتاق نشسته بودم که در زده شد
@رئیس باهات کار داره
_چیی چه کاری (تعجب)
@قربان اوردمش
+میتونی بری
وارد اتاق که شدم تهیونگ لبخندی زد
+ات میخوام باهام بریم یه جایی
_چی کجا؟
+عمارت جئون میای بریم؟
_جئون؟ نااشناست برام ولی انگار از یکی شنیدم (تو ذهن)
_باشه بریم
تهیونگ کت ش رو پوشید ساعتش رو بست و لپتاب و وسایلش رو برداشت
ات هم لباسش رو پوشید و یه میکاپ لایتی کرد و کفش هاش رو پوشید
_واییی این کفش ها چقد تنگه بسته نمیشه اهه
+میخوای برات ببندم؟؟
_ار.ره
تهیونگ نشست و کفش های ات رو بست
_مرسی
تهیونگ لبخند 😊
به راه افتادیم ده تا ماشین پشت سرمون میومد
_اوفف حالا نیازه اینقد ماشین دنبالت بیفته
+حرف زیادی نزن (سرد)
رسیدن
+پیاده شو
که تهیونگ دست ات رو گرفت و به عمارت وارد شدن
_واو چه زیبا. همهی عمارتا اینقد زیبان؟
+نه
+اونایی که پولدارن عمارت زیبایی دارن
یهو یه مرد ناشنا با یه دختر اشنا از دور اومدن
ات چشماش رو ریز کرد روی دختره. که دختر کم کم نزدیک شد و ات شناختش
_میاا (تعجب)
کوک و تهیونگ احوال پرسی کردن
میا هم ات رو شناخت
#اتتت
_ دختر تو اینجا چیکار میکنی؟
ات و میا همدیگه رو بغل کردن و از خوشحالی میپریدن 😂
+کوک این کیه
~دوست دخترمه میا
+ خب ات هم دوست دختر منه (ابروشو میده بالا)
کوک و تهیونگ رفتن تو اتاق و مشغول کار شدن
میا و ات هم رفتن بیرون عمارت قدم زدن
_فک کردم دانشگاه رو تموم کردی رفتی پیش پدر مادرت کانادا (لبخند)
# باور میکنی داشتم با هواپیما میرفتم کانادا جونگکوک نمیدونم منو از کجا دیده بود که دزدیده شدم و اومدم عمارت (خنده)
_(خنده) 😂
_نمیدونم تهیونگ از کجا منو دوست دخترش کرده منی که باهاش دشمن بودم 😂
#به قضیه پدر مادرت مربوط میشه؟
_ خب... اره 🙃
ویو تهیونگ
داشتم کار هام رو با لپتاب ترتیب میدادم که بتونم به دوربین های مداربسته دشمنم دست پیدا کنم و خواستم با کمک جونگکوک انجامش بدم. به جونگکوک زنگ زدم
+الو سلام کوک تو عمارتی؟
~ الو. اره تو عمارتم
+باشه. دارم میام کارهای هکری رو ترتیب بدیم
~اوکی
+چانگ بیا داخل
@بله قربان
+دارم میرم به عمارت جئون اماده شید و.. درضمن به ات بگو بیاد اینجا
@اطاعت
تو اتاق نشسته بودم که در زده شد
@رئیس باهات کار داره
_چیی چه کاری (تعجب)
@قربان اوردمش
+میتونی بری
وارد اتاق که شدم تهیونگ لبخندی زد
+ات میخوام باهام بریم یه جایی
_چی کجا؟
+عمارت جئون میای بریم؟
_جئون؟ نااشناست برام ولی انگار از یکی شنیدم (تو ذهن)
_باشه بریم
تهیونگ کت ش رو پوشید ساعتش رو بست و لپتاب و وسایلش رو برداشت
ات هم لباسش رو پوشید و یه میکاپ لایتی کرد و کفش هاش رو پوشید
_واییی این کفش ها چقد تنگه بسته نمیشه اهه
+میخوای برات ببندم؟؟
_ار.ره
تهیونگ نشست و کفش های ات رو بست
_مرسی
تهیونگ لبخند 😊
به راه افتادیم ده تا ماشین پشت سرمون میومد
_اوفف حالا نیازه اینقد ماشین دنبالت بیفته
+حرف زیادی نزن (سرد)
رسیدن
+پیاده شو
که تهیونگ دست ات رو گرفت و به عمارت وارد شدن
_واو چه زیبا. همهی عمارتا اینقد زیبان؟
+نه
+اونایی که پولدارن عمارت زیبایی دارن
یهو یه مرد ناشنا با یه دختر اشنا از دور اومدن
ات چشماش رو ریز کرد روی دختره. که دختر کم کم نزدیک شد و ات شناختش
_میاا (تعجب)
کوک و تهیونگ احوال پرسی کردن
میا هم ات رو شناخت
#اتتت
_ دختر تو اینجا چیکار میکنی؟
ات و میا همدیگه رو بغل کردن و از خوشحالی میپریدن 😂
+کوک این کیه
~دوست دخترمه میا
+ خب ات هم دوست دختر منه (ابروشو میده بالا)
کوک و تهیونگ رفتن تو اتاق و مشغول کار شدن
میا و ات هم رفتن بیرون عمارت قدم زدن
_فک کردم دانشگاه رو تموم کردی رفتی پیش پدر مادرت کانادا (لبخند)
# باور میکنی داشتم با هواپیما میرفتم کانادا جونگکوک نمیدونم منو از کجا دیده بود که دزدیده شدم و اومدم عمارت (خنده)
_(خنده) 😂
_نمیدونم تهیونگ از کجا منو دوست دخترش کرده منی که باهاش دشمن بودم 😂
#به قضیه پدر مادرت مربوط میشه؟
_ خب... اره 🙃
۳.۷k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.