اینم پارت بعد فردا سه تا پارت دیگه براتون می زارم لایک یا
اینم پارت بعد فردا سه تا پارت دیگه براتون میزارم لایک یادت نره ✨🙂
بعد جونکوک نشست بغلم و دستشو گذاشت رو ران پاک منم یکم خجالت کشیدم راستش من هر وقت که خجالت میکشم لپام گل میندازه و میشم این لبو ☺️
اجوما : ببخشید ارباب غذا حاضره
دیگه بلند شدن و رفتن سر میز و شروع کردن ب خردن غذا در مورد کار حرف میزدن
بعد از شام رفت سوجو بخورند و جونکوک خیلی خورد من بچه هارو بدرقه کردم و اومدم نشستم
جونکوک : هی اتم بیا بشین رو پام
ا.ت: اما..
جونکوک : همینی ک گفتم
ا.ت ی حوله اشک از چشماش افتاد و گفت : چشم
رفت نشست رو پای جونکوک
ی خدمت کار تو خونه بد به ا.ت نگاه کردبعدو جونکوک گفت میدونی منی خیلی تورو دوست دارم من از ۶ ماه پیش وقتی ترو دیدم عاشقت شدم مخصوصه با مایو شنا
ا.ت: پس او پسره داخل استخر تو بودی ؟
جونکوک: هه( پوست خنده) من همجا ترو تغیب میکردم
میگم این شیش ماه چرا احساس میکردم
یهو به جونکوک نگاه کردم دیدم خوابش برده
با کمک بادیگاردا بردیمش تو اتاق و منم رفتم تو اتاقم و یهو یویزی به ذهنم رسید رفتم داخل اتاق جونکوک دنبال گوشیم گفتم و پیداش کردم اومدم بیرون و رفتم رنگ زدم به می ره
ا
می ره: الوووو دختر کجای تو
ات :. همه چیزو واسش توضیح دادم
می ره : ععع دیدی دختر شد عین فیلما
ات : میره هم دیگه رو فردا ببینم جلوی پارک
میره اوکیع
پرش زمانی فردا
ی لباس ساده پوشیدم و با هزارتا بدبختی از خونه زدم بیرون رفتم پیش میره و باهم حرف زدیم پرش زمانی ۸ شب رفتم داخل خونه تا جونکوک نشسته روی ی صندلی وعصبی بود
بعد جونکوک نشست بغلم و دستشو گذاشت رو ران پاک منم یکم خجالت کشیدم راستش من هر وقت که خجالت میکشم لپام گل میندازه و میشم این لبو ☺️
اجوما : ببخشید ارباب غذا حاضره
دیگه بلند شدن و رفتن سر میز و شروع کردن ب خردن غذا در مورد کار حرف میزدن
بعد از شام رفت سوجو بخورند و جونکوک خیلی خورد من بچه هارو بدرقه کردم و اومدم نشستم
جونکوک : هی اتم بیا بشین رو پام
ا.ت: اما..
جونکوک : همینی ک گفتم
ا.ت ی حوله اشک از چشماش افتاد و گفت : چشم
رفت نشست رو پای جونکوک
ی خدمت کار تو خونه بد به ا.ت نگاه کردبعدو جونکوک گفت میدونی منی خیلی تورو دوست دارم من از ۶ ماه پیش وقتی ترو دیدم عاشقت شدم مخصوصه با مایو شنا
ا.ت: پس او پسره داخل استخر تو بودی ؟
جونکوک: هه( پوست خنده) من همجا ترو تغیب میکردم
میگم این شیش ماه چرا احساس میکردم
یهو به جونکوک نگاه کردم دیدم خوابش برده
با کمک بادیگاردا بردیمش تو اتاق و منم رفتم تو اتاقم و یهو یویزی به ذهنم رسید رفتم داخل اتاق جونکوک دنبال گوشیم گفتم و پیداش کردم اومدم بیرون و رفتم رنگ زدم به می ره
ا
می ره: الوووو دختر کجای تو
ات :. همه چیزو واسش توضیح دادم
می ره : ععع دیدی دختر شد عین فیلما
ات : میره هم دیگه رو فردا ببینم جلوی پارک
میره اوکیع
پرش زمانی فردا
ی لباس ساده پوشیدم و با هزارتا بدبختی از خونه زدم بیرون رفتم پیش میره و باهم حرف زدیم پرش زمانی ۸ شب رفتم داخل خونه تا جونکوک نشسته روی ی صندلی وعصبی بود
۳.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.