اینم پارت ۴
اینم پارت ۴
جونکوک : کدوم گوری بودی تو ها ؟(با اراده)
ا.ت : جون..ج..جونکوک....من... م..رفته..بو..دم .پیش ......می ره
جونکوک: هه(پوست خنده)فکر کردی من خرم یواشکی از خونه میری بیرون نفهمم؟
ا.ت : اما جونکوک
جونکوک: .....
یهو از پشت سرم ی دستمال گذاشتن روی دهنم و سیاهی
وقتی چشمامو وا کردم داخل ای اتاق بودم ک مثل اتاق شکنجه بود انواع و اقسام وسایل شکنجه داخلش بود
یهو جونکوک وارد اتاق شد
وقتی بغلم رو دیدم ای تخت بغلم بود
بعد منو واکرد و انداخت رو تخت و... خودتون فکر کنید آره دیگه بعدم ا.ت برا اولش بوده😂
بعدم ک صبح از خواب بیدار شدم و آماده شدم و جونکوک هم بیدار شد اما ه شد و بهم گفت:من میخوام چند روزی برم ی کشور دیگه تا اون موقع دوستت می ره بگو بیاد پیشت
ا.ت:باشه
آقا خلاصه دیگه جونکوک می ه انگلیس و میره میاد پیش ا.ت بعد از چند روز ک جونکوک رفته انگلیس نامجون و تهیپنگ میان پیش از.ت
تهبونگ و نامجون خیلییی ناراحت بودن و از چشمای تهیونگ معلوم بود گریه کرده
ا.ت: تهیونگ نامی چی شده ؟!
نامی و تهیونگ :.....
ا.ت: میگم چی شده (باداد)
تهیونگ :برامون پیغام اومده ک ماشین جونکوک ترکیده و دیگه خبری از جونکوک نیس
وقتی ا.ت اینو فهمید ناخواسته بی هوش شد بعد از بهوش اومدن هم همش گریه میکرد و اصلا غذا نمیخواد بله اون عاشق جونکوک شده بود
و می ره همش مراقبش بود و پسر ها هم مرتب بهش سر میزدن
ای روز می ره به ات غذا بده که یهو صدای در اومد و میره رفت درو وا کنه
جونکوک : کدوم گوری بودی تو ها ؟(با اراده)
ا.ت : جون..ج..جونکوک....من... م..رفته..بو..دم .پیش ......می ره
جونکوک: هه(پوست خنده)فکر کردی من خرم یواشکی از خونه میری بیرون نفهمم؟
ا.ت : اما جونکوک
جونکوک: .....
یهو از پشت سرم ی دستمال گذاشتن روی دهنم و سیاهی
وقتی چشمامو وا کردم داخل ای اتاق بودم ک مثل اتاق شکنجه بود انواع و اقسام وسایل شکنجه داخلش بود
یهو جونکوک وارد اتاق شد
وقتی بغلم رو دیدم ای تخت بغلم بود
بعد منو واکرد و انداخت رو تخت و... خودتون فکر کنید آره دیگه بعدم ا.ت برا اولش بوده😂
بعدم ک صبح از خواب بیدار شدم و آماده شدم و جونکوک هم بیدار شد اما ه شد و بهم گفت:من میخوام چند روزی برم ی کشور دیگه تا اون موقع دوستت می ره بگو بیاد پیشت
ا.ت:باشه
آقا خلاصه دیگه جونکوک می ه انگلیس و میره میاد پیش ا.ت بعد از چند روز ک جونکوک رفته انگلیس نامجون و تهیپنگ میان پیش از.ت
تهبونگ و نامجون خیلییی ناراحت بودن و از چشمای تهیونگ معلوم بود گریه کرده
ا.ت: تهیونگ نامی چی شده ؟!
نامی و تهیونگ :.....
ا.ت: میگم چی شده (باداد)
تهیونگ :برامون پیغام اومده ک ماشین جونکوک ترکیده و دیگه خبری از جونکوک نیس
وقتی ا.ت اینو فهمید ناخواسته بی هوش شد بعد از بهوش اومدن هم همش گریه میکرد و اصلا غذا نمیخواد بله اون عاشق جونکوک شده بود
و می ره همش مراقبش بود و پسر ها هم مرتب بهش سر میزدن
ای روز می ره به ات غذا بده که یهو صدای در اومد و میره رفت درو وا کنه
۳.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.