p¹⁰
p¹⁰
مدرسه ی عشق
ویو ات
با جیمین رفتیم کلاس نمیدونم چی شده بود و پسرا هی بِهَم دیگه نگاه میکردن و میخندیدن.
جیمین واسم یه چشمک زد که نگاه سنگینی رو روم حس کردم...به ته نگاه کردم که داره مارو نگاه میکنه..
سریع سرشو برگردوند و به معلم نگاه کرد.
نمیدونم اینا چشون شده..
پوفففف ولش تمرکز کنم رو درس.
پرش زمانی به وقتی که زنگ خورد
با جیمین و دخترا رفتیم نشستیم و غذا مونو میخوردیم که تهیونگ اومد و کنارم نشست..
جیمین: هه..چیکار میکنی؟
تهیونگ :اومدم غذا بخورم چیه ؟ مشکلیه؟
جیمین دستشو دور کمرم حلقه کرد و یه تیکه از گوشت هارو آورد سمت دهنم منم خوردم
ویو تهیونگ
من هر وقت ا.ت رو میدیم قلبم تند تند میزد و میدونستم عاشقش شدم ولی اون جیمینو دوست داشت منم رفتم موقع غذا خوردن پیشش نشستم.
بعد اینکه غذامون رو خوردیم رو به جیمین کردم
تهیونگ :جیمین میخوام چند دقیقه باهات حرف بزنم.
جیمین :همینجا بگو
تهیونگ :خصوصی هس..
جیمین: ایششششش..واقعا که باشه..
جیمین:ات همینجا منتظر بمون تا بیام
ات:باشه
جیمین رو بردم یه جای خلوت
تهیون : تو واقعا ات رو دوست داری؟
جیمین: نه..بیا بدمش به تو
تهیونگ: ببین جیمین من ات رو دوست دارم و اینم میدونم که ات رو دوست نداری و این واقعا به ات آسیب میرسونه پس با احساساتش بازی نکن
جیمین: تو... تو از کجا
تهیونگ :شنیدم که داشتی به پسرا میگفتی که دوسش ندارم و اسکلش کردم
جیمین :حق نداری به ات بگی.
تهیونگ : چرا اونوقت؟؟؟
جیمین:چون...
شرط پارت های بعد
لایک : ۳۰
کامنت : ۱۵
فالو : ۲۱۵ تایی شیم
بعد از اون ۳ پارت میزارم و بدون شرططططططط
راستی من متاسفم که یه مدت فیک رو نمیذاشتم...
مرسی که حمایت میکنیییی♥️🔪🌱⛓
مدرسه ی عشق
ویو ات
با جیمین رفتیم کلاس نمیدونم چی شده بود و پسرا هی بِهَم دیگه نگاه میکردن و میخندیدن.
جیمین واسم یه چشمک زد که نگاه سنگینی رو روم حس کردم...به ته نگاه کردم که داره مارو نگاه میکنه..
سریع سرشو برگردوند و به معلم نگاه کرد.
نمیدونم اینا چشون شده..
پوفففف ولش تمرکز کنم رو درس.
پرش زمانی به وقتی که زنگ خورد
با جیمین و دخترا رفتیم نشستیم و غذا مونو میخوردیم که تهیونگ اومد و کنارم نشست..
جیمین: هه..چیکار میکنی؟
تهیونگ :اومدم غذا بخورم چیه ؟ مشکلیه؟
جیمین دستشو دور کمرم حلقه کرد و یه تیکه از گوشت هارو آورد سمت دهنم منم خوردم
ویو تهیونگ
من هر وقت ا.ت رو میدیم قلبم تند تند میزد و میدونستم عاشقش شدم ولی اون جیمینو دوست داشت منم رفتم موقع غذا خوردن پیشش نشستم.
بعد اینکه غذامون رو خوردیم رو به جیمین کردم
تهیونگ :جیمین میخوام چند دقیقه باهات حرف بزنم.
جیمین :همینجا بگو
تهیونگ :خصوصی هس..
جیمین: ایششششش..واقعا که باشه..
جیمین:ات همینجا منتظر بمون تا بیام
ات:باشه
جیمین رو بردم یه جای خلوت
تهیون : تو واقعا ات رو دوست داری؟
جیمین: نه..بیا بدمش به تو
تهیونگ: ببین جیمین من ات رو دوست دارم و اینم میدونم که ات رو دوست نداری و این واقعا به ات آسیب میرسونه پس با احساساتش بازی نکن
جیمین: تو... تو از کجا
تهیونگ :شنیدم که داشتی به پسرا میگفتی که دوسش ندارم و اسکلش کردم
جیمین :حق نداری به ات بگی.
تهیونگ : چرا اونوقت؟؟؟
جیمین:چون...
شرط پارت های بعد
لایک : ۳۰
کامنت : ۱۵
فالو : ۲۱۵ تایی شیم
بعد از اون ۳ پارت میزارم و بدون شرططططططط
راستی من متاسفم که یه مدت فیک رو نمیذاشتم...
مرسی که حمایت میکنیییی♥️🔪🌱⛓
۶.۹k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.