چند پارتی
#چند_پارتی
Part 10
ا/ت:ولی نامزدش پس این همه مدت کجا بود؟چرا رسانه ها دربارش چیزی نگفتن
ریون:چند سالی بود که تو آمریکا بوده تازه برگشته
ا/ت:شغلش چیه؟
ریون:اگه بخوام خیلی راحت بگم شغلی نداره فقط باباش پولداره
ا/ت:که اینطور
ریون:اصلا ازش خوشم نیومد
ا/ت:منم
ریون:بیا بریم باید زودتر میکاپتو شروع کنیم
اکثرا من همیشه از کارم لذت میبردم اما امروز....
فقط میخواستم برگردم خونه نگاه سنگین جونگکوک رو روم احساس میکردم اما کاملا نسبت بهش بی اعتنا بودم...نامزد داشتن با نداشتن اون به من مربوط نبود اما...وقتی اون کسی دیگه ای رو تو زندگیش داشت چرا باید با من همچین رفتاری میکرد
ساعت هشت شب بود بالاخره !
میتونستم برم خونه نگاهی به اطراف انداختم خبری از جونگکوک نبود
با ریون خداحافظی کردم و سمت خونه راه افتادم خوشحال بودم که بالاخره روز فاکینگم تموم شده
لباس خوابمو تنم کردم و خودمو رو پرت
کردم و گوشیمو دستم گرفتم نوتیفیکیشن پیامی که از طرف ریون بود و باز کردم
ریون:حواسم بود امروز حالت خوب نبود
ا/ت:نه کاملا خوبم
ریون:میدونم سر قضیه نامزد جونگکوک ناراحتی...
ا/ت:اصلا!چیزی نیست که به من مربوط باشه
ریون:ولی من تورو میشناسم
ا/ت:ریون خستم میخوام بخوابم
حق با ریون بود ....اما مطمعنم نمیزاشت که قبولش کنم...من باید اتفاقای اون شب و فراموش کنم و رابطه کاری که داریم و حفظ کنم از طرفی اونم اون شب مست بوده و نفهمیده داره چیکار میکنه دلیلی نداره که دیگه بهش فک کنم
آفرین ا/ت همینه نهایتش تا چند هفته دیگه مجبوری بری شرکت و باهاش روبه رو شی بعدش دیگه راحتی
به سختی تونستم کمی خودم و قانع کنم اما متوجه نبودم که تازه شروع داستان بوده.....
Part 10
ا/ت:ولی نامزدش پس این همه مدت کجا بود؟چرا رسانه ها دربارش چیزی نگفتن
ریون:چند سالی بود که تو آمریکا بوده تازه برگشته
ا/ت:شغلش چیه؟
ریون:اگه بخوام خیلی راحت بگم شغلی نداره فقط باباش پولداره
ا/ت:که اینطور
ریون:اصلا ازش خوشم نیومد
ا/ت:منم
ریون:بیا بریم باید زودتر میکاپتو شروع کنیم
اکثرا من همیشه از کارم لذت میبردم اما امروز....
فقط میخواستم برگردم خونه نگاه سنگین جونگکوک رو روم احساس میکردم اما کاملا نسبت بهش بی اعتنا بودم...نامزد داشتن با نداشتن اون به من مربوط نبود اما...وقتی اون کسی دیگه ای رو تو زندگیش داشت چرا باید با من همچین رفتاری میکرد
ساعت هشت شب بود بالاخره !
میتونستم برم خونه نگاهی به اطراف انداختم خبری از جونگکوک نبود
با ریون خداحافظی کردم و سمت خونه راه افتادم خوشحال بودم که بالاخره روز فاکینگم تموم شده
لباس خوابمو تنم کردم و خودمو رو پرت
کردم و گوشیمو دستم گرفتم نوتیفیکیشن پیامی که از طرف ریون بود و باز کردم
ریون:حواسم بود امروز حالت خوب نبود
ا/ت:نه کاملا خوبم
ریون:میدونم سر قضیه نامزد جونگکوک ناراحتی...
ا/ت:اصلا!چیزی نیست که به من مربوط باشه
ریون:ولی من تورو میشناسم
ا/ت:ریون خستم میخوام بخوابم
حق با ریون بود ....اما مطمعنم نمیزاشت که قبولش کنم...من باید اتفاقای اون شب و فراموش کنم و رابطه کاری که داریم و حفظ کنم از طرفی اونم اون شب مست بوده و نفهمیده داره چیکار میکنه دلیلی نداره که دیگه بهش فک کنم
آفرین ا/ت همینه نهایتش تا چند هفته دیگه مجبوری بری شرکت و باهاش روبه رو شی بعدش دیگه راحتی
به سختی تونستم کمی خودم و قانع کنم اما متوجه نبودم که تازه شروع داستان بوده.....
۹.۴k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.