عملیات هک کردن عشق موفق آمیز بود!
عملیاتهک کردن عشق موفق آمیز بود!
پارت۶:
ادامه ویو ا.ت:
لنا و صدا زدم و گفتم بره تو ماشین بشینه که یهو جونگکوک در حالی که از من دور میشد گفت..
جونگکوک:خب من سوار ماشینم میشم و از همین الان بازی شروع شدهه
انگا که ازش ترسی نداشت باشم و بتونم راحت حرف بزنم بلند گفتم.
ا.ت:یاااا قبول نیستت
و سریع خودمو به ماشین رسوندم و شروع کردم به مسابقه دادن.
ا.ت:ارههههه یسسس
تونستم از جونگکوککک ببرممم یسسس
جونگکوک از ماشین پیاده شدش و گفت..
جونگکوک:دختر خیلی تند میرونی.
ا.ت:ما همینیم دیگههه
ای وای یهو یادم افتاد باید برم خونه تا لباسم و واسه شب عوض کنم و به خودم برسم
ا.ت:ب بب ببخشید من باید برم خونه اگه کاری ندارین
جونگکوک:نه کاری ندارم به سلامت
هوففف
ا.ت:لنااا لباستو عوض کن بریمم
لنا:اوکی
۴۰ مین بعد:
بلاخره رسیدیم
از لنا خداحافظی کردم و رفتم تو خونه
ولی یونگی بیرون بود
تا رفتم تو یهو مامانم گفت
م.ت:دخترر اون پسره چی بودد اهاا جونگکوک میخواد ساعت ۹ بیاد آشنا بشین الان ساعت نزدیکای ۵ عه
ا.ت:واااا زوده ک..
داشتم حرف میزدم که مامانم برد منو تو اتاقم و کلی لباس مجلسی نشونم داد ای وای چهار ساعت داشتم فقط لباس انتخاب میکردم و آرایش میکردم به معنای واقعی مُردم تازه موهامو رنگ کردن ایشش
م.ت:حالا خوب شدیی،اهااای خدمتکار چایی و مخلفات و همه چی امادس؟
خدمتکار:بله خانم
م.ت:خوبه ا.ت دخترم مهمونا ۱۰ دقیقه دیگه میرسن تو ۱۵ بعد بیا پایین
ا.ت:آخ باشه
ای وای اینا انقدر آرایش کردن و لباس انتخاب کردن واسم کلا پس افتادم اههه
لناااا،یونگیییی کجایین منو نجات بدیننننننن
ای بابا
عه یه ربع شد خاک تو سرم
م.ت:دخترممممممم، دخترممممم بیا چاگییی(دااد)
ا.ت:اومدم اوماااا(داد و صدای کیوت)
سریع رفتم پایین و سلام دادم
به جونگکوک کارد میزدی خونش درنمیومد
پ.ت:دخترم بشین......آقای جئون بنظرتون چطوره جونگکوک و ا.ت برن اتاق ا.ت و باهم بیشتر آشنا بشن
پ.ج:اوه بله،پسرم برین
م.ت:دخترم ایشون و راهنمایی بکن
ا.ت:چ چشم اوما
بفرمایین
جونگکوک و به بالا بردم
تا رسیدیم بالا اومد و در گوشم یه چیزی گفت
جونگکوک انقدر بی رحم و سنگدل بود؟باورم نمیشه
جونگکوک:هرزه کوچولو اینو تو ذهنت فرو کن که من ازت متنفرم و نباید به من بچسبی در ضمن هر چی گفتم باید موافقت کنی باهاش وگرنه اتفاق خوبی نمیوفته
ا.ت: و ولی م من همچین قصدی ند نداشتم(صدای لرزون و بامزه...پ ن:ا.ت در هر شرایطی کیوته)
جونگکوک ویو:
آهه از موقعی که آپا و اوما بهم گفتن میریم باید با یه دختر ازدواج کنی اعصابم کلا بهم ریخت اهه...
رفتم و دختره و تهدید کردم..
این دختره ی هرزه چرا انقدر کیوتههههه؟
اههه
تصمیم گرفتم برم بیرون و .....
باهمکاریلیا
ادامهدارد....
شرایط:۱۰لایک
۱۵کامنت
پارت۶:
ادامه ویو ا.ت:
لنا و صدا زدم و گفتم بره تو ماشین بشینه که یهو جونگکوک در حالی که از من دور میشد گفت..
جونگکوک:خب من سوار ماشینم میشم و از همین الان بازی شروع شدهه
انگا که ازش ترسی نداشت باشم و بتونم راحت حرف بزنم بلند گفتم.
ا.ت:یاااا قبول نیستت
و سریع خودمو به ماشین رسوندم و شروع کردم به مسابقه دادن.
ا.ت:ارههههه یسسس
تونستم از جونگکوککک ببرممم یسسس
جونگکوک از ماشین پیاده شدش و گفت..
جونگکوک:دختر خیلی تند میرونی.
ا.ت:ما همینیم دیگههه
ای وای یهو یادم افتاد باید برم خونه تا لباسم و واسه شب عوض کنم و به خودم برسم
ا.ت:ب بب ببخشید من باید برم خونه اگه کاری ندارین
جونگکوک:نه کاری ندارم به سلامت
هوففف
ا.ت:لنااا لباستو عوض کن بریمم
لنا:اوکی
۴۰ مین بعد:
بلاخره رسیدیم
از لنا خداحافظی کردم و رفتم تو خونه
ولی یونگی بیرون بود
تا رفتم تو یهو مامانم گفت
م.ت:دخترر اون پسره چی بودد اهاا جونگکوک میخواد ساعت ۹ بیاد آشنا بشین الان ساعت نزدیکای ۵ عه
ا.ت:واااا زوده ک..
داشتم حرف میزدم که مامانم برد منو تو اتاقم و کلی لباس مجلسی نشونم داد ای وای چهار ساعت داشتم فقط لباس انتخاب میکردم و آرایش میکردم به معنای واقعی مُردم تازه موهامو رنگ کردن ایشش
م.ت:حالا خوب شدیی،اهااای خدمتکار چایی و مخلفات و همه چی امادس؟
خدمتکار:بله خانم
م.ت:خوبه ا.ت دخترم مهمونا ۱۰ دقیقه دیگه میرسن تو ۱۵ بعد بیا پایین
ا.ت:آخ باشه
ای وای اینا انقدر آرایش کردن و لباس انتخاب کردن واسم کلا پس افتادم اههه
لناااا،یونگیییی کجایین منو نجات بدیننننننن
ای بابا
عه یه ربع شد خاک تو سرم
م.ت:دخترممممممم، دخترممممم بیا چاگییی(دااد)
ا.ت:اومدم اوماااا(داد و صدای کیوت)
سریع رفتم پایین و سلام دادم
به جونگکوک کارد میزدی خونش درنمیومد
پ.ت:دخترم بشین......آقای جئون بنظرتون چطوره جونگکوک و ا.ت برن اتاق ا.ت و باهم بیشتر آشنا بشن
پ.ج:اوه بله،پسرم برین
م.ت:دخترم ایشون و راهنمایی بکن
ا.ت:چ چشم اوما
بفرمایین
جونگکوک و به بالا بردم
تا رسیدیم بالا اومد و در گوشم یه چیزی گفت
جونگکوک انقدر بی رحم و سنگدل بود؟باورم نمیشه
جونگکوک:هرزه کوچولو اینو تو ذهنت فرو کن که من ازت متنفرم و نباید به من بچسبی در ضمن هر چی گفتم باید موافقت کنی باهاش وگرنه اتفاق خوبی نمیوفته
ا.ت: و ولی م من همچین قصدی ند نداشتم(صدای لرزون و بامزه...پ ن:ا.ت در هر شرایطی کیوته)
جونگکوک ویو:
آهه از موقعی که آپا و اوما بهم گفتن میریم باید با یه دختر ازدواج کنی اعصابم کلا بهم ریخت اهه...
رفتم و دختره و تهدید کردم..
این دختره ی هرزه چرا انقدر کیوتههههه؟
اههه
تصمیم گرفتم برم بیرون و .....
باهمکاریلیا
ادامهدارد....
شرایط:۱۰لایک
۱۵کامنت
۶.۹k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.