★hyunlix★
...
_ ممنون هیونجین ، میبینمت.
هیونجین دستشو براش تکون میده و صبر میکنه تا وارد ساختمون بشه بعد حرکت کنه.
سریع خودشو به خونه میرسونه تا بتونه تموم کار هارو برای تولد فلیکس با چان هیونگش انجام بده
چان در حالی که بسته خامه رو باز میکرد
هیونجین خمیر کیک از دستش میوفته و پخش زمین میشه
چان نگاهی ترسناک بهش میکنه*
سریع از اشپزخونه فرار میکنه و هودیشو برمیداره
_کجا میری؟ من باید اینو جمع کنممم؟
+میرم کیک بگیرم .
و میخنده از خونه خارج میشه
چان سعی میکرد قبل اینکه دوستاش از راه برسن خرابکاری هارو جمع و جور کنه.
بعد چند ساعت با یک بسته بزرگ کیک ، هیونجین برمیگرده
چان که با تعجب نگاهش میکرد
_تو یه ساعت چطور همچین کیکی...
+از قبل سفارشش داده بودم
چان دمپایی که جلوش بود رو ور میداره و تا طبقه بالای خونه دنبالش میکنه*
به علاوه کتکی که هیونجین از چان خورده بود باید قشنگ از مهمونا استقبال میکرد
دست به کار میشن.
به فلیکس گفته بودن امشب مهمونیه اما خبر نداشت تولد اونه.
و با یکی از دوستاش تو راه بودن
تموم برقا رو خاموش میکنن و هرکی یه جای خونه قایم میشه*
با کلید در خونه رو باز میکنن با خونه خالی و تاریک مواجه میشن
فلیکس که انگار بادش خالی شده بود
_یعنی چی
یکهو کل خونه مثل بمب میترکه و برقا روشن میشه و همه میریزن بیرون
(فکر کنید اینجا فلیکس برگاش ریخته)
و ناگهان چهرش به خنده کیوتی تغییر میکنه و وارد خونه میشه
موقعی که فلیکس میخاست شمع هارو فوت کنه
هیونجین اهنگی که براش نوشته بود رو براش میخونه و چان با علامت بهش میفهمونه
تو میتونی
سعی میکرد جلوی اشکاشو بگیره
احساسی شده بود
در نهایت به بغل همدیگه میپرن
_هیون نیاز نبود خودتو بخاطر من تو دردسر بندازی
+یااااا
چان با خندیدن ضربه ای کوچیک به فلیکس میزنه
_شمع تموم شدا
فلیکس چشاشو میبنده و دست هاشو روی همدیگه میزاره
و شمعشو فوت میکنه
+تولدت مبارک لیکسی
_ ممنون هیونجین ، میبینمت.
هیونجین دستشو براش تکون میده و صبر میکنه تا وارد ساختمون بشه بعد حرکت کنه.
سریع خودشو به خونه میرسونه تا بتونه تموم کار هارو برای تولد فلیکس با چان هیونگش انجام بده
چان در حالی که بسته خامه رو باز میکرد
هیونجین خمیر کیک از دستش میوفته و پخش زمین میشه
چان نگاهی ترسناک بهش میکنه*
سریع از اشپزخونه فرار میکنه و هودیشو برمیداره
_کجا میری؟ من باید اینو جمع کنممم؟
+میرم کیک بگیرم .
و میخنده از خونه خارج میشه
چان سعی میکرد قبل اینکه دوستاش از راه برسن خرابکاری هارو جمع و جور کنه.
بعد چند ساعت با یک بسته بزرگ کیک ، هیونجین برمیگرده
چان که با تعجب نگاهش میکرد
_تو یه ساعت چطور همچین کیکی...
+از قبل سفارشش داده بودم
چان دمپایی که جلوش بود رو ور میداره و تا طبقه بالای خونه دنبالش میکنه*
به علاوه کتکی که هیونجین از چان خورده بود باید قشنگ از مهمونا استقبال میکرد
دست به کار میشن.
به فلیکس گفته بودن امشب مهمونیه اما خبر نداشت تولد اونه.
و با یکی از دوستاش تو راه بودن
تموم برقا رو خاموش میکنن و هرکی یه جای خونه قایم میشه*
با کلید در خونه رو باز میکنن با خونه خالی و تاریک مواجه میشن
فلیکس که انگار بادش خالی شده بود
_یعنی چی
یکهو کل خونه مثل بمب میترکه و برقا روشن میشه و همه میریزن بیرون
(فکر کنید اینجا فلیکس برگاش ریخته)
و ناگهان چهرش به خنده کیوتی تغییر میکنه و وارد خونه میشه
موقعی که فلیکس میخاست شمع هارو فوت کنه
هیونجین اهنگی که براش نوشته بود رو براش میخونه و چان با علامت بهش میفهمونه
تو میتونی
سعی میکرد جلوی اشکاشو بگیره
احساسی شده بود
در نهایت به بغل همدیگه میپرن
_هیون نیاز نبود خودتو بخاطر من تو دردسر بندازی
+یااااا
چان با خندیدن ضربه ای کوچیک به فلیکس میزنه
_شمع تموم شدا
فلیکس چشاشو میبنده و دست هاشو روی همدیگه میزاره
و شمعشو فوت میکنه
+تولدت مبارک لیکسی
۱.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳