باهم دیگه میخندیدن؛
باهم دیگه میخندیدن؛
با هم دیگه گریه میکردن؛
باهم دیگه چیزای جدیدو پیدا میکردن؛
باهم دیگه به کامنتای ملت میخندیدن؛
باهم دیگه زبان میخوندن؛
باهم دیگه چیزای جدیدو یاد میگرفتن؛
باهم دیگه حرف میزدن؛
باهم دیگه به مدل جدید موی هم میخندیدن؛
میگفتن از سوتی های روزشونو، میگفتن از سختی های روزشونو، میگفتن که چقد خستن،میگفتن که چقد یکیو دوست دارن، میگفتن از رازاشون که نمیتونستن به کسی بگن، میگفتن از حال بدشون، میگفتن از قد کوتاه و بلندشون، میگفتن از خواسته هاشون رویاهاشون، میگفتن از برنامه هاشون، میگفتن...
فقط یکیشون از یه جایی به بعد نا خواسته نبود، اونجوری که باید نبود، اون گوشیه لعنتی رو هر دو هفته ی بار ده دیقه روشن میکرد، از هم دور شدن حتی دور تر از دوتا کهکشان... همون یه نفر نتونست این دور شدن و هضم کنه، نتونست بفهمه. براش سخت بود، براش سخت بود صندوقچه ی اسرارشو از دست بده و الان میگه که کاش برگرده.
پس اون میخواد بدونی که دوستت داره:)
(تکه خاطراتی از پاییز ۱۴٠۲)
@اریسو
با هم دیگه گریه میکردن؛
باهم دیگه چیزای جدیدو پیدا میکردن؛
باهم دیگه به کامنتای ملت میخندیدن؛
باهم دیگه زبان میخوندن؛
باهم دیگه چیزای جدیدو یاد میگرفتن؛
باهم دیگه حرف میزدن؛
باهم دیگه به مدل جدید موی هم میخندیدن؛
میگفتن از سوتی های روزشونو، میگفتن از سختی های روزشونو، میگفتن که چقد خستن،میگفتن که چقد یکیو دوست دارن، میگفتن از رازاشون که نمیتونستن به کسی بگن، میگفتن از حال بدشون، میگفتن از قد کوتاه و بلندشون، میگفتن از خواسته هاشون رویاهاشون، میگفتن از برنامه هاشون، میگفتن...
فقط یکیشون از یه جایی به بعد نا خواسته نبود، اونجوری که باید نبود، اون گوشیه لعنتی رو هر دو هفته ی بار ده دیقه روشن میکرد، از هم دور شدن حتی دور تر از دوتا کهکشان... همون یه نفر نتونست این دور شدن و هضم کنه، نتونست بفهمه. براش سخت بود، براش سخت بود صندوقچه ی اسرارشو از دست بده و الان میگه که کاش برگرده.
پس اون میخواد بدونی که دوستت داره:)
(تکه خاطراتی از پاییز ۱۴٠۲)
@اریسو
۸.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.