پایانیP12
پایانیP12
و دوباره....ماهی گذشت
به یه مهمونی خانوادگی دعوت شده بود
مجبور بود بره....
اسلاید های ۲ و ۳ و ۴ و ۵ ات
لباساشو پوشید
علاقه عجیبی به رنگ مشکی پیدا کرده بود
رفت به اونجا
اما.....
نمیدانستم به کجای این دنیا پناه ببرم.به مغزم که انقدر هیاهو در خود جای داده....یا راه بروم بر روی خرده ریزه های قلبم؟انگار به هیچ جا تعلق نداشتم و سیمای هیچکس برایم آشنایی نداشت.ففط قلب سردشان را حس میکردم که در هیچکدام...جایی برای من نیست.
فقط حرفهای تلخشان را حس میکردم...که همه و همه از آن من بودند
یه جا نشست
اما همه وقتی میدیدنش راجع به شایعات و....حرف میزدن
ترسیده بود
از این دنیا
از اون آدما
سعی کرد فرار کنه اما به هر طرفی که میرفت چاقو های حرف هایشان به او برخورد میکرد
خیلی ترسیده بود
بغض کرده بود
دلش میخواست جیمین از ناکجا آباد بیاد و از اونجا نجاتش بده
اما جیمین کجا بود؟
یه گوشه ایستاد
انگشت های اشارش رو برد توی گوشش که چیزی نشنوه
چشماشو بست که که چیزی نبینه
و اروم شروع کرد به گریه کردن
غربت آن است که با جمعی و جانانت نیست
مولانا
تا اینکه انگار کسی اومد و دستشو ،رفت و پشت خودش قایمش کرد
چشماشو باز کرد که ببینه کیه و
با جین رو به رو شد
جین:کافیه دیگه(عربده)
گناه داره انقد اذیتش نکنید(داد)
اصلا به شماها چه(یه چی فراتر از عربده)
دست ات رو گرفت و از اونجا خارج شد
سوار یه تاکسی شدن
جین:من متاسفم خب؟
همه اینا تقصیر منه
ات:اینطور نیست
جین:هست....ببین...من فرشته مرگم....
اسمم جینه
ات:جی.. جین؟
برادر لیا؟
جین:درسته
ات:اما...اما اخه اون که فوت کرد
جین:درسته....و من الان فرشته مرگم....من عاشقت شدم....پس..نمیذاشتم تو با کسی ازدواج...کنی(آخرشو آروم و با خجالت گفت)
ات:چیییییی؟تو...تو....تو چان یول و جیمینو ازم گرفتی؟
جین خجالت کشید
به خاطر عشقی که به ات داشت خجالت کشید
"میـدونی مـرگ چیـه؟ مـرگ فقـط قـطع شـدن ضـربآن قـلب نـیست ، شـاید فـکر کنـین جـدا شـدن از عـشـق باشـه...نـه ایـنم نـیست...مـرگ واقـعی ایـنه ک یـاد بگـیریی از دوسـت داشـتن کـسی دل بـکنی ک هیـچوقـت فـرصـت داشـتنـش و نـداشـتی..."
جین:من...متاسفم
یه مدتی گذشت...ات جین رو بخشید و به خوبی و خوشی...تو یه دنیای موازی باهم زندگی کردن
راستی اسلاید آخر هم جین
بچه ها من متاسفم
احتمالا واسه کسی مهم نیست ولی دیگه فیک نمینویسم
اینکارو...واقعا دوست داشتم...
امیدوارم بتونم خودمو ببخشم
از ویسگون نمیرم
فقط دیگه چیزی نمینویسم
امیدوارم فیکامو دوست داشته باشید
ممنون بابت حمایتاتون❤️
لاو یو آل💜🥺
و دوباره....ماهی گذشت
به یه مهمونی خانوادگی دعوت شده بود
مجبور بود بره....
اسلاید های ۲ و ۳ و ۴ و ۵ ات
لباساشو پوشید
علاقه عجیبی به رنگ مشکی پیدا کرده بود
رفت به اونجا
اما.....
نمیدانستم به کجای این دنیا پناه ببرم.به مغزم که انقدر هیاهو در خود جای داده....یا راه بروم بر روی خرده ریزه های قلبم؟انگار به هیچ جا تعلق نداشتم و سیمای هیچکس برایم آشنایی نداشت.ففط قلب سردشان را حس میکردم که در هیچکدام...جایی برای من نیست.
فقط حرفهای تلخشان را حس میکردم...که همه و همه از آن من بودند
یه جا نشست
اما همه وقتی میدیدنش راجع به شایعات و....حرف میزدن
ترسیده بود
از این دنیا
از اون آدما
سعی کرد فرار کنه اما به هر طرفی که میرفت چاقو های حرف هایشان به او برخورد میکرد
خیلی ترسیده بود
بغض کرده بود
دلش میخواست جیمین از ناکجا آباد بیاد و از اونجا نجاتش بده
اما جیمین کجا بود؟
یه گوشه ایستاد
انگشت های اشارش رو برد توی گوشش که چیزی نشنوه
چشماشو بست که که چیزی نبینه
و اروم شروع کرد به گریه کردن
غربت آن است که با جمعی و جانانت نیست
مولانا
تا اینکه انگار کسی اومد و دستشو ،رفت و پشت خودش قایمش کرد
چشماشو باز کرد که ببینه کیه و
با جین رو به رو شد
جین:کافیه دیگه(عربده)
گناه داره انقد اذیتش نکنید(داد)
اصلا به شماها چه(یه چی فراتر از عربده)
دست ات رو گرفت و از اونجا خارج شد
سوار یه تاکسی شدن
جین:من متاسفم خب؟
همه اینا تقصیر منه
ات:اینطور نیست
جین:هست....ببین...من فرشته مرگم....
اسمم جینه
ات:جی.. جین؟
برادر لیا؟
جین:درسته
ات:اما...اما اخه اون که فوت کرد
جین:درسته....و من الان فرشته مرگم....من عاشقت شدم....پس..نمیذاشتم تو با کسی ازدواج...کنی(آخرشو آروم و با خجالت گفت)
ات:چیییییی؟تو...تو....تو چان یول و جیمینو ازم گرفتی؟
جین خجالت کشید
به خاطر عشقی که به ات داشت خجالت کشید
"میـدونی مـرگ چیـه؟ مـرگ فقـط قـطع شـدن ضـربآن قـلب نـیست ، شـاید فـکر کنـین جـدا شـدن از عـشـق باشـه...نـه ایـنم نـیست...مـرگ واقـعی ایـنه ک یـاد بگـیریی از دوسـت داشـتن کـسی دل بـکنی ک هیـچوقـت فـرصـت داشـتنـش و نـداشـتی..."
جین:من...متاسفم
یه مدتی گذشت...ات جین رو بخشید و به خوبی و خوشی...تو یه دنیای موازی باهم زندگی کردن
راستی اسلاید آخر هم جین
بچه ها من متاسفم
احتمالا واسه کسی مهم نیست ولی دیگه فیک نمینویسم
اینکارو...واقعا دوست داشتم...
امیدوارم بتونم خودمو ببخشم
از ویسگون نمیرم
فقط دیگه چیزی نمینویسم
امیدوارم فیکامو دوست داشته باشید
ممنون بابت حمایتاتون❤️
لاو یو آل💜🥺
۴.۱k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.