عشق موقت:) پارت 73
عشق موقت:) پارت 73
ویو یونگی
امروز ساعت 10 صبح بیدار شدم، از تخت اومدم پایین و رفتم دسشویی و بعد هم از اتاق اومدم بیرون. رفتم پایین سمت میز صبحانه.
~از خواب زمستونی بیدار شدی؟
✓&سلام
=جیمین کو؟
-هنوز خوابه
/باشه حالا، بیا صبحانت رو بخور
-راستی کوک کجاست پس؟
٪ حمومه
-چه حالی داره ها *پوکر*
٪گفت میخواد بره حمومه اب گرم
-خیله خب
&راستی...دیروز که داشتید بازی میکردید ازتون کلی فیلم و عکس گرفتم
-مریضی دیگه
&مریض چیه؟ یادگار میمونه
~میایی یا نه؟
رفت نشست سر میز و حدود یه ربع بعد هم کوک به جمعشون پیوست. صبحانشون رو خوردن و تموم شد اما جیمین هنوز خواب بود. یونگی گفت بیدارش نکنن چون خستس اما مگه چقدر خسته بود؟
*ساعت 2 و نیم*
✓یونگی میشه بری صداش کنی؟
-اره اره، الان میرم
اینبار خودش بلند شد رفت بالا. وارد اتاق شد و به جوجه ی غرق در خوابش نگا کرد. رفت جلو و نشست پایین تخت، اروم تکونش داد
-جیمین.....جوجه کوچولو؟ *اروم و لبخند*
دید هنوز هم بیدار نمیشه، دستشو گذاشت رو گردنش که ماساژ بده ولی...خیلی داغ بود. موهاش رو کنار زد و دستشو گذاشت رو پیشونیش. انگار داشت اتیش میگرفت.
-جیمین....پاشو بینم
+هوم...؟ *اروم*
-عشقم گرمته؟
+سـ...سرده...*اروم*
داشت اتیش میگرفت اما سردش بود؟ وای نه...فکر کنم تب کرده. ای بابا
-جیمین...یه لحظه پاشو بشین ببینمت
با سختی بلندش کرد.
-اوه اوه...خیلی تب داری
+یو...یونگی...ساعت...چنده؟ *بیحال*
-دو و نیم
+وای...قرصات رو که نخوردی
-بشین بینم تو خودت...
از رو تخت بلند شد و به بقیه ی حرفش توجه نکرد. رفت سمت کسو و دارو های یونگی رو برداشت
+بیا...بخورشون
دستشو سمت یونگی دراز کرد تا قرصا رو برداره
-بچه... دستت داره میلرزه
+بر میداری یا نه؟
یونگی قرصا رو برداشت و با ابی که جیمین بهش داد خورد و بعد هم نوبت شربت بود. جیمین شربت رو ریخت تو قاشق مخصوصش که یهو سرفش گرفت
+ *سرفه و سرفه* (صدا سرفه رو بنویسم ناموصا؟😐)
سرفش باعث شد یکم از شربت بریزه. به زور سرفش رو نگه داشت و گفت
+زود بخور *گرفته به خاطر سرفه ی نیومده*
سریع شربت رو خورد و روش اب خورد تا طمع بد مزه ی دارو بره. بعدش گفت
-بچه...بیا بریم دکـ...
جیمین باز هم بدون توجه به حرفش با پتویی که دورش پیچیده بود از اتاق خارج شد. یونگی هم سریع بلند شد و رفت دنبال جیمین. وقتی رسید پایین رفت سمت اشپز خونه که...
ویو کوک
داشتم اب میخوردم و طبق عادت اب رو تو دهنم چرخوندم تا دهنم خنک بشه. برگشتم برم پیش بچه ها که یه موجود عجیب و بهم ریخته جلوم سبز شد و منم اب تو دهنم رو ربختم روش اما اون.....شت جیمین بود
؛ بـ...ببخشید هیونگ...ترسـ...
بله...باز هم اهمیت نداد و از تو یخچال کیکش رو برداشت و....
ببخشید جوجه ها💛
من بعد عید امتحان دارم و شاید یکم دیر به دیر بیام💋
دوباره
ویو یونگی
امروز ساعت 10 صبح بیدار شدم، از تخت اومدم پایین و رفتم دسشویی و بعد هم از اتاق اومدم بیرون. رفتم پایین سمت میز صبحانه.
~از خواب زمستونی بیدار شدی؟
✓&سلام
=جیمین کو؟
-هنوز خوابه
/باشه حالا، بیا صبحانت رو بخور
-راستی کوک کجاست پس؟
٪ حمومه
-چه حالی داره ها *پوکر*
٪گفت میخواد بره حمومه اب گرم
-خیله خب
&راستی...دیروز که داشتید بازی میکردید ازتون کلی فیلم و عکس گرفتم
-مریضی دیگه
&مریض چیه؟ یادگار میمونه
~میایی یا نه؟
رفت نشست سر میز و حدود یه ربع بعد هم کوک به جمعشون پیوست. صبحانشون رو خوردن و تموم شد اما جیمین هنوز خواب بود. یونگی گفت بیدارش نکنن چون خستس اما مگه چقدر خسته بود؟
*ساعت 2 و نیم*
✓یونگی میشه بری صداش کنی؟
-اره اره، الان میرم
اینبار خودش بلند شد رفت بالا. وارد اتاق شد و به جوجه ی غرق در خوابش نگا کرد. رفت جلو و نشست پایین تخت، اروم تکونش داد
-جیمین.....جوجه کوچولو؟ *اروم و لبخند*
دید هنوز هم بیدار نمیشه، دستشو گذاشت رو گردنش که ماساژ بده ولی...خیلی داغ بود. موهاش رو کنار زد و دستشو گذاشت رو پیشونیش. انگار داشت اتیش میگرفت.
-جیمین....پاشو بینم
+هوم...؟ *اروم*
-عشقم گرمته؟
+سـ...سرده...*اروم*
داشت اتیش میگرفت اما سردش بود؟ وای نه...فکر کنم تب کرده. ای بابا
-جیمین...یه لحظه پاشو بشین ببینمت
با سختی بلندش کرد.
-اوه اوه...خیلی تب داری
+یو...یونگی...ساعت...چنده؟ *بیحال*
-دو و نیم
+وای...قرصات رو که نخوردی
-بشین بینم تو خودت...
از رو تخت بلند شد و به بقیه ی حرفش توجه نکرد. رفت سمت کسو و دارو های یونگی رو برداشت
+بیا...بخورشون
دستشو سمت یونگی دراز کرد تا قرصا رو برداره
-بچه... دستت داره میلرزه
+بر میداری یا نه؟
یونگی قرصا رو برداشت و با ابی که جیمین بهش داد خورد و بعد هم نوبت شربت بود. جیمین شربت رو ریخت تو قاشق مخصوصش که یهو سرفش گرفت
+ *سرفه و سرفه* (صدا سرفه رو بنویسم ناموصا؟😐)
سرفش باعث شد یکم از شربت بریزه. به زور سرفش رو نگه داشت و گفت
+زود بخور *گرفته به خاطر سرفه ی نیومده*
سریع شربت رو خورد و روش اب خورد تا طمع بد مزه ی دارو بره. بعدش گفت
-بچه...بیا بریم دکـ...
جیمین باز هم بدون توجه به حرفش با پتویی که دورش پیچیده بود از اتاق خارج شد. یونگی هم سریع بلند شد و رفت دنبال جیمین. وقتی رسید پایین رفت سمت اشپز خونه که...
ویو کوک
داشتم اب میخوردم و طبق عادت اب رو تو دهنم چرخوندم تا دهنم خنک بشه. برگشتم برم پیش بچه ها که یه موجود عجیب و بهم ریخته جلوم سبز شد و منم اب تو دهنم رو ربختم روش اما اون.....شت جیمین بود
؛ بـ...ببخشید هیونگ...ترسـ...
بله...باز هم اهمیت نداد و از تو یخچال کیکش رو برداشت و....
ببخشید جوجه ها💛
من بعد عید امتحان دارم و شاید یکم دیر به دیر بیام💋
دوباره
۴.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.