چند پارتی تهیونگ [part1]
ویو ا.ت
با امروز میشه دوسال .دوسالی که من نتونستم پیش تنها درمان باشم .از دیدنش محروم بودم .خیلی سخته .خیلی درد داره .اون راست می گفت :درد و از هر طرف بخونی میشه درد ولی اگر درمان و برعکس بخونی میشه نامرد!باید مراقب درمان دردات باشی!!
و من چقدر احمق بودم که میگفتم :من عاشق درمانمم اون مراقبه من چیزیم نشه و به موقع میاد خوبم کنه تو همیشه کنارم هستی و نمیزاری آسیبی بهم برسه پس من نگران چیزی نیستم .ولی الان چی ؟قبلش چی؟اومد؟نه نیمد!چرا چراااااا؟
اون با دستای خودش منو خرد کرد و باعث وضعیت الانم شد
با عصبانیت وسایلای اتاقو خرد میکردم که نگهبانا اومدن جلومو گرفتن و بردنم به سمت اون اتاق !اتاقی که تمام دردام از اونجا شروع شد ! با به یاد آوردن اون روز نحس از درد چشمامو بستم .وقتی چشمامو باز کردم دیدم رفتن به یه اتاق دیگه برام مهم نبود میخوان چیکار کنن
مهم اینه دیگه عادت کردم .من یه زندانی مغرورم
البته اینطور که از پچ پچ های بقیه میشنوم.هیچکس نباید قضاوت کنه اونم وقتی که از دل آدم خبر نداره .
بردنم داخل که رئیس گفت:
ا.ت ! باز که دوباره همه چیز رو بهم ریختی.نمیخوای بس کنی؟با این کارات میخوای چیو ثابت کنی؟نکنه میخوای جلب توجه کنی؟
ا.ت:من نه میخوام جلب توجه کنم نه هیچ چیز دیگه ای
رئیس:دخترم تو فق داری شرایط خودت رو سخت تر میکنی با این کارا فقط باعث میشی توسط ما شکنجه شی و درد بکشی!
ا.ت:من بد ترین ضربمو اون موقع خوردم .پس نمیخواد حرفی از درد بزنید !
رئیس:هوففف نمیخوای اون جریان رو فراموش کنی؟
راوی :با این حرف رئیس ا.ت طوری گردنش رو برگردوند که نزدیک بود گردنشو بشکنه ولی آیا براش مهم بود؟
ویو ا.ت
با چشمایی به خون نشسته نگاهش کردم و گفتم:
چی؟! (داد)از من ..از مننننن میخوای دردامو گذشتموفراموش کنمممم؟
رئیس حرفشو قطع کرد و گفت:
باشه باشه دخترم .عذر میخوام لطفا آروم باش نمیخواستم عصبیت کنم
ا.ت: لطفا راجب این مسائل دیگه صحبت نکنید!حالام بگید ببینم چرا منو آوردید؟
رئیس: چرا این سوال رو یکدفعه پرسیدی؟
ا.ت:چون همیشه من رو یه راست میبردید اتاق شکنجه ولی الان حتما اتفاقی افتاده که نمی برید !
رییس:خوشم اومد.دختر ریز بینی هستی! من تو رو آوردم اینجا که بهت بگم تو آزادی!
با حرفی که زد از تعجب شاخ در آوردم و گفتم:
اما من که مدت تبعیدم ۲۰ سال بود!چطور این اتفاق افتاد؟
رئیس:
شرط:13like
با امروز میشه دوسال .دوسالی که من نتونستم پیش تنها درمان باشم .از دیدنش محروم بودم .خیلی سخته .خیلی درد داره .اون راست می گفت :درد و از هر طرف بخونی میشه درد ولی اگر درمان و برعکس بخونی میشه نامرد!باید مراقب درمان دردات باشی!!
و من چقدر احمق بودم که میگفتم :من عاشق درمانمم اون مراقبه من چیزیم نشه و به موقع میاد خوبم کنه تو همیشه کنارم هستی و نمیزاری آسیبی بهم برسه پس من نگران چیزی نیستم .ولی الان چی ؟قبلش چی؟اومد؟نه نیمد!چرا چراااااا؟
اون با دستای خودش منو خرد کرد و باعث وضعیت الانم شد
با عصبانیت وسایلای اتاقو خرد میکردم که نگهبانا اومدن جلومو گرفتن و بردنم به سمت اون اتاق !اتاقی که تمام دردام از اونجا شروع شد ! با به یاد آوردن اون روز نحس از درد چشمامو بستم .وقتی چشمامو باز کردم دیدم رفتن به یه اتاق دیگه برام مهم نبود میخوان چیکار کنن
مهم اینه دیگه عادت کردم .من یه زندانی مغرورم
البته اینطور که از پچ پچ های بقیه میشنوم.هیچکس نباید قضاوت کنه اونم وقتی که از دل آدم خبر نداره .
بردنم داخل که رئیس گفت:
ا.ت ! باز که دوباره همه چیز رو بهم ریختی.نمیخوای بس کنی؟با این کارات میخوای چیو ثابت کنی؟نکنه میخوای جلب توجه کنی؟
ا.ت:من نه میخوام جلب توجه کنم نه هیچ چیز دیگه ای
رئیس:دخترم تو فق داری شرایط خودت رو سخت تر میکنی با این کارا فقط باعث میشی توسط ما شکنجه شی و درد بکشی!
ا.ت:من بد ترین ضربمو اون موقع خوردم .پس نمیخواد حرفی از درد بزنید !
رئیس:هوففف نمیخوای اون جریان رو فراموش کنی؟
راوی :با این حرف رئیس ا.ت طوری گردنش رو برگردوند که نزدیک بود گردنشو بشکنه ولی آیا براش مهم بود؟
ویو ا.ت
با چشمایی به خون نشسته نگاهش کردم و گفتم:
چی؟! (داد)از من ..از مننننن میخوای دردامو گذشتموفراموش کنمممم؟
رئیس حرفشو قطع کرد و گفت:
باشه باشه دخترم .عذر میخوام لطفا آروم باش نمیخواستم عصبیت کنم
ا.ت: لطفا راجب این مسائل دیگه صحبت نکنید!حالام بگید ببینم چرا منو آوردید؟
رئیس: چرا این سوال رو یکدفعه پرسیدی؟
ا.ت:چون همیشه من رو یه راست میبردید اتاق شکنجه ولی الان حتما اتفاقی افتاده که نمی برید !
رییس:خوشم اومد.دختر ریز بینی هستی! من تو رو آوردم اینجا که بهت بگم تو آزادی!
با حرفی که زد از تعجب شاخ در آوردم و گفتم:
اما من که مدت تبعیدم ۲۰ سال بود!چطور این اتفاق افتاد؟
رئیس:
شرط:13like
۶.۸k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.