فیک یونگی
p43
تهیونگ: چون دارم عمو میشم اینکار رو میکنم(رفت بیرون)
ا.ت: ...چرا جلو ته میگی عزیزم؟
یونگی: دیگه نمیگم خانمم
ا.ت: اینم نگو
یونگی: چشم بیبی
ا.ت: میگم نگو
یونگی: گفتم باشه دیگه لیدی
ا.ت: من حریف تو یکی نمیشم خدایی
یونگی یه نگاه به ا.ت انداخت و یه بوس فرستاد گرفت خوابید ا.ت هم با یه خدایا شکرت خوابید
ته ویو
از سالن امدم بیرون و رفتم دنبال رستورانی چیزی....که دیدم جین داره زنگ میزنه
ته: الو
جین: جدی؟ازدواج؟
ته: اره
جین: من عین مادر برا ا.ت بودم اونوقت ا.ت به من نگفتتتت
ته: بابا اروم باش خودشونم تازه فهمیدن
جین: یعنی یونگی در این حد پیش رفته؟وای
ته: بله....الانم منو راهی کردن برم براشون غذا بگیرم
جین: باید بگیری این بدبختا یه کش تو: کنسرت خوندن
ته: واسه اون نمیگیرم که
جین: واس چی پس
تهیونگ: واس اینکه قراره ما شیش نفر عمو شیممممم
جین: اره خوشحالی کنم منم کلی جیغ کشیدم تو بالشتم
ته: اروم هیونگ...
جین: آرومم بابا راستی میخواستم بگم که به اینا بگی پس فردا مراسم ماما هست
ته: باش کاری نداری دیگهههه
جین: نه برو پی کارت
قطع کرد
ته ویو
خودمو رسوندم به یه رستوران و غرای ا.ت رو سفارش دادم و رفتم یه سوپر مارکت و نودل یونگی رو گرفتم....برگشتم و داخل رستوران منتظر بودم که دستی روی شونم نشست
ووهه: نباید بی بادیگارد بچرخی
ته: اوه هه شی اینجا چیکار میکنی
ووهه: امدم یه چیزی بزنم بر بدن
ته: منم....راستی خبر داری باید بریم کره واسه مراسم ماما
ووهه: اره شنیدم امروز پرواز گرفتم
(پیامک امد به ته)
ته: یه لحظه (نگاه پیامک کرد که جین سه بلیت از پاریس_فرانسه به سئول_کره جنوبی فرستاد و آخرشم نوشت امروز پرواز دارید)
ووهه: چیزی شده
ته: نه انگار ما هم امروز پرواز داریم
ووهه: احتمالا تو یک هواپیما هستیم
ته: خوشحال میشم دوباره ببینمت ووهه شی
ووهه: همینطور(خنده حرصی)
ووهه از کنار ته رفت و ته سفارشش رو گرفت و راهی استادیوم شد
ته ویو
فقط امیدوارم که ا.ت و ووهه همو نبینن...چه تو هواپیما چه تو مراسم
....بعد از کمی رفتن چند تا آرمی شناختنم و آمدن پیشم
آرمی: وای اوپا چه خوشگلی
آرمی: اوپا اینجا چیکار میکنی
آرمی: کیم تهیونگ اینجاستتتتت
ته: واییی نهههههه(شروع کرد دویدن)
ته بدو آرمی بدو....هر لحظه ادمای بیشتری دنبالش میومدن و میگفتن دوستت داریممممم
ته ویو
تا خود استادیوم دویدم دیگه پا برام نمونده بود فقط سریع رفتم داخل و نگهبانا جلو اونا رو گرفتن....یه بار خواستیم بی بادیگارد بریما.....رفتم طبقه بالا تو اتاق و بازم دو تا تن لش افتاده بودن...یه لگد بهشون زدم که کمکم خواب از سرشون پرید
تهیونگ: بیاین بخورید(دادشون)
ا.ت: دستت درد نکنه
تهیونگ: بچه ها
یونگی: هوم؟
تهیونگ: پس فردا مراسمم ماما هسته و امروز پرواز داریم
ا.ت و یونگی: ....
#هعی
تهیونگ: چون دارم عمو میشم اینکار رو میکنم(رفت بیرون)
ا.ت: ...چرا جلو ته میگی عزیزم؟
یونگی: دیگه نمیگم خانمم
ا.ت: اینم نگو
یونگی: چشم بیبی
ا.ت: میگم نگو
یونگی: گفتم باشه دیگه لیدی
ا.ت: من حریف تو یکی نمیشم خدایی
یونگی یه نگاه به ا.ت انداخت و یه بوس فرستاد گرفت خوابید ا.ت هم با یه خدایا شکرت خوابید
ته ویو
از سالن امدم بیرون و رفتم دنبال رستورانی چیزی....که دیدم جین داره زنگ میزنه
ته: الو
جین: جدی؟ازدواج؟
ته: اره
جین: من عین مادر برا ا.ت بودم اونوقت ا.ت به من نگفتتتت
ته: بابا اروم باش خودشونم تازه فهمیدن
جین: یعنی یونگی در این حد پیش رفته؟وای
ته: بله....الانم منو راهی کردن برم براشون غذا بگیرم
جین: باید بگیری این بدبختا یه کش تو: کنسرت خوندن
ته: واسه اون نمیگیرم که
جین: واس چی پس
تهیونگ: واس اینکه قراره ما شیش نفر عمو شیممممم
جین: اره خوشحالی کنم منم کلی جیغ کشیدم تو بالشتم
ته: اروم هیونگ...
جین: آرومم بابا راستی میخواستم بگم که به اینا بگی پس فردا مراسم ماما هست
ته: باش کاری نداری دیگهههه
جین: نه برو پی کارت
قطع کرد
ته ویو
خودمو رسوندم به یه رستوران و غرای ا.ت رو سفارش دادم و رفتم یه سوپر مارکت و نودل یونگی رو گرفتم....برگشتم و داخل رستوران منتظر بودم که دستی روی شونم نشست
ووهه: نباید بی بادیگارد بچرخی
ته: اوه هه شی اینجا چیکار میکنی
ووهه: امدم یه چیزی بزنم بر بدن
ته: منم....راستی خبر داری باید بریم کره واسه مراسم ماما
ووهه: اره شنیدم امروز پرواز گرفتم
(پیامک امد به ته)
ته: یه لحظه (نگاه پیامک کرد که جین سه بلیت از پاریس_فرانسه به سئول_کره جنوبی فرستاد و آخرشم نوشت امروز پرواز دارید)
ووهه: چیزی شده
ته: نه انگار ما هم امروز پرواز داریم
ووهه: احتمالا تو یک هواپیما هستیم
ته: خوشحال میشم دوباره ببینمت ووهه شی
ووهه: همینطور(خنده حرصی)
ووهه از کنار ته رفت و ته سفارشش رو گرفت و راهی استادیوم شد
ته ویو
فقط امیدوارم که ا.ت و ووهه همو نبینن...چه تو هواپیما چه تو مراسم
....بعد از کمی رفتن چند تا آرمی شناختنم و آمدن پیشم
آرمی: وای اوپا چه خوشگلی
آرمی: اوپا اینجا چیکار میکنی
آرمی: کیم تهیونگ اینجاستتتتت
ته: واییی نهههههه(شروع کرد دویدن)
ته بدو آرمی بدو....هر لحظه ادمای بیشتری دنبالش میومدن و میگفتن دوستت داریممممم
ته ویو
تا خود استادیوم دویدم دیگه پا برام نمونده بود فقط سریع رفتم داخل و نگهبانا جلو اونا رو گرفتن....یه بار خواستیم بی بادیگارد بریما.....رفتم طبقه بالا تو اتاق و بازم دو تا تن لش افتاده بودن...یه لگد بهشون زدم که کمکم خواب از سرشون پرید
تهیونگ: بیاین بخورید(دادشون)
ا.ت: دستت درد نکنه
تهیونگ: بچه ها
یونگی: هوم؟
تهیونگ: پس فردا مراسمم ماما هسته و امروز پرواز داریم
ا.ت و یونگی: ....
#هعی
۸.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.