غم پشت لبخند پارت ۱
گوشی و سوئیچ ماشینم رو برداشتم و رفتم بیرون خیلی عصبانی بودم آخه چرا من باید تو این زندگی گوفتی باشم زنگ زدم به سانا
مکالمه یوری و سانا
علامت یوری+سانا&
+الو سلام خوب
&سلام ممنون تو خوبی
+حالم خیلی بده «با بغض»
& میدونم چی شده باز با خوانوادت دعوا کردی نه
+اره
&اشکال نداره بیا خونه من
+مرسی که هستی الان میام
رسیدم به خونه سانا رفتم بالا کلید خونش رو داشتم درو باز کردم سانا رو دیدم
&بیا.بیا بغلم
+رفتم بغلش و تا تونستم گریه کردم که خوابم برد
ویو سانا
ساعت تقریبا ۱:۳۰بود یوری زنگ زد اه میدونم چی شده باز حتما با خانوادش دعوا کرده من با یوری از دو سالگی دوست بودیم همین طور که تو بغلم گریه میکرد خوابش برد زیر سرش یه کوسن گذاشتم و پتو براش اوردم
صبح ساعت ۷
&یوری بلند شو باید بریم مدرسه
+باشه فقط ۵دقیقه دیگه میخوابم
&بلند میشی یا روت اب میریزم
+باشه بابا الان بیدار میشم
بیدار شدم رفتم دستشویی و خودم رو تو آینه دیدم شبیه اونایی شدم که از جنگل آمازون فرار کردم اب صورتم زدم و رفتم بیرون از پشت سانا رو بغل کردم
+اووو خانم خانما چکار کرده
&به به پس بلاخره خرس من بلند شده بیا صبحونه بخور که داره دیر میشه
+باشه
صبحونم رو خوردن و سانا بهم لباس داد ضدآفتاب و تینت زدم با سانا سوار ماشین من شدیم و رفتیم مدرسه
از اونجایی که محبوب بودم همه دورم جمع شدن تا الان همه ی پسرای کلاسمون بهم پیشنهاد دادن و من ردشون کردم
فقط یکی بهم پیشنهاد نداده که اونم جیمین هست
مکالمه یوری و سانا
علامت یوری+سانا&
+الو سلام خوب
&سلام ممنون تو خوبی
+حالم خیلی بده «با بغض»
& میدونم چی شده باز با خوانوادت دعوا کردی نه
+اره
&اشکال نداره بیا خونه من
+مرسی که هستی الان میام
رسیدم به خونه سانا رفتم بالا کلید خونش رو داشتم درو باز کردم سانا رو دیدم
&بیا.بیا بغلم
+رفتم بغلش و تا تونستم گریه کردم که خوابم برد
ویو سانا
ساعت تقریبا ۱:۳۰بود یوری زنگ زد اه میدونم چی شده باز حتما با خانوادش دعوا کرده من با یوری از دو سالگی دوست بودیم همین طور که تو بغلم گریه میکرد خوابش برد زیر سرش یه کوسن گذاشتم و پتو براش اوردم
صبح ساعت ۷
&یوری بلند شو باید بریم مدرسه
+باشه فقط ۵دقیقه دیگه میخوابم
&بلند میشی یا روت اب میریزم
+باشه بابا الان بیدار میشم
بیدار شدم رفتم دستشویی و خودم رو تو آینه دیدم شبیه اونایی شدم که از جنگل آمازون فرار کردم اب صورتم زدم و رفتم بیرون از پشت سانا رو بغل کردم
+اووو خانم خانما چکار کرده
&به به پس بلاخره خرس من بلند شده بیا صبحونه بخور که داره دیر میشه
+باشه
صبحونم رو خوردن و سانا بهم لباس داد ضدآفتاب و تینت زدم با سانا سوار ماشین من شدیم و رفتیم مدرسه
از اونجایی که محبوب بودم همه دورم جمع شدن تا الان همه ی پسرای کلاسمون بهم پیشنهاد دادن و من ردشون کردم
فقط یکی بهم پیشنهاد نداده که اونم جیمین هست
۱.۰k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.