اسارت درزندان فرشته:)...
اسارتدرزندانفرشته:)...
Part One(1)
~~~~~~~~~~~~~~~
مثل هر روز به سمت خونه میرفتم که صدای نالهای از خونه متروکه باعث کنجکاویم شد.
یواشکی وارد خونه شدم و ۵ تا دختر سیاهپوش دیدم که یه مرد میانسالو به صندلی بسته بودن. یکی که به نظر سردستشون بود. اسلحهای رو کوک میکرد.
_ حالا نتیجه خیانت به منو میبینی بیل کیم!
_ قول میدم تکرار نمیکنم... منو نکش!
دختر لبخند خماری زد...
_ متاسفم باید جنازت درس عبرت دیگران شه!
بعد اسلحه رو مخش گذاشت و بنگ... با این حرکت هین خفهای کشیدم اما گوشهای دختر تیزتر از این حرفا بود.
_ دخترا مهمون داریم! میخوام تا 2 ساعت دیگه تو اتاقش باشه!
دختر از در پشتی سوار یه لامبورگینی خاکستری اوروس شاسی بلند شد. انقد محو دختر شدم که متوجه ٢ دختری که روبهروم وایسادن نشدم.
_ اهم اهم؟ شما با ما میاین...
ترسیدم...
_ م... م... من هیچی ندیدم!
عقب عقب رفتم که دوتا دیگه از دخترا بازوهامو گرفتن... یکیشون زمزمه کرد...
_ ولی اون جنازه رو که میبینی!
نمیدونستم چی در انتظارمه... شاید مرگ؛ اما کسی متوجه نمیشد. چون من کسیو نداشتم. یه پسر تنها تو یه اتاق کوچولو.
تقلا برای فرار نتیجهای نمیداد. باورم نمیشد یه دختر با این اندام ظریف انقد زور داشته باشه!
سوار یه kmc X5 شدیم و چشمامو بستن. بعد مدت طولانی از ماشین پیاده کردن و بعد پیمودن یه مسیر صاف پلههای رو به پایین صدای جیرجیر دری رو شنیدم. رو یه صندلی نشوندنم و چشمامو باز کردن.
چشمام به سختی باز میشد اما بعد از دیدن لوازم داخل اتاق قلبم ایستاد. وسایل شکنجه و حلقههایی که آلتهای تناسلی ازشون آویزون بود.
_ ترسیدی. نه؟!
به روبهروم نگا کردم. همون دختر با موهای شرابی،چشمای بنفش، لبهای کالباسی و پوست سفید. فرم گونههاش به مژهها نما میداد. اون واقعا یه فرشته بود!
.
.
مایل به پارت دو گایز؟
#فیک
#بی_تی_اس
Part One(1)
~~~~~~~~~~~~~~~
مثل هر روز به سمت خونه میرفتم که صدای نالهای از خونه متروکه باعث کنجکاویم شد.
یواشکی وارد خونه شدم و ۵ تا دختر سیاهپوش دیدم که یه مرد میانسالو به صندلی بسته بودن. یکی که به نظر سردستشون بود. اسلحهای رو کوک میکرد.
_ حالا نتیجه خیانت به منو میبینی بیل کیم!
_ قول میدم تکرار نمیکنم... منو نکش!
دختر لبخند خماری زد...
_ متاسفم باید جنازت درس عبرت دیگران شه!
بعد اسلحه رو مخش گذاشت و بنگ... با این حرکت هین خفهای کشیدم اما گوشهای دختر تیزتر از این حرفا بود.
_ دخترا مهمون داریم! میخوام تا 2 ساعت دیگه تو اتاقش باشه!
دختر از در پشتی سوار یه لامبورگینی خاکستری اوروس شاسی بلند شد. انقد محو دختر شدم که متوجه ٢ دختری که روبهروم وایسادن نشدم.
_ اهم اهم؟ شما با ما میاین...
ترسیدم...
_ م... م... من هیچی ندیدم!
عقب عقب رفتم که دوتا دیگه از دخترا بازوهامو گرفتن... یکیشون زمزمه کرد...
_ ولی اون جنازه رو که میبینی!
نمیدونستم چی در انتظارمه... شاید مرگ؛ اما کسی متوجه نمیشد. چون من کسیو نداشتم. یه پسر تنها تو یه اتاق کوچولو.
تقلا برای فرار نتیجهای نمیداد. باورم نمیشد یه دختر با این اندام ظریف انقد زور داشته باشه!
سوار یه kmc X5 شدیم و چشمامو بستن. بعد مدت طولانی از ماشین پیاده کردن و بعد پیمودن یه مسیر صاف پلههای رو به پایین صدای جیرجیر دری رو شنیدم. رو یه صندلی نشوندنم و چشمامو باز کردن.
چشمام به سختی باز میشد اما بعد از دیدن لوازم داخل اتاق قلبم ایستاد. وسایل شکنجه و حلقههایی که آلتهای تناسلی ازشون آویزون بود.
_ ترسیدی. نه؟!
به روبهروم نگا کردم. همون دختر با موهای شرابی،چشمای بنفش، لبهای کالباسی و پوست سفید. فرم گونههاش به مژهها نما میداد. اون واقعا یه فرشته بود!
.
.
مایل به پارت دو گایز؟
#فیک
#بی_تی_اس
۱.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.