◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
𝐏𝐚𝐫𝐭 35
═══════════════════
وارد اتاق شد...اتاقی که دختری به نام "یونابی"...مامور پلیسی که دل ویکتور را به دست آورده بود داخل ان به گروگان گرفته شده بود...در را که باز کرد اول مردی را دید که کف زمین افتاده و جان داده و سپس ویکتور را دید که با دلتنگی در حال بوسیدن دخترکی هست..به نظر میرسید ویکتور واقعا عاشق شده است
این چیزی بود که "پارک" دستیار مورد اعتماد ویکتور و یکی از افراد نزدیک به او...فکر میکرد...
با توجه به اینکه ویکتور حتی متوجه حضور او نشده بود...تصمیم گرفت خود به کارخونه متروکه رسیدگی کند و این دو نفر رو تنها بگذارد..بلکه این دلتنگی به پایان برسد...
═══════════════════
『𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐒𝐤𝐢𝐩』. "مدتی بعد"
═══════════════════
دست دخترک را گرفت و از اتاق خارج شد...تا چشم کار میکرد کسی نبود...
همه خارج شده بودن ؟...کمی بیشتر نگاه کرد و توانست مردی را ببیند...
═══════════════════
♰ : پارک ؟!
¥ : بله ؟!...
♰ : بقیه کجا رفتن ؟!
¥ : همه افرادی که اینجا بودن رو دستگیر کردیم...کسی نبود...برای همین همه رو فرستادم برن...
♰ : بدون...اجازه...من ؟!
═══════════════════
مرد با نگاهی سرد و بیرحم و لحنی که حتی از نگاهش ترسناک تر بود به "پارک" خیره شد...
همچنان دست دخترک رو محکم توی دستاش گرفته بود
═══════════════════
¥ : مشغول بودی...وقتی اومدم متوجه حضورم نشدی...
♰ : با این حال...
¥ : من رفتم...
═══════════════════
پارک حتی منتظر نموند و مکان رو ترک کرد...حوصله غرغرهای مرد رو نداشت...
پس به سمت خروجی رفت و دو نفر رو تنها گذاشت...
═══════════════════
❦ : الان...چیکار کنیم ؟
♰ : الان...میریم خونه...
═══════════════════
مرد لبخندی گرم به دخترک زد...
لبخندی که همچنان با کمی شیطنت مخلوط شده بوده
به سمت دخترک خم شد و داخل گوش دخترک زمزمه کرد..
═══════════════════
♰ : وقتی برسیم خونه...باید یک کار ناتموم رو تموم کنیم یونابی...
═══════════════════
کار ناتموم ؟...
همین جمله لازم بود و الان...کل بدن دختر در حال لرزش بود و تنها هدف فعلی مرد شیطنت بود...
═══════════════════
『𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐒𝐤𝐢𝐩』. "مدتی بعد"
═══════════════════
مدتی گذشته بود...
مرد و دخترک داخل عمارت بودند...
همه خدمه و همه نگهبان ها دور هم جمع شده بودند و همین موضوع دخترک رو کنجکاو میکرد...
═══════════════════
𝑪𝒐𝒏𝒅𝒊𝒕𝒊𝒐𝒏:1۸0 𝒍𝒊𝒌𝒆𝒔 𝒂𝒏𝒅 1۸۵ 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕𝒔
◤𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 𝒎𝒆✯ : @kim-soyeon
𝐏𝐚𝐫𝐭 35
═══════════════════
وارد اتاق شد...اتاقی که دختری به نام "یونابی"...مامور پلیسی که دل ویکتور را به دست آورده بود داخل ان به گروگان گرفته شده بود...در را که باز کرد اول مردی را دید که کف زمین افتاده و جان داده و سپس ویکتور را دید که با دلتنگی در حال بوسیدن دخترکی هست..به نظر میرسید ویکتور واقعا عاشق شده است
این چیزی بود که "پارک" دستیار مورد اعتماد ویکتور و یکی از افراد نزدیک به او...فکر میکرد...
با توجه به اینکه ویکتور حتی متوجه حضور او نشده بود...تصمیم گرفت خود به کارخونه متروکه رسیدگی کند و این دو نفر رو تنها بگذارد..بلکه این دلتنگی به پایان برسد...
═══════════════════
『𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐒𝐤𝐢𝐩』. "مدتی بعد"
═══════════════════
دست دخترک را گرفت و از اتاق خارج شد...تا چشم کار میکرد کسی نبود...
همه خارج شده بودن ؟...کمی بیشتر نگاه کرد و توانست مردی را ببیند...
═══════════════════
♰ : پارک ؟!
¥ : بله ؟!...
♰ : بقیه کجا رفتن ؟!
¥ : همه افرادی که اینجا بودن رو دستگیر کردیم...کسی نبود...برای همین همه رو فرستادم برن...
♰ : بدون...اجازه...من ؟!
═══════════════════
مرد با نگاهی سرد و بیرحم و لحنی که حتی از نگاهش ترسناک تر بود به "پارک" خیره شد...
همچنان دست دخترک رو محکم توی دستاش گرفته بود
═══════════════════
¥ : مشغول بودی...وقتی اومدم متوجه حضورم نشدی...
♰ : با این حال...
¥ : من رفتم...
═══════════════════
پارک حتی منتظر نموند و مکان رو ترک کرد...حوصله غرغرهای مرد رو نداشت...
پس به سمت خروجی رفت و دو نفر رو تنها گذاشت...
═══════════════════
❦ : الان...چیکار کنیم ؟
♰ : الان...میریم خونه...
═══════════════════
مرد لبخندی گرم به دخترک زد...
لبخندی که همچنان با کمی شیطنت مخلوط شده بوده
به سمت دخترک خم شد و داخل گوش دخترک زمزمه کرد..
═══════════════════
♰ : وقتی برسیم خونه...باید یک کار ناتموم رو تموم کنیم یونابی...
═══════════════════
کار ناتموم ؟...
همین جمله لازم بود و الان...کل بدن دختر در حال لرزش بود و تنها هدف فعلی مرد شیطنت بود...
═══════════════════
『𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐒𝐤𝐢𝐩』. "مدتی بعد"
═══════════════════
مدتی گذشته بود...
مرد و دخترک داخل عمارت بودند...
همه خدمه و همه نگهبان ها دور هم جمع شده بودند و همین موضوع دخترک رو کنجکاو میکرد...
═══════════════════
𝑪𝒐𝒏𝒅𝒊𝒕𝒊𝒐𝒏:1۸0 𝒍𝒊𝒌𝒆𝒔 𝒂𝒏𝒅 1۸۵ 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕𝒔
◤𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 𝒎𝒆✯ : @kim-soyeon
۳۲.۶k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.