فیک پایانی
۱سال بعد
مادره سولی از بابای سولی طلاق گرفت مادرت سولی یک خونه
خارج از سئول گرفت تو یکی از روستاهای جوجو
سولی خیلی افسرده شد بود چند قصد خودکشی داشت
اما مامانش جلوشو گرفت
و جیمین
جیمین شده بود بک آدمه خشن و سرد میخاست از سولی اتنقام بگیره پدره جیمین به جیمین خیلی دورغ گفت تا جیمین از سولی سرد بشه که شد
ویو جیمین
یک سال گذشت و من آدمه سابق نشدم امروز میخواستم برای اتنقام از سولی با دختر عموش ازدواج کنم تا سولی نابود بشه
امروز با پدرم قرار شد بریم خونه مادربزرگه سولی
وقتی رسیدم پدره سولی دیدیم (بچهها سولی عکس خانوادهشونو به جیمین نشون داده کسی به جز مادربزرگ سولی و پدره جیمین خبر نداره جیمین و سولی با هم بودن )
خیلی موهاش سفید شده بود بعد از احوال پرسی
به چند دقیقه گذشته بود خبری از سولی نبود
صدای قدم های کفشی داخله سالن پخش می شد
دیدم یه دختر با قد بلند و موهای بلوند اومد کنار مادربزرگ سولی نشست
/خب پسرم ایشون نوه من هستن همون کسی که قرار باهاش ازدواج کنی
-سلام من جیمین هستم
$سلام منم سونی هستم از دیدتون خوشبختم
-همچنین
/پسرم میخوای با سونی برین اتاقش باهم صحبت کنین
-اره
/سونی پاشو با جیمین برین اتاق صحبت کنین
$باشه
بند
جیمین با سونی رفتن اتاقش
-اینجا اتاقته ؟
$اره ولیقبلن ماله دختر عموم بود
-اسمش چی بود
$سولی خیلی بدم میومد ازش همون پیرمرد که موهاش سفید بود اون باباش بود
-مگه دختر عموت کجاست
$مگه نمیدونی
-ن
$بزار برات بگم
یک سال پیش مادر بزرگم سولی از دوست پسرش جدا کرد
مادربزرگم به پدره همون پسره گفت که سولی نامزد داره
_مگه نداشت
$نه مادربزرگم خیلی روی سولی حساس بود فقط دوست داشت زود شوهر بده مادره سولی مخالف این ازدواج بود
با مادر بزرگم دعوا کرده مادره سولی از عموم طلاق گرفت
سولی هم چند باری خودکشی میخواد کنه ولی مامانش جلوشو گرفت سولی خیلی گریه میکرد برای دوست پسرش
-الان کجا زندگی میکنن
$مامانش برای آرامشه سولی رفتن دورترین روستا جوجو
-اها
$ ولش کن خیلی رو مخن بیا بریم پایین
-باس
بنده
جیمین وقتی این حرفارو شد ناراحت شد و هم از پدرش که بهش دورغ گفته بودد
چند روز گذاشت پدره جیمین اسرارکرده بود که جیمین و سونی برن تفریح
روز تفریحشون
رفیتم جزیره جوجو داشتم با سونی کنار ساحل راه میرفتم
که سولی دیدم چشمام پر اشک شده بود اون خودش بود
میخواستم برم پیشش ولی سونی پیشم بود
$ چاگیا چیزی شد
-ن فقط شن رفت تو چشمام
$بزار برم برات آب بیارم
-ذهنش وقتی سونی رفت رفتم پیش سولی
-سولی
سولی
یک سال گذشت من جیمینو به سختی فراموش کردم و الان یه نامزد دارم اون منو خیلی دوست داره منم همینطور
اسمش الکس هست الکس رفته بود برام بستنی بخره
داشتم نگاه دریا میکردم یکی اینو صدا زد برگشتم
دیدم جیمین بود
-سولی خودتی
+اره مشکلی هست( جدی
-سولی (بغض
&سولی (نفس نفس
&ایشون کی هستن
+یه دوست قدیمی
&اها سلام من الکس هستم نامزده سولی
-اوو وو منم پارک جیمین هستم از دیدنت خوشبختم
&همچنین
&بیا عزیزم برات گرفتم (بستنی بهش داد
+مرسی عزیزم
$چاگیاااامن او….. سولی ؟؟
+انگار ازدواج کردین
$فعلا نامزدیم این کی دستتو گرفته
+نامزدم هست الکس
+ انگار زود مارو فراموش کردین
-من ..
$ادم نباید تو آخره عمرش فکره دوست دختره قبلیش باشه
+اره تو راست میگی خوشحال شدم دیدموتون
$همچینن
+خدافظ
-$خدافظ
پایان
همیشه پایانه قصهها به خوبی تموم نمیشه
بچهها مرسی تا اخر فیک همراهم بودین مرسی که حمایتم کردین مرسی که پستانو لایک کردین
این آخرین فیک داخله پیجم هست امیدوارم که دوست داشته باشین
اگر بد شده داخله کامنتا بگین
مادره سولی از بابای سولی طلاق گرفت مادرت سولی یک خونه
خارج از سئول گرفت تو یکی از روستاهای جوجو
سولی خیلی افسرده شد بود چند قصد خودکشی داشت
اما مامانش جلوشو گرفت
و جیمین
جیمین شده بود بک آدمه خشن و سرد میخاست از سولی اتنقام بگیره پدره جیمین به جیمین خیلی دورغ گفت تا جیمین از سولی سرد بشه که شد
ویو جیمین
یک سال گذشت و من آدمه سابق نشدم امروز میخواستم برای اتنقام از سولی با دختر عموش ازدواج کنم تا سولی نابود بشه
امروز با پدرم قرار شد بریم خونه مادربزرگه سولی
وقتی رسیدم پدره سولی دیدیم (بچهها سولی عکس خانوادهشونو به جیمین نشون داده کسی به جز مادربزرگ سولی و پدره جیمین خبر نداره جیمین و سولی با هم بودن )
خیلی موهاش سفید شده بود بعد از احوال پرسی
به چند دقیقه گذشته بود خبری از سولی نبود
صدای قدم های کفشی داخله سالن پخش می شد
دیدم یه دختر با قد بلند و موهای بلوند اومد کنار مادربزرگ سولی نشست
/خب پسرم ایشون نوه من هستن همون کسی که قرار باهاش ازدواج کنی
-سلام من جیمین هستم
$سلام منم سونی هستم از دیدتون خوشبختم
-همچنین
/پسرم میخوای با سونی برین اتاقش باهم صحبت کنین
-اره
/سونی پاشو با جیمین برین اتاق صحبت کنین
$باشه
بند
جیمین با سونی رفتن اتاقش
-اینجا اتاقته ؟
$اره ولیقبلن ماله دختر عموم بود
-اسمش چی بود
$سولی خیلی بدم میومد ازش همون پیرمرد که موهاش سفید بود اون باباش بود
-مگه دختر عموت کجاست
$مگه نمیدونی
-ن
$بزار برات بگم
یک سال پیش مادر بزرگم سولی از دوست پسرش جدا کرد
مادربزرگم به پدره همون پسره گفت که سولی نامزد داره
_مگه نداشت
$نه مادربزرگم خیلی روی سولی حساس بود فقط دوست داشت زود شوهر بده مادره سولی مخالف این ازدواج بود
با مادر بزرگم دعوا کرده مادره سولی از عموم طلاق گرفت
سولی هم چند باری خودکشی میخواد کنه ولی مامانش جلوشو گرفت سولی خیلی گریه میکرد برای دوست پسرش
-الان کجا زندگی میکنن
$مامانش برای آرامشه سولی رفتن دورترین روستا جوجو
-اها
$ ولش کن خیلی رو مخن بیا بریم پایین
-باس
بنده
جیمین وقتی این حرفارو شد ناراحت شد و هم از پدرش که بهش دورغ گفته بودد
چند روز گذاشت پدره جیمین اسرارکرده بود که جیمین و سونی برن تفریح
روز تفریحشون
رفیتم جزیره جوجو داشتم با سونی کنار ساحل راه میرفتم
که سولی دیدم چشمام پر اشک شده بود اون خودش بود
میخواستم برم پیشش ولی سونی پیشم بود
$ چاگیا چیزی شد
-ن فقط شن رفت تو چشمام
$بزار برم برات آب بیارم
-ذهنش وقتی سونی رفت رفتم پیش سولی
-سولی
سولی
یک سال گذشت من جیمینو به سختی فراموش کردم و الان یه نامزد دارم اون منو خیلی دوست داره منم همینطور
اسمش الکس هست الکس رفته بود برام بستنی بخره
داشتم نگاه دریا میکردم یکی اینو صدا زد برگشتم
دیدم جیمین بود
-سولی خودتی
+اره مشکلی هست( جدی
-سولی (بغض
&سولی (نفس نفس
&ایشون کی هستن
+یه دوست قدیمی
&اها سلام من الکس هستم نامزده سولی
-اوو وو منم پارک جیمین هستم از دیدنت خوشبختم
&همچنین
&بیا عزیزم برات گرفتم (بستنی بهش داد
+مرسی عزیزم
$چاگیاااامن او….. سولی ؟؟
+انگار ازدواج کردین
$فعلا نامزدیم این کی دستتو گرفته
+نامزدم هست الکس
+ انگار زود مارو فراموش کردین
-من ..
$ادم نباید تو آخره عمرش فکره دوست دختره قبلیش باشه
+اره تو راست میگی خوشحال شدم دیدموتون
$همچینن
+خدافظ
-$خدافظ
پایان
همیشه پایانه قصهها به خوبی تموم نمیشه
بچهها مرسی تا اخر فیک همراهم بودین مرسی که حمایتم کردین مرسی که پستانو لایک کردین
این آخرین فیک داخله پیجم هست امیدوارم که دوست داشته باشین
اگر بد شده داخله کامنتا بگین
۳.۵k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.