آواز عشق
#آواز_عشق
#پارت_۸
لیساویو=
با عصبانیت از اتاق اومدم بیرون و وارد سرویس بهداشتی شدم
دستی به سر و صورتم زدم و دوباره برگشتم به تراس
اما خبری از جونگوک نبود..
با دستم محکم زدم به پیشونیم و لب گزیدم
جونگکوک:به کسی که باهام رو راست نیست
دوست ندارم تو رابطه باشم..
پوزخندی زدم و برگشتم به سمتش
_حالا کی خواست با تو بره تو رابطه؟؟
<ادمین:مننن🫠😂>
دستی تو موهاش کشید و لبخندی زد
جونگوک:نقشه ات که این بود،درست فکر نمیکنم؟
_نقشه؟...اونم حتما برای تو.
با انگشت بهش اشاره کردم با صدای بلندی خندیدم،ولی اون همینطور خنثی واستاده بود
و داشت بهم نگاه میکرد،خنده مو جمع کردم
و خیلی جدی چند قدم اومدم جلو
_از شدت اعتماد به نفست دیوار اومد پایین
خنده کوتاهی کردم و گفتم
_فکر کنم یادت رفت که خودت اومدی سمت من،من خودمو به کسی تحمیل نمیکنم.
معاشرت خوبی بود...گرچه کوتاه بود
با حرف آخرم تو دلم خنده ای کردم
خودمو به کسی تحمیل نمیکنم؟؟
کل زندگیم شده این
با بی حالی رفتم تو باغ و و روی یکی از صندلی ها نشستم و خواستم تا ساعت ۲
یه استراحتی به خودم بدم
ا/ت ویو=
ساعت ۱ و نیم شب بود،نیم ساعت وقت داشتم تا کلک اش رو بکنم
دستمال پارچه ای سفید رنگ ام رو از کیفم درآوردم و پشت کمرم مخفی کردم
تهیونگ همینطور داشت صحبت میکرد
و تو رویای خودش بود
ماده بیهوشی رو روی دستمال ریختم
و از پشت آروم آروم رفتم سمتش
#پارت_۸
لیساویو=
با عصبانیت از اتاق اومدم بیرون و وارد سرویس بهداشتی شدم
دستی به سر و صورتم زدم و دوباره برگشتم به تراس
اما خبری از جونگوک نبود..
با دستم محکم زدم به پیشونیم و لب گزیدم
جونگکوک:به کسی که باهام رو راست نیست
دوست ندارم تو رابطه باشم..
پوزخندی زدم و برگشتم به سمتش
_حالا کی خواست با تو بره تو رابطه؟؟
<ادمین:مننن🫠😂>
دستی تو موهاش کشید و لبخندی زد
جونگوک:نقشه ات که این بود،درست فکر نمیکنم؟
_نقشه؟...اونم حتما برای تو.
با انگشت بهش اشاره کردم با صدای بلندی خندیدم،ولی اون همینطور خنثی واستاده بود
و داشت بهم نگاه میکرد،خنده مو جمع کردم
و خیلی جدی چند قدم اومدم جلو
_از شدت اعتماد به نفست دیوار اومد پایین
خنده کوتاهی کردم و گفتم
_فکر کنم یادت رفت که خودت اومدی سمت من،من خودمو به کسی تحمیل نمیکنم.
معاشرت خوبی بود...گرچه کوتاه بود
با حرف آخرم تو دلم خنده ای کردم
خودمو به کسی تحمیل نمیکنم؟؟
کل زندگیم شده این
با بی حالی رفتم تو باغ و و روی یکی از صندلی ها نشستم و خواستم تا ساعت ۲
یه استراحتی به خودم بدم
ا/ت ویو=
ساعت ۱ و نیم شب بود،نیم ساعت وقت داشتم تا کلک اش رو بکنم
دستمال پارچه ای سفید رنگ ام رو از کیفم درآوردم و پشت کمرم مخفی کردم
تهیونگ همینطور داشت صحبت میکرد
و تو رویای خودش بود
ماده بیهوشی رو روی دستمال ریختم
و از پشت آروم آروم رفتم سمتش
۲.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.