فن فیک شینازوگاوا کانزوکه پارت ۴
فن فیک #شینازوگاوا_کانزوکه پارت ۴
برای پارت بعد ۳۵ لایک
تانجیرو پاش رو محکم به زمین فشار میده و کاتاناش رو تو دستش میگیره*
تانجیرو:تنفس اب فرم سوم!
و به کایگاکو حمله میکنه اما کایگاکو از خودش با بازو هاش دفاع میکنه.
کایگاکو:هه...ضعیف بود!
کانائو سعی داشت گیو رو درمان کنه اما گیو اروم دست کانائو رو میگیره و بهش نگاه میکنه.نفس میکشه و سعی میکنه بلند شه و کاتاناش رو تو دستش بگیره.
گیو:ن..نیازی به..درمان نیست
با صدای خنثی و سرد میگه و یهو با سرعت به کمک تانجیرو میره و هردو با تمام قدرت و عقلشون به کایگاکو حمله میکنن.کایگاکو نگاهی به گوشه و کناره ها میندازه و جنگ رو جدی نمیگیره تا اینکه چشمش به کانزوکه میوفته و کمی متعجب میشه.
با خودش میگه:اون دختر بنظر خیلی قوی و کاربلد میاد...خیلی هم خوشگله
کانزوکی از یه گوشه نگاهی به جنگ میندازه و یکم ترسیده اما همزمان هیجان وصف ناپذیری تو وجودش قلقله میکنه،انگار اونم میخواد بجنگه!
کانائو نگران بود و میتونست حرکت عرق رو از روی پیشونیش حس کنه که ناگهان چشمش به کانزوکی میوفته که با چشم هایی که برق میزدن داشت جنگ رو تماشا میکرد.
کانائو تو اون وهله نمیدونست چیکار کنه و چجوری کانزوکی رو دور کنه پس سریع کانزوکی رو میبره و نفس نفس زنان به سمت یه گوشه میبره و با صدای خفه و عصبانی که با استرس ترکیب شده بود حرف میزنه.
کانائو:کانزوکی!چرا...چرا اومدی اینجا؟! مگه نمیبینی خطرناکه؟ میخوای سرتو به باد بدی؟!!!؟
کانزوکی انگار صدای کانائو رو نمیشنید و جوری غرق در جنگ و تاکتیک های اونا شده بود، انگار چشماش گوشا و عقلش رو از کار انداخته بود...
با کمک : @angel_dust
برای پارت بعد ۳۵ لایک
تانجیرو پاش رو محکم به زمین فشار میده و کاتاناش رو تو دستش میگیره*
تانجیرو:تنفس اب فرم سوم!
و به کایگاکو حمله میکنه اما کایگاکو از خودش با بازو هاش دفاع میکنه.
کایگاکو:هه...ضعیف بود!
کانائو سعی داشت گیو رو درمان کنه اما گیو اروم دست کانائو رو میگیره و بهش نگاه میکنه.نفس میکشه و سعی میکنه بلند شه و کاتاناش رو تو دستش بگیره.
گیو:ن..نیازی به..درمان نیست
با صدای خنثی و سرد میگه و یهو با سرعت به کمک تانجیرو میره و هردو با تمام قدرت و عقلشون به کایگاکو حمله میکنن.کایگاکو نگاهی به گوشه و کناره ها میندازه و جنگ رو جدی نمیگیره تا اینکه چشمش به کانزوکه میوفته و کمی متعجب میشه.
با خودش میگه:اون دختر بنظر خیلی قوی و کاربلد میاد...خیلی هم خوشگله
کانزوکی از یه گوشه نگاهی به جنگ میندازه و یکم ترسیده اما همزمان هیجان وصف ناپذیری تو وجودش قلقله میکنه،انگار اونم میخواد بجنگه!
کانائو نگران بود و میتونست حرکت عرق رو از روی پیشونیش حس کنه که ناگهان چشمش به کانزوکی میوفته که با چشم هایی که برق میزدن داشت جنگ رو تماشا میکرد.
کانائو تو اون وهله نمیدونست چیکار کنه و چجوری کانزوکی رو دور کنه پس سریع کانزوکی رو میبره و نفس نفس زنان به سمت یه گوشه میبره و با صدای خفه و عصبانی که با استرس ترکیب شده بود حرف میزنه.
کانائو:کانزوکی!چرا...چرا اومدی اینجا؟! مگه نمیبینی خطرناکه؟ میخوای سرتو به باد بدی؟!!!؟
کانزوکی انگار صدای کانائو رو نمیشنید و جوری غرق در جنگ و تاکتیک های اونا شده بود، انگار چشماش گوشا و عقلش رو از کار انداخته بود...
با کمک : @angel_dust
۵.۰k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.