ادامه تک پارتی یونگی درخواستی (مثلا تک پارتی بودااا مثلا)
ادامه تک پارتی یونگی درخواستی (مثلا تک پارتی بودااا مثلا)
یونگی:ا.ت صب کن... ببخشید غلط کردم.. اون چاقو رو بزار کنار... عشقم من غلط کردم ببخشید
ا. ت:مگه من چی برات کم گذاشتم؟ چه گناهی کردم که خیانت کردی؟ (گریه)
پاهام سست شد
چشمامو بستم نشستم رو زمین گریه کردم
هنوز باورم نمیشد.
یهو احساس کردم یچیز نرمی رو اقامه
چشامو باز کردم
خودش بود
لبای یونگی
کسی که عاشقش بودم
کسی که بهم خیانت کرد
بغلم کرد و عمیق بوسیدم
بعد از چند دیقه جدا شد
تو چشماش نگاه کردم
یونگی:میشه ببخشیم؟... میدونم کارم اشتباه بود... میدونم... حق داری... ولی.. من خیلی پشیمونم
ا. ت:حتما باید کارمون به اینجا میکشید تا پشیمون باشی؟ (اروم)
یونگی:ببخشید میدونم.... میشه ببخشیم؟
اونقدری دوسش داشتم که حتی اگه ازم نمیخواست که ببخشم هم باز خودم میبخشیدمش
ا. ت:باشه
یونگی:اهه مرسی عشقمم
و لبامو بوسید همراهیش کردم
که گفت
یونگی:خب حالا که منو بخشیدیم یه جایزه واست دارم
ا. ت:چی؟
یونگی:بیا بریم تو اتاق بهت نشون بدم
خودم میدونستم قسطش چیه(ما هم میدونستیم قسطش چیه😂)
ولی خب چیزی نگفتم
که دستمو گرفت و برد تو اتاق
ا. ت:خب چیکارم داشتی؟
یونگی:لباساتو در بیار تا بهت بگم
ا. ت:حالا حتما الان؟
یونگی:بله که الان
ا. ت:خیلی خ..
حرفمو کامل نگفته بودم که لباشو گذاشت رو لبام همراهیش کردم
یونگی:اهه چاگیا خیلی شیرینی(بم)
لباسامو در اورد لباسای خودشم در اورد
که انداختم رو تخت
رفت سمت گردنم و کیس مارک گذاشت رو گردنم
و زبونشو رو ترقوه هام کشید
بدنم داغ کرد خیس شدن پو*صیمو حس میکردم
ا. ت:اههه.. یونگیا..
یونگی:یونگی؟
ا. ت:... ددی... میخوامش
یونگی:چیو میخوای
ا. ت:دی*کتو.. اه
بلافاصله بعد از حرفم واردم کرد
ا. ت:اههههههههه.... اییی
یونگی:میخوای عادت کنی؟
ا. ت:ن.. نه
بعدش شروع کرد به تلمبه زدن
ا. ت:اهه اروم
یونگی ویو:
بهم گفت اروم
نیشخند زدم
همینجوری تلمبه میزدم که نقطه حساسشو پیدا کردم و اونجا ضربه زدم
ا. ت ویو:
همینجوری تلمبه میزد
منم از درد داشتم میمردم
که یهو یه لذت خاصی جای تمام دردامو گرفت
ا. ت:اهههه تند تر ددی
یونگی:چشم هرچی بیبیم بگه
ا. ت:اههه... اههه.. اه اه هوفف... اییی
یهو اومد روم
لباشو بوسیدم دستامو دور گردنش حلقه کردم که با دستای مردونش کمرمو گرفت
همینجوری با ولع می بوسیدمش که
زبونشو وارد دهنم کرد
و با زبونم بازی کرد
یونگی:اهه بیب تو لذت بردی حالا نوبت منه
.وجاهامونو عوض کرد
خودشو به تاج تخت تکیه داد
و منو رو دی*کش گذاشت
یونگی:بیب به ددی سواری بده
بدون حرفی خودمو بالا پایین کردم
یونگی:اههه تند تر تکون بخورم بیب
بیشتر تکون میخوردم که
کمرمو گرفت و بالا پایینم کرد
ا. ت:اهه
یونگی:اهه بیب خیلی خوبی اهههه اییی
صورتمو نزدیک لباش کردم و لیسی زدم
که بالا فاصله لباشو کوبوند رو لبام
و همو خیلی عمیق بوسیدیم
.
و باهم اهم اهم کردینو بچه دار شدین😚
یونگی:ا.ت صب کن... ببخشید غلط کردم.. اون چاقو رو بزار کنار... عشقم من غلط کردم ببخشید
ا. ت:مگه من چی برات کم گذاشتم؟ چه گناهی کردم که خیانت کردی؟ (گریه)
پاهام سست شد
چشمامو بستم نشستم رو زمین گریه کردم
هنوز باورم نمیشد.
یهو احساس کردم یچیز نرمی رو اقامه
چشامو باز کردم
خودش بود
لبای یونگی
کسی که عاشقش بودم
کسی که بهم خیانت کرد
بغلم کرد و عمیق بوسیدم
بعد از چند دیقه جدا شد
تو چشماش نگاه کردم
یونگی:میشه ببخشیم؟... میدونم کارم اشتباه بود... میدونم... حق داری... ولی.. من خیلی پشیمونم
ا. ت:حتما باید کارمون به اینجا میکشید تا پشیمون باشی؟ (اروم)
یونگی:ببخشید میدونم.... میشه ببخشیم؟
اونقدری دوسش داشتم که حتی اگه ازم نمیخواست که ببخشم هم باز خودم میبخشیدمش
ا. ت:باشه
یونگی:اهه مرسی عشقمم
و لبامو بوسید همراهیش کردم
که گفت
یونگی:خب حالا که منو بخشیدیم یه جایزه واست دارم
ا. ت:چی؟
یونگی:بیا بریم تو اتاق بهت نشون بدم
خودم میدونستم قسطش چیه(ما هم میدونستیم قسطش چیه😂)
ولی خب چیزی نگفتم
که دستمو گرفت و برد تو اتاق
ا. ت:خب چیکارم داشتی؟
یونگی:لباساتو در بیار تا بهت بگم
ا. ت:حالا حتما الان؟
یونگی:بله که الان
ا. ت:خیلی خ..
حرفمو کامل نگفته بودم که لباشو گذاشت رو لبام همراهیش کردم
یونگی:اهه چاگیا خیلی شیرینی(بم)
لباسامو در اورد لباسای خودشم در اورد
که انداختم رو تخت
رفت سمت گردنم و کیس مارک گذاشت رو گردنم
و زبونشو رو ترقوه هام کشید
بدنم داغ کرد خیس شدن پو*صیمو حس میکردم
ا. ت:اههه.. یونگیا..
یونگی:یونگی؟
ا. ت:... ددی... میخوامش
یونگی:چیو میخوای
ا. ت:دی*کتو.. اه
بلافاصله بعد از حرفم واردم کرد
ا. ت:اههههههههه.... اییی
یونگی:میخوای عادت کنی؟
ا. ت:ن.. نه
بعدش شروع کرد به تلمبه زدن
ا. ت:اهه اروم
یونگی ویو:
بهم گفت اروم
نیشخند زدم
همینجوری تلمبه میزدم که نقطه حساسشو پیدا کردم و اونجا ضربه زدم
ا. ت ویو:
همینجوری تلمبه میزد
منم از درد داشتم میمردم
که یهو یه لذت خاصی جای تمام دردامو گرفت
ا. ت:اهههه تند تر ددی
یونگی:چشم هرچی بیبیم بگه
ا. ت:اههه... اههه.. اه اه هوفف... اییی
یهو اومد روم
لباشو بوسیدم دستامو دور گردنش حلقه کردم که با دستای مردونش کمرمو گرفت
همینجوری با ولع می بوسیدمش که
زبونشو وارد دهنم کرد
و با زبونم بازی کرد
یونگی:اهه بیب تو لذت بردی حالا نوبت منه
.وجاهامونو عوض کرد
خودشو به تاج تخت تکیه داد
و منو رو دی*کش گذاشت
یونگی:بیب به ددی سواری بده
بدون حرفی خودمو بالا پایین کردم
یونگی:اههه تند تر تکون بخورم بیب
بیشتر تکون میخوردم که
کمرمو گرفت و بالا پایینم کرد
ا. ت:اهه
یونگی:اهه بیب خیلی خوبی اهههه اییی
صورتمو نزدیک لباش کردم و لیسی زدم
که بالا فاصله لباشو کوبوند رو لبام
و همو خیلی عمیق بوسیدیم
.
و باهم اهم اهم کردینو بچه دار شدین😚
۴.۴k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳