مهم ترین دارایی بانتن [ فصل ۲ ]
فصل دوم پارت دوم
از زبان هینا:
وقتی هولم داد نتونستم جلو خودمو بگیرم و افتادم رو تخت البته سرم روی بالشت بود کلی خجالت کشیدم گفتم میخواد چیکار کنه و آروم سرشو گذاشت وسط گردن و ترقوه و یجورایی روم دراز کشیده بود اما کار خاصی نکرد همینجوری مونده بود منم ک خیالم راحت شده دیگ استرس ندارم هوفففف چند دقیقه گذشت ک خوابم برد
فردا صبح ساعت ۹ نیم :
از خواب بیدار شدم دیدم مایکی نی با خودم گفتم میدونستم منو بازی میده ولی آخه... ک در حمام باز شد و مایکی با حوله دور کمرش اومد بیرون موهاش خیس و ب سرش چسبیده بود ک چهرشو صد برابر جذاب تر میکرد منم هنگ مونده بودم ک یهو خجالت کشیدم و اون گفت
مایکی: از چی خجالت میکشی؟ هوم؟
هینا: ت.تو چرا لباس تنت نییییی؟
مایکی: تازه از حموم اومدم... دیدی ک ... اما الان میخوام لباس بپوشم اگه اجازه بدی
ک فهمیدم منظورش چیه اومدم بلد شم برم ک دستمو گرفت و گفت
مایکی: امروز قراره بریم تعطیلات تابستونی ت هم بیا .. خوش میگذره
هینا: با کیا میرید؟
مایکی: اعضای بانتن قبلا دیدیشون ... اتفاقی نمیافته و آروم دم گوشم گفت کسی به نامزد مایکی دست نمیزنه و ازم دور شد و منم ک سرخ سرخ از اتاق رفتم بیرون و درو بستم پشت در وایسادم و با خودم گفتم چطور ممکنه ی آدم انقدر جذاب باشه ؟
دو دقیقه بعد از این فکرم اومدم بیرون و خواستم برن ت اتاق ک خودش درو باز کردم منم افتادم بغلش ک وقتی گرفتتم صورتم ت صورتش بود چند ثانیه به هم خیره شدیم وای خدااااا و بعدش سریع از روش بلند شدم
مایکی: میخوایم را بیوفتیم برو آماده شو
باشه ای گفتم و با خجالت زیاد ازش دور شدم و از اتاق اصلی هم بیرون رفتم از ت راهرو گذشتم و رسیدم ب اتاق خودم ک سر راه رو بود واردش شدم پر از وسایل خفن بود آروم آروم رفتم داخل و درو پشت سرم بستم با خودم گفتم بزم اول لباس و اینا جمع کنم ک در کمودو باز کردم و دیدم به به چ لباسای بخ کیفایی و چ کفشتییی پرام ریخته بود اخه چقد خوشگلااااا
خلاصه ک بعد از کلی فک کردم تصمیم گرفتم ی کراپ صورتی و ی شلوارک خیل یکوتاه آبی بردارم و ی کفش صورتی و ی کلاه آبی ک بممیومد اونارو ی باز پوشیدم و جلو اینه رفتم کلی قربون خودم رفتمو این چیزا بلخره آماده شدم و ی شلوار جذب سفید و کراپ سفید نازک اما طوری ک بدنم معلوم نشه پوشیدم و ی کفش ساده سفید و راه افتادم موهامو باز گذاشتم و عینک سفید و اصلا اوففف چ دافی شدممممم
ک صدای در اومد رفتم درو باز کردم ک ی مرد با تیپ عجیب و موهای سفید و چشای مشکی جلوم بود و بعد از ۵ ثانیه گفت
.......
ادامه دارد ....
فالو و لایک
از زبان هینا:
وقتی هولم داد نتونستم جلو خودمو بگیرم و افتادم رو تخت البته سرم روی بالشت بود کلی خجالت کشیدم گفتم میخواد چیکار کنه و آروم سرشو گذاشت وسط گردن و ترقوه و یجورایی روم دراز کشیده بود اما کار خاصی نکرد همینجوری مونده بود منم ک خیالم راحت شده دیگ استرس ندارم هوفففف چند دقیقه گذشت ک خوابم برد
فردا صبح ساعت ۹ نیم :
از خواب بیدار شدم دیدم مایکی نی با خودم گفتم میدونستم منو بازی میده ولی آخه... ک در حمام باز شد و مایکی با حوله دور کمرش اومد بیرون موهاش خیس و ب سرش چسبیده بود ک چهرشو صد برابر جذاب تر میکرد منم هنگ مونده بودم ک یهو خجالت کشیدم و اون گفت
مایکی: از چی خجالت میکشی؟ هوم؟
هینا: ت.تو چرا لباس تنت نییییی؟
مایکی: تازه از حموم اومدم... دیدی ک ... اما الان میخوام لباس بپوشم اگه اجازه بدی
ک فهمیدم منظورش چیه اومدم بلد شم برم ک دستمو گرفت و گفت
مایکی: امروز قراره بریم تعطیلات تابستونی ت هم بیا .. خوش میگذره
هینا: با کیا میرید؟
مایکی: اعضای بانتن قبلا دیدیشون ... اتفاقی نمیافته و آروم دم گوشم گفت کسی به نامزد مایکی دست نمیزنه و ازم دور شد و منم ک سرخ سرخ از اتاق رفتم بیرون و درو بستم پشت در وایسادم و با خودم گفتم چطور ممکنه ی آدم انقدر جذاب باشه ؟
دو دقیقه بعد از این فکرم اومدم بیرون و خواستم برن ت اتاق ک خودش درو باز کردم منم افتادم بغلش ک وقتی گرفتتم صورتم ت صورتش بود چند ثانیه به هم خیره شدیم وای خدااااا و بعدش سریع از روش بلند شدم
مایکی: میخوایم را بیوفتیم برو آماده شو
باشه ای گفتم و با خجالت زیاد ازش دور شدم و از اتاق اصلی هم بیرون رفتم از ت راهرو گذشتم و رسیدم ب اتاق خودم ک سر راه رو بود واردش شدم پر از وسایل خفن بود آروم آروم رفتم داخل و درو پشت سرم بستم با خودم گفتم بزم اول لباس و اینا جمع کنم ک در کمودو باز کردم و دیدم به به چ لباسای بخ کیفایی و چ کفشتییی پرام ریخته بود اخه چقد خوشگلااااا
خلاصه ک بعد از کلی فک کردم تصمیم گرفتم ی کراپ صورتی و ی شلوارک خیل یکوتاه آبی بردارم و ی کفش صورتی و ی کلاه آبی ک بممیومد اونارو ی باز پوشیدم و جلو اینه رفتم کلی قربون خودم رفتمو این چیزا بلخره آماده شدم و ی شلوار جذب سفید و کراپ سفید نازک اما طوری ک بدنم معلوم نشه پوشیدم و ی کفش ساده سفید و راه افتادم موهامو باز گذاشتم و عینک سفید و اصلا اوففف چ دافی شدممممم
ک صدای در اومد رفتم درو باز کردم ک ی مرد با تیپ عجیب و موهای سفید و چشای مشکی جلوم بود و بعد از ۵ ثانیه گفت
.......
ادامه دارد ....
فالو و لایک
۳.۹k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.