پارت۱۲ (پارت آخر)
کوک، خب (حالا زانو میزنه و در جعبه رو باز میکنع و توش یه انگشتر الماسه)
ا.ت تو حاضری که با من یه زندگی خوب بسازی؟
قول میدم زندگی خوبی برات بسازم و خوشبختت کنم
من همیشه آرزو داشتم کسی که برای زندگیه و یه آدم از همه برتره سر راهم قرار بگیره
و حالا آرزوم بر آورده شده و اون آرزو تو بودی
حالا حاضری یه زندگی خوب باهم بسازیم؟
ا.ت، بعلههه(با بغض و اشک شادی)
کوک، میدونستم قبول نمی...چی؟!
ا.ت، گفتم بلههه
کوک، باورم نمیشه
این گونه شد که آنها همدیگه رو بغل کردن و سال های سال زندگی خیلی خوبی باهم ساختن
و یه پسر به اسم چانگبین به دنیا آوردن
پایااااننن
میدونم ترررر زدم
بای🌝🌚
ا.ت تو حاضری که با من یه زندگی خوب بسازی؟
قول میدم زندگی خوبی برات بسازم و خوشبختت کنم
من همیشه آرزو داشتم کسی که برای زندگیه و یه آدم از همه برتره سر راهم قرار بگیره
و حالا آرزوم بر آورده شده و اون آرزو تو بودی
حالا حاضری یه زندگی خوب باهم بسازیم؟
ا.ت، بعلههه(با بغض و اشک شادی)
کوک، میدونستم قبول نمی...چی؟!
ا.ت، گفتم بلههه
کوک، باورم نمیشه
این گونه شد که آنها همدیگه رو بغل کردن و سال های سال زندگی خیلی خوبی باهم ساختن
و یه پسر به اسم چانگبین به دنیا آوردن
پایااااننن
میدونم ترررر زدم
بای🌝🌚
۱.۳k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.