part13
بعد از بوسشون کنارهم نشستن دردی که ا/ت
داشت با اون بوسه کاملا محو شد
ا/ت کنار کوک نشست و موهاشو پشت گوشش داد
کوک:مثل داستان ها شدیم!
ا/ت: کی گفته ؟
کوک نگاهی به ا/ت کرد قیافه ادمی که تعجب کرده رو به خودش گرفت
کوک:تو معتاد داستان هایه تو کتاب هایی تا الان ندیدی؟ پسر دختری که دوستن عاشق هم میشن!
ا/ت سرشو به این تایید نشون داد
ا/ت:اگه نظره منو بخوای این داستان ها زیادن مخاطبشم زیادن اما واقعی نیستن، دنیای داستان ها خیلی فرق داره
کوک؛ جالبه ها!
ا/ت : خیلی ها ممکن عاشق تو باشن اما قرار نیست تو عشق زندگیتو پیدا کنی..
کوک:ا/ت تو زیادی امشب داری منطقی میشی ها
ا/ت خنده ای کرد
ا/ت:راست میگی ، بریم بخوابیم که بیون هم راحت باشه؟
کوک:من یه نظر دیگه دارم!
ا/ت:هوم
کوک کمره ا/ت گرفت به خودش نزدیک کرد
کوک:چطوره یکم مهارت هایه موتور سواری دوست پسرتو بچشی؟
ا/ت؛:دلم میخواد ها ولی من دوست پسر ندارم
کوک اخمی کرد
کوک:ایجا دسته بیلم
ا/ت:کوکک من هنوزم بله ندادم
کوک:مگه سره سفره عقدی میخوای بله بدی
ا/ت:که اینطور (یکم بلند)
کوک:البته به اونجا هم میرسیم حالا میای بریم؟
ا/ت:باشه من زود بیایم شاید بیون بیدار شه مارو نبینه نگران میشه
کوک:باشه حق که بچه فامیل مزاحمه
ا/ت:کوکککک بچرو چیکار داریی
کوک و ا/ت تو شهر موتور سواری کردن ا/ت حس ازادی خاصی داشت
کوک:خوبی؟
ا/ت :میدونی بهتر از این نمیشدم امروز روز خوبی بود و لذت بردم
کوک :چیزی میخوری؟
ا/ت:بیا بریم از این دکه ههه ذرت داغ بگیریمممم
کوک ویو :
همین هم کم بود، خوشحالم که میتونم تو چشماش نگاه کنم و بگم عاشقتم! اون با همه فرق داشت... چشماش، اخلاقش، طرز فکرش زود باور نبود ، اون یجورایی مثل ماه می درخشید
ا/ت دوتا ذرت داغ خرید دم موتورو خوردیم
کوک:فردا تعطیله دیگه؟
ا/ت:کوککک فردا امتحان زبان داریم یادت هست
کوک:خب اون که کاری نداره غمت نباشه
ا/ت ادایه کوک دراورد
ا/ت:تازه میگه تعطیله دیگه ...
کوک:اوم
کوک دوباره بوسه ای به لب ا/ت زد تا این بحث تموم بشه
#فیک
داشت با اون بوسه کاملا محو شد
ا/ت کنار کوک نشست و موهاشو پشت گوشش داد
کوک:مثل داستان ها شدیم!
ا/ت: کی گفته ؟
کوک نگاهی به ا/ت کرد قیافه ادمی که تعجب کرده رو به خودش گرفت
کوک:تو معتاد داستان هایه تو کتاب هایی تا الان ندیدی؟ پسر دختری که دوستن عاشق هم میشن!
ا/ت سرشو به این تایید نشون داد
ا/ت:اگه نظره منو بخوای این داستان ها زیادن مخاطبشم زیادن اما واقعی نیستن، دنیای داستان ها خیلی فرق داره
کوک؛ جالبه ها!
ا/ت : خیلی ها ممکن عاشق تو باشن اما قرار نیست تو عشق زندگیتو پیدا کنی..
کوک:ا/ت تو زیادی امشب داری منطقی میشی ها
ا/ت خنده ای کرد
ا/ت:راست میگی ، بریم بخوابیم که بیون هم راحت باشه؟
کوک:من یه نظر دیگه دارم!
ا/ت:هوم
کوک کمره ا/ت گرفت به خودش نزدیک کرد
کوک:چطوره یکم مهارت هایه موتور سواری دوست پسرتو بچشی؟
ا/ت؛:دلم میخواد ها ولی من دوست پسر ندارم
کوک اخمی کرد
کوک:ایجا دسته بیلم
ا/ت:کوکک من هنوزم بله ندادم
کوک:مگه سره سفره عقدی میخوای بله بدی
ا/ت:که اینطور (یکم بلند)
کوک:البته به اونجا هم میرسیم حالا میای بریم؟
ا/ت:باشه من زود بیایم شاید بیون بیدار شه مارو نبینه نگران میشه
کوک:باشه حق که بچه فامیل مزاحمه
ا/ت:کوکککک بچرو چیکار داریی
کوک و ا/ت تو شهر موتور سواری کردن ا/ت حس ازادی خاصی داشت
کوک:خوبی؟
ا/ت :میدونی بهتر از این نمیشدم امروز روز خوبی بود و لذت بردم
کوک :چیزی میخوری؟
ا/ت:بیا بریم از این دکه ههه ذرت داغ بگیریمممم
کوک ویو :
همین هم کم بود، خوشحالم که میتونم تو چشماش نگاه کنم و بگم عاشقتم! اون با همه فرق داشت... چشماش، اخلاقش، طرز فکرش زود باور نبود ، اون یجورایی مثل ماه می درخشید
ا/ت دوتا ذرت داغ خرید دم موتورو خوردیم
کوک:فردا تعطیله دیگه؟
ا/ت:کوککک فردا امتحان زبان داریم یادت هست
کوک:خب اون که کاری نداره غمت نباشه
ا/ت ادایه کوک دراورد
ا/ت:تازه میگه تعطیله دیگه ...
کوک:اوم
کوک دوباره بوسه ای به لب ا/ت زد تا این بحث تموم بشه
#فیک
۳.۳k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳