زندگی مخفی پارت چهارم
#زندگی_مخفی
پارت چهارم
.........یک هفته بعد...........
جیمین درحالی که داره از روی تخت بلند میشه:آخ جون بالاخره میتونم اونی مو ببینم
تهیونگ دستی تو سر جیمین میکشه :آره ولی قبلش یه چیزی هست که باید بهت بگم
و میشونتش روی تخت :ببین اینو بهت میگم باید آروم باشی اوکی
جیمین سرش رو کج میکنه به نشانه ی تعجب و تهیونگ ادامه میده :خب ببین ....ببین ..ر..زی الان تو ...تو .کماست....ولی یه چیز خوب هست
جیمین دستشو روی قلبش میزاره و بغضش میترکه و میزنه زیر گریه :آ..خه ...آخه خواهر.. نازنین من چرا ...کاشی این بلا سر من میومد ..
تهیونگ آروم دستشو توی موهاش میکشه :خب دربارهی چیز خوب ...خب الان یه چیزی هست که من فهمیدم میتونم روح هارو ببینم
جیمین:داری چرت و پرت میگی بابا روح چیه
تهیونگ بدون مکث ادامه میده:خب واسه همه الکیه ولی رزی الان دقیقا اینجا وایساده و فقط منم که میبی..
رزی تو کلام تهیونگ پرید:نه من از دکتر پرسیدم و گفت که اونم میبینه
تهیونگ:هه خب پس مطمئن شدم دیوونه نیستم
جیمین با نگاه های متعجب:ولی من متوجه شدم دیوونه شدی صد درصد
رزی:برای اینکه باور کنه بهش بگو مگه به رزی قول ندادی که وقتی اتفاقی افتاد گریه نکنی
تهیونگ هم بدون کم و کاستی گفت:مگه به رزی قول ندادی که وقتی اتفاقی افتاد گریه نکنی
جیمین :تو از کج.....ا وایسا یعنی واقعا اونی اینجاست بهش بگو زود پیشم برگرد بهت نیاز دارم اگه تو نباشی نمیتونم به قولم عمل کنم سخته اینو بدون اگه تو چیزیت بشه و به هوش نیای من خودمو میکشم اینو بدون پس تنهام نزار
تهیونگ دستی روی سر جیمین میکشه:خب اون همشو شنید
رزی نمیخوای چیزی بگی
رزی:بهش بگو من تلاشمو میکنم و اینکه مراقب خودت باش
تهیونگ به جیمین میگه
جیمین:اوکی پس توهم مراقب خودت باش اونی عاشقتم❤️
رزی:منم عاشقتم
..........................
پارت چهارم
.........یک هفته بعد...........
جیمین درحالی که داره از روی تخت بلند میشه:آخ جون بالاخره میتونم اونی مو ببینم
تهیونگ دستی تو سر جیمین میکشه :آره ولی قبلش یه چیزی هست که باید بهت بگم
و میشونتش روی تخت :ببین اینو بهت میگم باید آروم باشی اوکی
جیمین سرش رو کج میکنه به نشانه ی تعجب و تهیونگ ادامه میده :خب ببین ....ببین ..ر..زی الان تو ...تو .کماست....ولی یه چیز خوب هست
جیمین دستشو روی قلبش میزاره و بغضش میترکه و میزنه زیر گریه :آ..خه ...آخه خواهر.. نازنین من چرا ...کاشی این بلا سر من میومد ..
تهیونگ آروم دستشو توی موهاش میکشه :خب دربارهی چیز خوب ...خب الان یه چیزی هست که من فهمیدم میتونم روح هارو ببینم
جیمین:داری چرت و پرت میگی بابا روح چیه
تهیونگ بدون مکث ادامه میده:خب واسه همه الکیه ولی رزی الان دقیقا اینجا وایساده و فقط منم که میبی..
رزی تو کلام تهیونگ پرید:نه من از دکتر پرسیدم و گفت که اونم میبینه
تهیونگ:هه خب پس مطمئن شدم دیوونه نیستم
جیمین با نگاه های متعجب:ولی من متوجه شدم دیوونه شدی صد درصد
رزی:برای اینکه باور کنه بهش بگو مگه به رزی قول ندادی که وقتی اتفاقی افتاد گریه نکنی
تهیونگ هم بدون کم و کاستی گفت:مگه به رزی قول ندادی که وقتی اتفاقی افتاد گریه نکنی
جیمین :تو از کج.....ا وایسا یعنی واقعا اونی اینجاست بهش بگو زود پیشم برگرد بهت نیاز دارم اگه تو نباشی نمیتونم به قولم عمل کنم سخته اینو بدون اگه تو چیزیت بشه و به هوش نیای من خودمو میکشم اینو بدون پس تنهام نزار
تهیونگ دستی روی سر جیمین میکشه:خب اون همشو شنید
رزی نمیخوای چیزی بگی
رزی:بهش بگو من تلاشمو میکنم و اینکه مراقب خودت باش
تهیونگ به جیمین میگه
جیمین:اوکی پس توهم مراقب خودت باش اونی عاشقتم❤️
رزی:منم عاشقتم
..........................
۱.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.