فیک مروارید سیاه
فیک مروارید سیاه
پارت۷
ویو ا.ت
دلم برا تهیونگ تنگ میشه ولی ی هفته ای برمیگردم
رفتم خونه و وسایلمو جمع کردم کارای عکاسیمو تمام کردمو برای تهیونگ ایمیل کردم
ا.ت: خب کارم تموم برم پیش داداشم
ا.ت رفتم اتاق جیمین ولی نبود دنبال جیمین گشت ولی پیداش نکرد
ا.ت: یعنی چی خونه نیس؟ برم زنگ بزنم
زنگ زد بهش جواب نداد کم کم نگرانش شده بود
ا.ت: زنگ بزنم تهیونگ شاید باز باهام بیرونن
زنگ زد تهیونگ جواب داد
تهیونگ: جانم ا.ت چیشده؟
ا.ت: سلام تهیونگ میگم جیمین( یهویی جیغ بلندی میزنه که تهیونگ نگران میشه)
* ا.ت بعد از تصادف مامان و باباش از صدای بلند و تاریکی میترسه
تهیونگ: ا.ت ا.ت چت شده بگو ببینم
ا.ت: تهیو..تهیونگ..همجا تاریکه م..من میترسم
تهیونگ: دارم میام نترس ۵ دقیقه دیگه پیشتم
ویو تهیونگ
خیلی نگرانش بودم چون داشتم میرفتم خونه زود مسیرمو عوض کردمو رفتم سمت خونه ی ا.ت
ویو ا.ت
از ترس داشت گریم میگرفت که یهویی در باز شد بیشتر ترسیدم که یهویی دیدم جیمین و با ی کیک اومد سمتم
جیمین: چیه انتظار نداشتی که همینجوری بدرقت کنم نه؟
ا.ت: جیمین(داد) خبلی بدی گمشو باهات حرفی ندارم(گریه)
جیمین نمیدونست ا.ت از تاریکی میترسه
جیمین: چرا گریه میکنی؟ من که فقط میخواستم خوشحالت کنم( نگران متعجب)
ا.ت: من..من از تاریکی...
یهویی دیدم یکی پشت جیمینه
ا.ت: جیمیننننننن(جیغ)
ویو جیمین
با جیغ ا.ت برگشتم پشتمو دیدم که با نور شمع فهمیدم تهیونگه
جیمین: نترس بابا تهیونگ
ا.ت: تهیونگ(گریه) میره تهیونگو بغل میکنه
ویو تهیونگ
وقتی با گریه بغلم کرد خیلی نگرانش شدم
تهیونگ: چیشده ا.ت؟ چرا گریه میکنی؟ جیمین اذیتت کرده؟
ا.ت: میشه اول چراغا رو روشن کنیم؟ میترسم
جیمین: من روشن میکنم صبرکن
جیمین چراغا رو روشن میکنه که تازه میفهمی ا.ت فقط تیشرت پوشیده یهویی داد میزنه
جیمین: برو لباستو عوض کن(عصبی و داد)
ا.ت بیشتر لباس تهیونگ از ترس چنگ میزنه و بیشتر گریش میگیره که تهیونگ میگه
تهیونگ: هی اروم باش نمیدونی ا.ت از تاریکی و داد میترسه؟ تقشیر توعه که اینطوری شده سرش داد نزن
سر ا.تو ناز میکنه سعی میکنه ارومش کنه
جیمین:م..من نمیدونستم ببخشید خواهری
ا.ت: اشکال نداره..دیگه سرم داد نزن
ویو ا.ت
تو بغل تهیونگ خیلی حس خوبی داشتم اون بیشتر از داداشم ملاحظمو کرد ولی این داداشه اسکولم( فیکه دوستان) نمیفهمه
ا.ت با ناراحتی به دوتا مرد روبه روش میگه
ا.ت: من میرم بخوابم
و سرشو میندازه و میره بدون اینکه جوابی از هرکدوم بشنوه
جیمین خیلی از کارش ناراحت شد ولی تصمیم گرفت وقتی ا.ت از پاریس برمیگرده سوپرازش کنه
که تهیونگ به جیمین میگه
ادامش کامنتا
پارت۷
ویو ا.ت
دلم برا تهیونگ تنگ میشه ولی ی هفته ای برمیگردم
رفتم خونه و وسایلمو جمع کردم کارای عکاسیمو تمام کردمو برای تهیونگ ایمیل کردم
ا.ت: خب کارم تموم برم پیش داداشم
ا.ت رفتم اتاق جیمین ولی نبود دنبال جیمین گشت ولی پیداش نکرد
ا.ت: یعنی چی خونه نیس؟ برم زنگ بزنم
زنگ زد بهش جواب نداد کم کم نگرانش شده بود
ا.ت: زنگ بزنم تهیونگ شاید باز باهام بیرونن
زنگ زد تهیونگ جواب داد
تهیونگ: جانم ا.ت چیشده؟
ا.ت: سلام تهیونگ میگم جیمین( یهویی جیغ بلندی میزنه که تهیونگ نگران میشه)
* ا.ت بعد از تصادف مامان و باباش از صدای بلند و تاریکی میترسه
تهیونگ: ا.ت ا.ت چت شده بگو ببینم
ا.ت: تهیو..تهیونگ..همجا تاریکه م..من میترسم
تهیونگ: دارم میام نترس ۵ دقیقه دیگه پیشتم
ویو تهیونگ
خیلی نگرانش بودم چون داشتم میرفتم خونه زود مسیرمو عوض کردمو رفتم سمت خونه ی ا.ت
ویو ا.ت
از ترس داشت گریم میگرفت که یهویی در باز شد بیشتر ترسیدم که یهویی دیدم جیمین و با ی کیک اومد سمتم
جیمین: چیه انتظار نداشتی که همینجوری بدرقت کنم نه؟
ا.ت: جیمین(داد) خبلی بدی گمشو باهات حرفی ندارم(گریه)
جیمین نمیدونست ا.ت از تاریکی میترسه
جیمین: چرا گریه میکنی؟ من که فقط میخواستم خوشحالت کنم( نگران متعجب)
ا.ت: من..من از تاریکی...
یهویی دیدم یکی پشت جیمینه
ا.ت: جیمیننننننن(جیغ)
ویو جیمین
با جیغ ا.ت برگشتم پشتمو دیدم که با نور شمع فهمیدم تهیونگه
جیمین: نترس بابا تهیونگ
ا.ت: تهیونگ(گریه) میره تهیونگو بغل میکنه
ویو تهیونگ
وقتی با گریه بغلم کرد خیلی نگرانش شدم
تهیونگ: چیشده ا.ت؟ چرا گریه میکنی؟ جیمین اذیتت کرده؟
ا.ت: میشه اول چراغا رو روشن کنیم؟ میترسم
جیمین: من روشن میکنم صبرکن
جیمین چراغا رو روشن میکنه که تازه میفهمی ا.ت فقط تیشرت پوشیده یهویی داد میزنه
جیمین: برو لباستو عوض کن(عصبی و داد)
ا.ت بیشتر لباس تهیونگ از ترس چنگ میزنه و بیشتر گریش میگیره که تهیونگ میگه
تهیونگ: هی اروم باش نمیدونی ا.ت از تاریکی و داد میترسه؟ تقشیر توعه که اینطوری شده سرش داد نزن
سر ا.تو ناز میکنه سعی میکنه ارومش کنه
جیمین:م..من نمیدونستم ببخشید خواهری
ا.ت: اشکال نداره..دیگه سرم داد نزن
ویو ا.ت
تو بغل تهیونگ خیلی حس خوبی داشتم اون بیشتر از داداشم ملاحظمو کرد ولی این داداشه اسکولم( فیکه دوستان) نمیفهمه
ا.ت با ناراحتی به دوتا مرد روبه روش میگه
ا.ت: من میرم بخوابم
و سرشو میندازه و میره بدون اینکه جوابی از هرکدوم بشنوه
جیمین خیلی از کارش ناراحت شد ولی تصمیم گرفت وقتی ا.ت از پاریس برمیگرده سوپرازش کنه
که تهیونگ به جیمین میگه
ادامش کامنتا
۷.۲k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.