ققنوس سرخ
part ¹⁹
تهیونگ : ات اینجا چیکار میکنی چطور اومدی اینجا ؟
خودشون بودن با این که حقایق ترسناکی رو دربارشون فهمیدم اما بازم میتونستم بهشون اعتماد کنم
امشب خیلی ترسیده بودم نیاز داشتم تو بقل یه نفر گریه کنم
به سمت تهیونگ دوییدم و خودمو انداختم توی بقلش
زدم زیر گریه اونم متقابلا بقلم کرد
میتونستم صداهاشونو بشنوم
جین : اینجا چخبر ؟
جیمین : بیاید از اینجا ببریمش معلومه خیلی ترسیده
تهیونگ خواست براید استایل بقلم کنه اما دستی مانعش شد وخودش من بغل اون قدر ضعیف و بیحال بودم که تقلایی نتونستم بکنم همون طور که داشت منو حمل میکرد به صورتش نگاه کردم جونگ کوک بود
جونگ کوک ؟
هه اولین باره با اسمش صداش میزنم اونم توی ذهنم
این همه اتفاق افتاد اللن واقعا هسته بودم و دلم میخولست بخوابم به امید این که وقتی ییدار شدم ببینم همه اینا از اولش یه خواب بوده
از زمان مرگ مادرم تا این لحظه یه خواب بوده باشه
خدایا لطفا لطفا بیدار شمو ببینم همه اینا یه خواب بوده
غرق در تفکاراتم خودمو به دستای خواب سپردم تا از این اوضاع نجات پیدا کنم
.
.
.
.
چشمامو باز کردم نور افتاب مستیم به تو چشمام بود دستمو جلوی صورتم گرفتم تا مانع برخوردش به چشمام بشم
با به یاد آوردن تمام اون اتفاقا مثل برق گرفته ها بلند شدم و نشستم انتظار داشتم توی تخت خواب باشم اما با زمین سفتی که پوشیده از چمن های سبز بود و میون چمن ها گل های بابونه زرد و سفید روییده بود مواجه شدم
نگاهی به اطراف انداختم یه چمن زار که من دقیقا روی تپه بودم لباسام یه لباس سفید ساحلی از جام بلند شدم
پاهام میتونست چمن هارو حس کنه کفش پام نبود حس خنکی چمن ها که آرامشو بهم اهدا میکرد رو دوس داشتم
با صدای دل نواز و نازک زنونه ای با شوق به پشت سرم نگاه کردم
اون صدای بهشتی مادرم بود با دیدن زنی که چند متر از من دور بود و دقیقا توی آفتاب ایستاده بود لبخندم محو شد
تیزی آفتاب چشمامو میسوزوند و مانع دیدن چهره اون زن میشد
ولی من مطمئنم اون مادرمه اون صدا هیچ کس غیر از مادرم نمی تونه صاحب اون صدا باشه
پس بی صبرانه و با شوقی بیشتر که در دلم جوونه زده بود خندیدم و سمت اون زن دویدم برای این که آفتاب جشمامو به درد نیاره چشمامو بستم و دستامو باز کردم
پامو تند کردم و با رسیدن به اون زن مهلت ندادم و سریع در آغوش گرفتمش اونم دشتاشو دورم حلقه کرد و پشتمو نوازش کرد
فالو ♡☆
تهیونگ : ات اینجا چیکار میکنی چطور اومدی اینجا ؟
خودشون بودن با این که حقایق ترسناکی رو دربارشون فهمیدم اما بازم میتونستم بهشون اعتماد کنم
امشب خیلی ترسیده بودم نیاز داشتم تو بقل یه نفر گریه کنم
به سمت تهیونگ دوییدم و خودمو انداختم توی بقلش
زدم زیر گریه اونم متقابلا بقلم کرد
میتونستم صداهاشونو بشنوم
جین : اینجا چخبر ؟
جیمین : بیاید از اینجا ببریمش معلومه خیلی ترسیده
تهیونگ خواست براید استایل بقلم کنه اما دستی مانعش شد وخودش من بغل اون قدر ضعیف و بیحال بودم که تقلایی نتونستم بکنم همون طور که داشت منو حمل میکرد به صورتش نگاه کردم جونگ کوک بود
جونگ کوک ؟
هه اولین باره با اسمش صداش میزنم اونم توی ذهنم
این همه اتفاق افتاد اللن واقعا هسته بودم و دلم میخولست بخوابم به امید این که وقتی ییدار شدم ببینم همه اینا از اولش یه خواب بوده
از زمان مرگ مادرم تا این لحظه یه خواب بوده باشه
خدایا لطفا لطفا بیدار شمو ببینم همه اینا یه خواب بوده
غرق در تفکاراتم خودمو به دستای خواب سپردم تا از این اوضاع نجات پیدا کنم
.
.
.
.
چشمامو باز کردم نور افتاب مستیم به تو چشمام بود دستمو جلوی صورتم گرفتم تا مانع برخوردش به چشمام بشم
با به یاد آوردن تمام اون اتفاقا مثل برق گرفته ها بلند شدم و نشستم انتظار داشتم توی تخت خواب باشم اما با زمین سفتی که پوشیده از چمن های سبز بود و میون چمن ها گل های بابونه زرد و سفید روییده بود مواجه شدم
نگاهی به اطراف انداختم یه چمن زار که من دقیقا روی تپه بودم لباسام یه لباس سفید ساحلی از جام بلند شدم
پاهام میتونست چمن هارو حس کنه کفش پام نبود حس خنکی چمن ها که آرامشو بهم اهدا میکرد رو دوس داشتم
با صدای دل نواز و نازک زنونه ای با شوق به پشت سرم نگاه کردم
اون صدای بهشتی مادرم بود با دیدن زنی که چند متر از من دور بود و دقیقا توی آفتاب ایستاده بود لبخندم محو شد
تیزی آفتاب چشمامو میسوزوند و مانع دیدن چهره اون زن میشد
ولی من مطمئنم اون مادرمه اون صدا هیچ کس غیر از مادرم نمی تونه صاحب اون صدا باشه
پس بی صبرانه و با شوقی بیشتر که در دلم جوونه زده بود خندیدم و سمت اون زن دویدم برای این که آفتاب جشمامو به درد نیاره چشمامو بستم و دستامو باز کردم
پامو تند کردم و با رسیدن به اون زن مهلت ندادم و سریع در آغوش گرفتمش اونم دشتاشو دورم حلقه کرد و پشتمو نوازش کرد
فالو ♡☆
۳.۶k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.