Since when did love lead to murder?

Since when did love lead to murder?
از کی تا حالا عشق به قتل راه پیدا کرده¿
━━━ • ✙ • ━━━
part:⁴
ا/ت یهو شل شد و دیگه سرحال نبود
**اگه یروز کمک لازم داشتی بیا توی اون کوچه خونه ی من اونجاست
_باشه ممنون
یعنی تهمت زدم... امکان نداره اون کلاه پوشیده بود کاملا مثل دزدا
با دستش زد تو سر خودش
دوباره توی دردسر و شرمندگی افتادم...
با همون حات شل وارد کافه شد تا ته رو دید سریع برگشت نمی‌خواست باهاش چشم تو جشم بشه
تهیونگم که از همه چی بی خبر اصلا اهمیت نمی‌داد
اون روز خیلی رعایت کرد سعی می‌کرد هرچی ته میخواد رو بهش یاد بده
_میخوای قهوه درست کردن رو یاد بگیری؟
+ها
_گفته بودی میخوای یاد بگیری
+ایسگا کردی؟
_نه
رابطه بینشون عجیب بود. ا/ت به این فکر می‌کرد که الان به این پسر مدیونه و ته اینجوری بود که: دختره جدی جدی دیوونس؟
_میگم..من چند تا دوست دارم اونور خیابون منتظرمن میخوای با ما بیای؟
+نه علاقه ای ندارم
_باید یه چیزی بگم
+.......
_من فهمیدم...که تقصیر تو نبود..یعنی چیزو میگم قضیه کیف و اینا
+پس...
_پس باید حداقل یه شام مهمونت کنم...فردا آخر هفته ست آخر هفته ها خانم هان خودش میاد لازم نیست ما بیایم. بریم شام بخوریم؟
+ن...
_لطفا نه نیار من باید اینکارو بکنم
بعد از حرف خودش سریع را افتاد و رفت
_خدا منو بکشه
_وای هر وقت یادم میاد واسش چه قلدر بازی در آورم میخوام برم تو خاک ..چجوری بهش نگاه کنم
¿¿¿¿¿¿¿¿¿
_سلام من اومدم ...شام چی درست میکنی مامان
م. ا/ت: پولتو ریختن؟
_آ..ره چطور؟
م. ا/ت: آه عزیزم تو دردسر افتادیم
_چی شده مگه
م. ا/ت: بیا بشین بهت میگم
م. ا/ت: خواهرت پول لازم داره ...گفتن باید از الان پول شهریه سال بعدش رو بدیم هر جور شده باید جورش کنیم میدونی که الان تنها امیدمون به اونه اگه درس بخونه...
_خیلخب فهمیدم ..من چی قرار بود امسال درسمو ادامه بدم
م. ا/ت: آره ولی الان پول کافی نداریم
_پس اولویت هیسوئه...چرا خودش بهم نمیگه
م. ا/ت: میدونی که جوونه یکم لجباز شده یوقت بهش نگی از تو گرفتم
_هه انگار من خیلی وقته جوونم.....باورم نمیشه
_یه شماره حساب بده هرچی کار کردمو میریزم
فردا وقتی غروب شده بود یادش اومد امشب پسر کافه رو شام مهمون کرده و هیچی پول نداره سریع زنگ زد به جیمین و ازش پول قرض گرفت
¿¿¿¿¿¿
ا/ت توی راه داشت تمرین میکرد چطوری معذرت خواهی کنه و خوب رفتار کنه حواسش پرت همین قضیه بود. وقتی از خیابون رد میشد یه ماشین تقریبا زد بهش چشماشو بسته بود و فکر می‌کرد الان رو هوا ئه. رو هوا بودنش خیلی طول کشیده بود چشماشو باز کرد و دید یه نفر از دامنش گرفته و کنار کشیدتش

#BTS #BTS_ARMY #Teahyung #Jimin #Namjoon #Seokjin #yoongi #Heosok #Jungkook #K_pop #Bangtan #ARMY
#بی_تی_اس #کیپاپ #فیک #تهیونگ #جیمین #سوکجین #یونگی #جیهوپ #نامجون #جونگکوک #آرمی #بنگتن #کیپاپر #کیدراما