مافیای جذاب
مافیای جذاب
#part5(آخر)
ویو کوک:
سریع بلند شدم یونگی رو بلند کردم گذاشتمش تو ماشین و ا/ت هم کنارش نشست سریع راه افتادیم به سمت بیمارستان.
-یونگی چشاتو باز کن😭
+ا/ت آروم باش یونگی چیزیش نمیشه🥺
-امید وارم😭
ویو ا/ت:
رسیدیم بیمارستان کوک پرستار هارو صدا کرد و پرستار اومدن یونگی رو گذاشتن رو برانکارد و بردن اتاق عمل راستش من خیلی نگران بودم واین اولین باری بود که انقدر گریه میگردم.
ویو کوک:
خیلی برای یونگی ناراحت بودم راستش اون مثل برادرم اگه اتفاقی واسش بیفته خودمو نمیبخشم و ا/ت خیلی گریه کرده بود این اولین باری بود که میدیدم ا/ت انقدر گریه میکنه.
+(رفت بغلش کرد) ا/ت آروم باش
-نمیتونم هق کوک هق من یونگی رو دوست داشتم هق هق
+میدونم ولی اون خوب میشه
ویو ا/ت:
یکدفعه دکتر اومد.
-آقای دکتر حالشون چطوره
(علامت دکتر*)
*خوشبختانه گلوله رو در آوردیم و یکم دیگه بهوش میاد اگه یکم دیر رسونده بودینش ممکن بود بمیره.
+ممنون میتونیم ببینیمشون؟
*البته الان دیگه بهوش میان
-+ممنون
ویو کوک:
ا/ت رفت تو اتاق پیش یونگی منم بیرون منتظرش بودم.
-(دست یونگی رو گرفت) یونگی لطفا پاشو
&اااا/ت حالت خوبه؟
-یونگیا(خر ذوق) راستش میخواستم یچیزی بت بگم
&چی؟
-منم از اول عاشقت بودم
&واقعا😳
-آره
&😊
ویو کوک:
دکتر گفت باید کارای ترخیص یونگی رو انجام بدم و میتونه مرخص بشه منم رفتم کارای ترخیص رو انجام دادم و با ا/ت و یونگی رفتیم خونه.
( پرش زمانی به یک هفته بعد)
ا/ت و یونگی باهم ازدواج کردن و کوک هم تصمیم گرفت دیگه مافیا نباشه که جون عزیزانش درخطر نباشه.
❤️پایان❤️
میدونم پایانش بد شده ولی ممنونم از همایتتون❤️
#part5(آخر)
ویو کوک:
سریع بلند شدم یونگی رو بلند کردم گذاشتمش تو ماشین و ا/ت هم کنارش نشست سریع راه افتادیم به سمت بیمارستان.
-یونگی چشاتو باز کن😭
+ا/ت آروم باش یونگی چیزیش نمیشه🥺
-امید وارم😭
ویو ا/ت:
رسیدیم بیمارستان کوک پرستار هارو صدا کرد و پرستار اومدن یونگی رو گذاشتن رو برانکارد و بردن اتاق عمل راستش من خیلی نگران بودم واین اولین باری بود که انقدر گریه میگردم.
ویو کوک:
خیلی برای یونگی ناراحت بودم راستش اون مثل برادرم اگه اتفاقی واسش بیفته خودمو نمیبخشم و ا/ت خیلی گریه کرده بود این اولین باری بود که میدیدم ا/ت انقدر گریه میکنه.
+(رفت بغلش کرد) ا/ت آروم باش
-نمیتونم هق کوک هق من یونگی رو دوست داشتم هق هق
+میدونم ولی اون خوب میشه
ویو ا/ت:
یکدفعه دکتر اومد.
-آقای دکتر حالشون چطوره
(علامت دکتر*)
*خوشبختانه گلوله رو در آوردیم و یکم دیگه بهوش میاد اگه یکم دیر رسونده بودینش ممکن بود بمیره.
+ممنون میتونیم ببینیمشون؟
*البته الان دیگه بهوش میان
-+ممنون
ویو کوک:
ا/ت رفت تو اتاق پیش یونگی منم بیرون منتظرش بودم.
-(دست یونگی رو گرفت) یونگی لطفا پاشو
&اااا/ت حالت خوبه؟
-یونگیا(خر ذوق) راستش میخواستم یچیزی بت بگم
&چی؟
-منم از اول عاشقت بودم
&واقعا😳
-آره
&😊
ویو کوک:
دکتر گفت باید کارای ترخیص یونگی رو انجام بدم و میتونه مرخص بشه منم رفتم کارای ترخیص رو انجام دادم و با ا/ت و یونگی رفتیم خونه.
( پرش زمانی به یک هفته بعد)
ا/ت و یونگی باهم ازدواج کردن و کوک هم تصمیم گرفت دیگه مافیا نباشه که جون عزیزانش درخطر نباشه.
❤️پایان❤️
میدونم پایانش بد شده ولی ممنونم از همایتتون❤️
۸.۳k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.