عشق سیاه من پارت ۱۳
براید استایل بغلت میکنه و به زور تو رو میبره
سارینا : بزار زمین منوووووو
هیونجین: انقد زور نزن
سارینا: اصلا کجا میبری منو
هیونجین : خونه ی خودم
هیونجین: انقدر حرف نزن
سارینا:(بی توجه ) میگممم بزار زمین منووو
گذاشتت تو ماشین و خدشم سوار شد
سعی کردی در ماشینو باز کنی فهمیدی قفل کرده
ترس وجودت موج میزد
حرفی نزدین تا اینکه به یه عمارت رسیدین و پیاده شد و بعد تو رو براید استایل بغل کرد و تورو برد داخل
سارینا: هیف ادم اینجا هس و گرنه میدونستم چی بهت بگم
هیونجین: بگو
سارینا: مگه من پا ندارم
هیونجین: نه
سارینا😐😐
تو برد تو اتاقی که مال خودش بود
میخاست حرفی بزنه که
تق تق
آجوما: پسرم
هیونجین: بله ؟
آجوما: پدرتون باهاتون کار داره
هیونجین: باشه الان میام
آجوما رفت
و هیونجین بهت نزدیک گردنت شد وتو گوشت گفت فک نکن همینجا تموم میشه
بعد رفت
و درم قفل کرد
بعد گذشت چند مین
یه نفر درو باز کرد همون زن
برات عذا اورد
آجوما: بیا دخترم ، گشنه نمون یه چیزی بخور
سارینا: خیلی ممنونم
آجوما: خواهش
خلاصه میخوابی
روز بعد
بیدار شدی که با صورت هیونجین مواجه شد و از ترس پریدی و افتادی
هیونجین: خوبی؟
سارینا: با من حرف نزن
هیونجین: باشه
هیونجین : یه هفته دیگه جشن فارغ التحصیلیه ومنو تو باهم میریم
سارینا: چرا اونوقت
هیونجین: چون من میگم و درضمن بخاطر این باهات کاری ندارم
سارینا: چیکار
هیونجین: دوست نداری عین اردک تو جمع راه بری
سارینا : بزار زمین منوووووو
هیونجین: انقد زور نزن
سارینا: اصلا کجا میبری منو
هیونجین : خونه ی خودم
هیونجین: انقدر حرف نزن
سارینا:(بی توجه ) میگممم بزار زمین منووو
گذاشتت تو ماشین و خدشم سوار شد
سعی کردی در ماشینو باز کنی فهمیدی قفل کرده
ترس وجودت موج میزد
حرفی نزدین تا اینکه به یه عمارت رسیدین و پیاده شد و بعد تو رو براید استایل بغل کرد و تورو برد داخل
سارینا: هیف ادم اینجا هس و گرنه میدونستم چی بهت بگم
هیونجین: بگو
سارینا: مگه من پا ندارم
هیونجین: نه
سارینا😐😐
تو برد تو اتاقی که مال خودش بود
میخاست حرفی بزنه که
تق تق
آجوما: پسرم
هیونجین: بله ؟
آجوما: پدرتون باهاتون کار داره
هیونجین: باشه الان میام
آجوما رفت
و هیونجین بهت نزدیک گردنت شد وتو گوشت گفت فک نکن همینجا تموم میشه
بعد رفت
و درم قفل کرد
بعد گذشت چند مین
یه نفر درو باز کرد همون زن
برات عذا اورد
آجوما: بیا دخترم ، گشنه نمون یه چیزی بخور
سارینا: خیلی ممنونم
آجوما: خواهش
خلاصه میخوابی
روز بعد
بیدار شدی که با صورت هیونجین مواجه شد و از ترس پریدی و افتادی
هیونجین: خوبی؟
سارینا: با من حرف نزن
هیونجین: باشه
هیونجین : یه هفته دیگه جشن فارغ التحصیلیه ومنو تو باهم میریم
سارینا: چرا اونوقت
هیونجین: چون من میگم و درضمن بخاطر این باهات کاری ندارم
سارینا: چیکار
هیونجین: دوست نداری عین اردک تو جمع راه بری
۱.۳k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.