p:17 بلکتن
در اتاق رو بستیم و وارد اتاق پسرا شدیم سمت دوتا تخت پایین رفتیم پیششون نشستیم و صحبت رو شروع کردن
جنی: یکی به من بگه اینجا چخبر بوده
جیمین همه چیز رو براش تعریف کرد، بعد از حرفای جیمین، جنی با دهن باز بهش خیره شد
جنی: وای لیسا این چی میگه
لیسا: خو مگه کری این همه مدت واسه چی دهنت باز بود پس
جنی با دستش توی کتفم کوبید
جنی: یه وقت احترام نزاری
لیسا: نه خیالت راحت
جنی با چشم غره نگاهم کرد
تهیونگ: باید به رزی کمک کنیم
لیسا: نه اون باید با خودش کنار بیاد دخالت ما فقط عصبی تر گمراهش میکنه و اگه به جیمین برسه ممکنه یه اتفاق دیگه بی افته
جنی: من...من واقعا متاسفم فکر نمیکردم اینجوری بشه
لیسا: دیگه گذشت باید به فکر الان باشیم
کوک: هیونگ نلرزی بزار خودش رو بهت ثابت کنه بعد بلرز
جیمین: خوب بگو ساده نگیرم دیگه چرا توهین میکنی
تهیونگ: عا یه چیز دیگه هم هست یه مشکل بزرگ
همه سوالی بهش خیره شدیم، کمی به مغزم فشار اوردم و فهمیدم چی میگه،غم همیه چشماش رو پر کرد
تهیونگ: کره نمیزاره کسای که فامیلی مشابه دارن باهم باشن
جنی: اییییی ترسوندیم بابا اون شرایط ازدواج که ما تا زمان دیسبندی حق ازدواج نداریم، پس مشکل حل شد
کوک: به هر حال باید اینم قبول کنیم که ممکنه دولت لج کنه
جیمین: نه بابا دولت چیکار داره
لیسا: تهیونگ اوپا نگران اون موضوع نباش دولت جلوتو نمیگیره
به وضوح رنگ از رخش پرید
جنی: چیشد
لیسا: چیزی نیست
جین غلطی زد با چشای نیمه باز نگاهمون کرد و گفت
جین: جلسه شبانه برگذار کردین؟ بخوابین دیگه، فردا قراره سر تمرین جر بخوریم
تهیونگ: باشه
رزی در باز کرد تو قاب در تکیه داد
رزی: پاشین بیایین دیگه ساعت یک شب میخوام بخوابم
جنی: باشه
رزی یک ساعت چیکار میکنین
لیسا: غیبت شبانه
چشماش باز شد و با حالت طلبکار حسادت گفت
رزی: غیبت شبانه بدون من؟ واقعا که
بعدم روشو برگردوند، بلند شدم
لیسا: شب بخیر قسمت بعدی برا فردا شب اونی بیا بریم
بعد رفتم سمت رزی دستم رو انداختم دور کمرش
لیسا: رزیا حسودی نکن فکر کردم خوابی
رزی: برو خر خودتی
لیسا: اونی به خدا فردا رو ازمون نگرفتن
جنی: باشه دیگه
جنی بالش رو از رو پاش بلند کرد گذاشت رو تخت و بلند شد همونطور که به سمت ما میومد گفت
جنی: شب بخیر
در اتاقشون بستیم و وارد اتاق خودمون شدیم هر کسی سر جاش خوابید ، رو تخت پایین خوابیدم جنی بالا رزی تخت بقلی
خوابید و جیسو بالا بود تخت آخری هم میچا پایین ایو بالا ، قلت میزدم ولی خوابم نمیبرد، کلافه گفتم
لیسا: رزیا بیداری
رزی با چشم بسته جواب داد
رزی: چیه
لیسا: میدونی با جیمین حرف زدم و خوب...
رزی: عشقم رو باور نداره
لیسا: پس عاشقشی
رزی: اره فهمیدم که بدون اون نمیتونم
جنی: یکی به من بگه اینجا چخبر بوده
جیمین همه چیز رو براش تعریف کرد، بعد از حرفای جیمین، جنی با دهن باز بهش خیره شد
جنی: وای لیسا این چی میگه
لیسا: خو مگه کری این همه مدت واسه چی دهنت باز بود پس
جنی با دستش توی کتفم کوبید
جنی: یه وقت احترام نزاری
لیسا: نه خیالت راحت
جنی با چشم غره نگاهم کرد
تهیونگ: باید به رزی کمک کنیم
لیسا: نه اون باید با خودش کنار بیاد دخالت ما فقط عصبی تر گمراهش میکنه و اگه به جیمین برسه ممکنه یه اتفاق دیگه بی افته
جنی: من...من واقعا متاسفم فکر نمیکردم اینجوری بشه
لیسا: دیگه گذشت باید به فکر الان باشیم
کوک: هیونگ نلرزی بزار خودش رو بهت ثابت کنه بعد بلرز
جیمین: خوب بگو ساده نگیرم دیگه چرا توهین میکنی
تهیونگ: عا یه چیز دیگه هم هست یه مشکل بزرگ
همه سوالی بهش خیره شدیم، کمی به مغزم فشار اوردم و فهمیدم چی میگه،غم همیه چشماش رو پر کرد
تهیونگ: کره نمیزاره کسای که فامیلی مشابه دارن باهم باشن
جنی: اییییی ترسوندیم بابا اون شرایط ازدواج که ما تا زمان دیسبندی حق ازدواج نداریم، پس مشکل حل شد
کوک: به هر حال باید اینم قبول کنیم که ممکنه دولت لج کنه
جیمین: نه بابا دولت چیکار داره
لیسا: تهیونگ اوپا نگران اون موضوع نباش دولت جلوتو نمیگیره
به وضوح رنگ از رخش پرید
جنی: چیشد
لیسا: چیزی نیست
جین غلطی زد با چشای نیمه باز نگاهمون کرد و گفت
جین: جلسه شبانه برگذار کردین؟ بخوابین دیگه، فردا قراره سر تمرین جر بخوریم
تهیونگ: باشه
رزی در باز کرد تو قاب در تکیه داد
رزی: پاشین بیایین دیگه ساعت یک شب میخوام بخوابم
جنی: باشه
رزی یک ساعت چیکار میکنین
لیسا: غیبت شبانه
چشماش باز شد و با حالت طلبکار حسادت گفت
رزی: غیبت شبانه بدون من؟ واقعا که
بعدم روشو برگردوند، بلند شدم
لیسا: شب بخیر قسمت بعدی برا فردا شب اونی بیا بریم
بعد رفتم سمت رزی دستم رو انداختم دور کمرش
لیسا: رزیا حسودی نکن فکر کردم خوابی
رزی: برو خر خودتی
لیسا: اونی به خدا فردا رو ازمون نگرفتن
جنی: باشه دیگه
جنی بالش رو از رو پاش بلند کرد گذاشت رو تخت و بلند شد همونطور که به سمت ما میومد گفت
جنی: شب بخیر
در اتاقشون بستیم و وارد اتاق خودمون شدیم هر کسی سر جاش خوابید ، رو تخت پایین خوابیدم جنی بالا رزی تخت بقلی
خوابید و جیسو بالا بود تخت آخری هم میچا پایین ایو بالا ، قلت میزدم ولی خوابم نمیبرد، کلافه گفتم
لیسا: رزیا بیداری
رزی با چشم بسته جواب داد
رزی: چیه
لیسا: میدونی با جیمین حرف زدم و خوب...
رزی: عشقم رو باور نداره
لیسا: پس عاشقشی
رزی: اره فهمیدم که بدون اون نمیتونم
۳.۴k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.