رمان :بچه های من
رمان :بچه های من
عضو هشتم
دنی:باشه
دنی کاراشو کرد و به سمت خونه ی دوست ریحانا رفتیم دنی پیاده شد و رفت زنگ زد بزنه که بعد از یه ربع اومد
ات:چیشد؟
دنی:.....
ات:با توعم نمیشنوی ؟
دنی:رفته بار
ات:بار! مطمعنی؟
دنی:آره
ات:ولی اون که ۱۸ سالش نیست
دنی:نمیدونم دوستش گفت
ات: از دست این دختر بار کجا رفته؟
دنی: (یه جایی رو گفت)
سریع گاز رو گرفتم که بلاخره بعد از نیم ساعت رسیدیم بارش بیرون از شهر بود و امنیتی نداشت سریع رفتیم داخل
ات: ببخشید یه دختر ۱۷ ساله ندیدین که بیاد اینجا؟
؟: نه فکر نکنم
ات:ممنون دنی تو برو پایین رو بگرد منم میرم بالا
دنی:باشه
سریع رفتم تک تک اتاق هارو گشتم فقط دعا میکردم که توی این اتاقا نباشه چون با دستای خودم میکشتمش ( خودتون میدونید دیگه کدوم اتاقا )
داشتم میگشتم که صدای جیغ اومد
ریحانا:ولم کن بهت میگم دلم کن(جیغ)
ات:ریحانا(بلند)
به سمت صدا رفتم که دیدم یه مرده به زور میخواد بهش دست بزنه
ریحانا تا منو دید اومد بغلم
ات:حالت خوبه؟ اینجا چیکار میکنی؟
هیچی نمیگفت و فقط گریه میکرد
ات:گریه نکن بیا از اینجا بریم
گوشیمو برداشتمو به دنی زنگ زدم
دنی:چیشد؟
ات: پیداش کردم داریم میریم تو ماشین تو هم بیا
دنی:باشه
سوار ماشین شدیم که دنی هم اومد رفت عقب و پیش خواهرش نشست و بغلش کرد
ات:گریه کردن و بس کن اونجا چیکار میکردی؟(عصبی)
ریحانا:.....
ات:با توعم میگم اونجا چه غلطی میکردی ها؟(با داد)
دنی:مامان الان وقتش نیست
ات: پس کی وقتشه ها ؟ میدونستی اگه یکم دیرتر میومدیم چی میشد؟(با داد)
ریحانا: اصلا دوست داشتم به تو چه(بلند)
ات: از امروز میاین پیش من زندگی میکنین
ریحانا: چه عجب بلاخره قراره همهی دروغ هاتو به بقیه بگی
ات:به عنوان بچه های دوستم میاین
ریحانا:من این کارو نمیکنم (بلند)
ات:تو غلط کردی ( با داد)
دنی: ریحانا بیا یه بار به حرفه مامان گوش بده
ریحانا: نمیخوام (عصبی)
ات: دنی ولش کن
به خونه رسیدیم تا پیاده شدیم ریحانا میخواست فرار کنه که دستشو گرفتم
ریحانا:دستمو ول کن (جیغ)
ات: انقدر رو مخ من راه نرو (بلند)
دنی:مامان دستشو ول کن
دستشو گرفتم درو باز کردم که با پسرا رو به رو شدم
ات:شماها اینجا چیکار میکنین؟ مگه کمپانی نبودین
جونگ کوک: بهت پیام دادیم که امروز کنسل شده
نامجون:اینا کین ؟
اومدم حرف بزنم که
ریحانا:دختر اتم ات دخترمه
کنترلم از دستم در رفتو زدم تو گوشش
ات:گمشو برو بالا
جین:ات چیکار میکنی ؟
دنی:حالت خوبه ؟(رو به ریحانا)
ریحانا:(گریه)
ات:حال و حوصله ی گریه هاتو ندارم برو بالا
دنی دست ریحانا رو گرفت و رفتن طبقه ی بالا
تهیونگ:نمیخوای بگی اینا کین؟
ات: اون ول کرد تو دیگه شروع نکن
تهیونگ: یعنی چی میگم اینا کین ؟
ات: بچه هامن راحت شدی ؟
تهیونگ:چی؟
عضو هشتم
دنی:باشه
دنی کاراشو کرد و به سمت خونه ی دوست ریحانا رفتیم دنی پیاده شد و رفت زنگ زد بزنه که بعد از یه ربع اومد
ات:چیشد؟
دنی:.....
ات:با توعم نمیشنوی ؟
دنی:رفته بار
ات:بار! مطمعنی؟
دنی:آره
ات:ولی اون که ۱۸ سالش نیست
دنی:نمیدونم دوستش گفت
ات: از دست این دختر بار کجا رفته؟
دنی: (یه جایی رو گفت)
سریع گاز رو گرفتم که بلاخره بعد از نیم ساعت رسیدیم بارش بیرون از شهر بود و امنیتی نداشت سریع رفتیم داخل
ات: ببخشید یه دختر ۱۷ ساله ندیدین که بیاد اینجا؟
؟: نه فکر نکنم
ات:ممنون دنی تو برو پایین رو بگرد منم میرم بالا
دنی:باشه
سریع رفتم تک تک اتاق هارو گشتم فقط دعا میکردم که توی این اتاقا نباشه چون با دستای خودم میکشتمش ( خودتون میدونید دیگه کدوم اتاقا )
داشتم میگشتم که صدای جیغ اومد
ریحانا:ولم کن بهت میگم دلم کن(جیغ)
ات:ریحانا(بلند)
به سمت صدا رفتم که دیدم یه مرده به زور میخواد بهش دست بزنه
ریحانا تا منو دید اومد بغلم
ات:حالت خوبه؟ اینجا چیکار میکنی؟
هیچی نمیگفت و فقط گریه میکرد
ات:گریه نکن بیا از اینجا بریم
گوشیمو برداشتمو به دنی زنگ زدم
دنی:چیشد؟
ات: پیداش کردم داریم میریم تو ماشین تو هم بیا
دنی:باشه
سوار ماشین شدیم که دنی هم اومد رفت عقب و پیش خواهرش نشست و بغلش کرد
ات:گریه کردن و بس کن اونجا چیکار میکردی؟(عصبی)
ریحانا:.....
ات:با توعم میگم اونجا چه غلطی میکردی ها؟(با داد)
دنی:مامان الان وقتش نیست
ات: پس کی وقتشه ها ؟ میدونستی اگه یکم دیرتر میومدیم چی میشد؟(با داد)
ریحانا: اصلا دوست داشتم به تو چه(بلند)
ات: از امروز میاین پیش من زندگی میکنین
ریحانا: چه عجب بلاخره قراره همهی دروغ هاتو به بقیه بگی
ات:به عنوان بچه های دوستم میاین
ریحانا:من این کارو نمیکنم (بلند)
ات:تو غلط کردی ( با داد)
دنی: ریحانا بیا یه بار به حرفه مامان گوش بده
ریحانا: نمیخوام (عصبی)
ات: دنی ولش کن
به خونه رسیدیم تا پیاده شدیم ریحانا میخواست فرار کنه که دستشو گرفتم
ریحانا:دستمو ول کن (جیغ)
ات: انقدر رو مخ من راه نرو (بلند)
دنی:مامان دستشو ول کن
دستشو گرفتم درو باز کردم که با پسرا رو به رو شدم
ات:شماها اینجا چیکار میکنین؟ مگه کمپانی نبودین
جونگ کوک: بهت پیام دادیم که امروز کنسل شده
نامجون:اینا کین ؟
اومدم حرف بزنم که
ریحانا:دختر اتم ات دخترمه
کنترلم از دستم در رفتو زدم تو گوشش
ات:گمشو برو بالا
جین:ات چیکار میکنی ؟
دنی:حالت خوبه ؟(رو به ریحانا)
ریحانا:(گریه)
ات:حال و حوصله ی گریه هاتو ندارم برو بالا
دنی دست ریحانا رو گرفت و رفتن طبقه ی بالا
تهیونگ:نمیخوای بگی اینا کین؟
ات: اون ول کرد تو دیگه شروع نکن
تهیونگ: یعنی چی میگم اینا کین ؟
ات: بچه هامن راحت شدی ؟
تهیونگ:چی؟
۵.۱k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.