اییی داداشی تروخدا بیا تروخدا بیااا هق ایی مامانی جونم ما
اییی داداشی تروخدا بیا تروخدا بیااا هق ایی مامانی جونم مامانیی
صدایش امد صدای عربده برادر با غیرتش علی اری این دختر کوچک دو کوه داشت
علی:چیکار میکنی بس کن مرتیکه
علی اومد و منو زیر مشت و لگد بابام در اورد خودمو توی بغلش مچاله کردم و ترسیده ب بابام نگاه کردم
علی:بس کن دیگه بیغیرت میگه گشنم نیست یعنی نیست دیگه ب خدای بالا سر ی بار دیگه دستت روی خواهرم بلند شه همه وسایلمونو جمع میکنم از این خراب شده میریم
بابام با خشم به من نگاه کرد و زمزمه کرد
بابام:غلط میکنه ب من توهین کنه میزنمش شما هم غلت میکنید چیزی بگید
نگاهش غم داشت ترس داشت و ب بابای بیرحمش مینگریست پدری ک برایش پدری نکرد یکبار هم ک شده با محبت بغلش نکرد نفس گرفت باز هم ان بیماری گریبانگیرش شد همان بیماری ک او را بی نفس میکرد
علی:نگین عشق داداش چته عمرم بازم نفست گرفت ،امیرررررررررر اسپری اسمشو بیار نگین
کم کم داشت بیهوش میشد و چقد سخت است این بیماری داشت به تاریکی ملحق میشد که اسپری اش جلوی دهانش قرار گرفت و با چند اسپری کردن دوباره نفس را آزاد کرد ولی دیر شده بود و به تاریکی رفت
.......
اییی با درد بد گلوم چشمام رو باز کردم توی اتاقم بودم چیشده چه اتفاقی افتاده اصلا مگه قراره اتفاقی هم افتاده باشه بیخیال گوشیم کجاست اووف،گشتم تا زیر تختم پیداش کردم اهان اون زیر چیکار میکرد روشنش کردم اوه دو بار یک شماره ناشناس بهم زنگ زده یعنی کیه؟ زنگ زدم و منتظر شدم ک کسی جواب بده
....الوو
_سلامم
...عه سلام خانم سهرابی محمد هم محمد زند
چرا ضربان قلبش ریتم گرفت چقد صدایش پشت گوشی دلنشین بود با استرس فقط توانست یک اهان خالی بگوید ولی پسرک این را نمیخواست
محمد:ام خب خانم سهرابی میخواستم بگم میشه با هم یعنی من از روزی ک شمارو دیدم مجذوبتون شدم مجذوب جثه کوچیکتون خنده هاتون همه چیزتون متین بودنتون و این رو هم میدونم تا حالا با هیچ پسری نبودید
اینهارا یک پسر بهش میگفت اویی که با هیچگونه پسری ب جز برادرانش هیچ سخنی نمیگفت الا نشسته است و دارد از تعریف های یک پسر ذوق میکند
_من اقا محمد من نمیتونم یعنی نمیشه
صدای قلبش را شنید خورد شدن قلبش را ب وضوح میشنید چرا ردش کرد برای اینکه گارسون است
محمد:خانم سهرابی لطفا بهم فرصت بدید
لطفا قول میدم نا امید نشید
_من مشکلی با شما ندارم مشکلم خا....
محمد:میدانم خانواده تان بخصوص
پدرتون خوشش نمیاد ولی مگر میخواد از کجا بفهمد
_اخه....
وسط حرفش پرید این همه اجبار بخاطر عشق بود یا چیز دیگری؟
محمد:من شمارو میخوام لطفا قبول کنید
دو دل بود اگر قبول میکرد خانواده اش میفهمیدند و دیگر نمیتوانست زندگی کند الا هم نمیکند اما اگر قبول نکند عاشق میماند و میسوخت
_بش
ادامه دارد..
صدایش امد صدای عربده برادر با غیرتش علی اری این دختر کوچک دو کوه داشت
علی:چیکار میکنی بس کن مرتیکه
علی اومد و منو زیر مشت و لگد بابام در اورد خودمو توی بغلش مچاله کردم و ترسیده ب بابام نگاه کردم
علی:بس کن دیگه بیغیرت میگه گشنم نیست یعنی نیست دیگه ب خدای بالا سر ی بار دیگه دستت روی خواهرم بلند شه همه وسایلمونو جمع میکنم از این خراب شده میریم
بابام با خشم به من نگاه کرد و زمزمه کرد
بابام:غلط میکنه ب من توهین کنه میزنمش شما هم غلت میکنید چیزی بگید
نگاهش غم داشت ترس داشت و ب بابای بیرحمش مینگریست پدری ک برایش پدری نکرد یکبار هم ک شده با محبت بغلش نکرد نفس گرفت باز هم ان بیماری گریبانگیرش شد همان بیماری ک او را بی نفس میکرد
علی:نگین عشق داداش چته عمرم بازم نفست گرفت ،امیرررررررررر اسپری اسمشو بیار نگین
کم کم داشت بیهوش میشد و چقد سخت است این بیماری داشت به تاریکی ملحق میشد که اسپری اش جلوی دهانش قرار گرفت و با چند اسپری کردن دوباره نفس را آزاد کرد ولی دیر شده بود و به تاریکی رفت
.......
اییی با درد بد گلوم چشمام رو باز کردم توی اتاقم بودم چیشده چه اتفاقی افتاده اصلا مگه قراره اتفاقی هم افتاده باشه بیخیال گوشیم کجاست اووف،گشتم تا زیر تختم پیداش کردم اهان اون زیر چیکار میکرد روشنش کردم اوه دو بار یک شماره ناشناس بهم زنگ زده یعنی کیه؟ زنگ زدم و منتظر شدم ک کسی جواب بده
....الوو
_سلامم
...عه سلام خانم سهرابی محمد هم محمد زند
چرا ضربان قلبش ریتم گرفت چقد صدایش پشت گوشی دلنشین بود با استرس فقط توانست یک اهان خالی بگوید ولی پسرک این را نمیخواست
محمد:ام خب خانم سهرابی میخواستم بگم میشه با هم یعنی من از روزی ک شمارو دیدم مجذوبتون شدم مجذوب جثه کوچیکتون خنده هاتون همه چیزتون متین بودنتون و این رو هم میدونم تا حالا با هیچ پسری نبودید
اینهارا یک پسر بهش میگفت اویی که با هیچگونه پسری ب جز برادرانش هیچ سخنی نمیگفت الا نشسته است و دارد از تعریف های یک پسر ذوق میکند
_من اقا محمد من نمیتونم یعنی نمیشه
صدای قلبش را شنید خورد شدن قلبش را ب وضوح میشنید چرا ردش کرد برای اینکه گارسون است
محمد:خانم سهرابی لطفا بهم فرصت بدید
لطفا قول میدم نا امید نشید
_من مشکلی با شما ندارم مشکلم خا....
محمد:میدانم خانواده تان بخصوص
پدرتون خوشش نمیاد ولی مگر میخواد از کجا بفهمد
_اخه....
وسط حرفش پرید این همه اجبار بخاطر عشق بود یا چیز دیگری؟
محمد:من شمارو میخوام لطفا قبول کنید
دو دل بود اگر قبول میکرد خانواده اش میفهمیدند و دیگر نمیتوانست زندگی کند الا هم نمیکند اما اگر قبول نکند عاشق میماند و میسوخت
_بش
ادامه دارد..
۳.۱k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.