م ج:آخه خیلی بد باهام حرف زدی واقعن دلخور شدم ازت

م‌ج:آخه خیلی بد باهام حرف زدی واقعن دلخور شدم ازت
کوک:ببخشید بیبی (بغلت کرد)
ویو م‌ج
بغل کوک همیشه خیلی برام آرامش بخش بود خیلی دوسش دارم ولی خوب واقعن بد باهام حرف زد

بیخیال بابا حواسش نبوده بچم
تو همین فکر ها بودم که کوک گفت
نظریه بعد مدرسه بریم شهر بازی بیبی گرل
م‌ج:ویییی شهربازیییی اخجونننن بریم بریم بریم بریم بریم بریم بریمممم
کوک:باشه باشه آروم باش میریم

ویو بعد از مدرسه
م‌ج:کوکییی میشه بستنی هم بگیریممممم
کوک:باشه عزیزم
م‌ج:ایوللل تو بهترین ددی دنیایییی
کوک:بهترین چی عم
م‌ج:ددییییی
کوک:(نیشخند)عه ددیم پس
م‌ج:خوب حالا پرو نشو ددیی
کوک:ای وروجک
م‌ج:حیحی

ویو نویسنده
رفتن توی شهربازی و مین جی عین بچه های دوساله که دست باباشون رو گرفتن کوک رو از این وسیله به اون وسیله کش کش میکرد که چشمش به چرخوفلک افتاد
م‌ج:ددیییی بیا بریم از اونا هم سوار شیم بعد عین زوج های عاشق وفتی در بالا ترین نقتش بودیم همو ببوسیم
کوک:(یکی زد تو سر خودش)ای خداااا هوففف باشه بریم