رمان: بازی عشق
همینجور زیر پتو خوابم برد که.....
ویو آکاری
مجبوری لباسمو پوشیدم چند دقیقه گذشت ولی جونگ سو از زیر پتو بیرون نیومد رفتم پتو رو آروم از روی صورتش کشیدم پایین مثل فرشته ها خوابیده بود بعد می خواستم برم که یهو دستمو گرفت
جونگ سو: میخوای کجا بری؟
آکاری: چقدر تو واقعی نقش بازی می کنی.
آکاری: هیچی می خوام برم موهامو خشک کنم
جونگ سو: مگه میدونی سشوار کجاست؟
اکاری: نه راستش . میخواستم برم از یون جو بپرسم
جونگ سو: نمی خواد برو تو اتاقم تو کمده پیداش می کنی بیارش خودم موهاتو سشوار می کنم
آکاری: باشه!
بعد رفتم تو اتاقش در کمدو وا کردم راست میگفت راحت پیداش کردم بر داشتمو رفتم داخل اتاقم
آکاری: بیا!
جونگ سو: برگرد!
بعد برگشتمو موهامو سشوار کرد
ویو جونگ سو
داشتم موهاشو سشوار می کردم حس خوبی بهم می داد بعد از چند دقیقه موهاش خشک شدو شروع کردم به شونه کشیدن موهاشو صاف کردم
آکاری: ممنون
آکاری: ها!من میرم بیرون انگاری خوابت میاد
جونگ سو: باشه
بعد رفت. از صبح تا حالا همش یه چی ته دلمه بهم حس خوبی میده ولش کن بهتره بخوابم و تاریکی مطلق
ویو آکاری
رفتم طبقه ی پایین داخل آشپز خونه روی صندلی نشستمو داشتم با یون جو حرف می زدم که صدای زنگ در اومد . یعنی کیه؟
آکاری: من میرم درو باز می کنم
رفتم درو باز کردم یه پسر که چند سال از جونگ سو بزرگ تر بود و قدشم از اون بلند تر بود پشت در بود
آکاری: سلام
.......:جونگ سو کجاست؟!
یون جو: کیه؟ ها!!! سلام ارباب چول
چول: گفتم جونگ سو کجاست!!؟
یون جو: آکاری برو بهش بگو بیاد پایین
آکاری: باشه
رفتم طبقه بالا تو اتاقم
آکاری: جونگ سو!جونگ سو!! بیدار شو یکی کارت داره
جونگ سو: نوموخام بیدار شم(صدای خمار)
آکاری: بیدار شو وگرنه عصبی می....
هنو همشو نگفته بودم که جونگ سو دستمو گرفتو کشید سمت خودش صورتمون به هم نزدیک بود لبم قرمز شده بود جونگ سو بهش نگاه کرد که یهو...
یون جو: صبر کنید!!
چول: دارین چیکار می کنین!!!(عصبی)
جونگ سو بلد شدو رو تخت نشست
جونگ سو: هیچی
از خجالت سرمو انداختم پایین
چول: جونگ سو اصلا میدونی چند روزه مدرسه نرفتی!! همه دارن پشت سرت حرف در میارن تازشم قضیه ی اون دختره چیه؟(عصبی)
جونگ سو: ببخشید داداش
داداش!!!! یعنی چول داداش جونگ سو عه(ذهن آکاری)
چول: ببخشید فایده ای نداره باید یه کاری کنی . نکنه دوست دختر داری که نمی ری مدرسه .(عصبی)
جونگ سو همش سرش پایین بود انگار دارن یه بچه ی کوچولو رو دعوا میکنن . خیلی ناراحت بود نگرانش شدم برا همین...
آکاری: جونگ سو حالت خوبه؟
جونگ سو چشاش از کاسه بیرون اومد ولی سرش پایین بود . همونجور که نشسته بود. خم شدم رو زانو هام رو زمین نشستمو باهاش حرف می زدم
چیزی نمی گفت داداششم همش زر میزد دستمو گذاشتم رو سینش قلبش خیلی تند تند می زد..
ویو آکاری
مجبوری لباسمو پوشیدم چند دقیقه گذشت ولی جونگ سو از زیر پتو بیرون نیومد رفتم پتو رو آروم از روی صورتش کشیدم پایین مثل فرشته ها خوابیده بود بعد می خواستم برم که یهو دستمو گرفت
جونگ سو: میخوای کجا بری؟
آکاری: چقدر تو واقعی نقش بازی می کنی.
آکاری: هیچی می خوام برم موهامو خشک کنم
جونگ سو: مگه میدونی سشوار کجاست؟
اکاری: نه راستش . میخواستم برم از یون جو بپرسم
جونگ سو: نمی خواد برو تو اتاقم تو کمده پیداش می کنی بیارش خودم موهاتو سشوار می کنم
آکاری: باشه!
بعد رفتم تو اتاقش در کمدو وا کردم راست میگفت راحت پیداش کردم بر داشتمو رفتم داخل اتاقم
آکاری: بیا!
جونگ سو: برگرد!
بعد برگشتمو موهامو سشوار کرد
ویو جونگ سو
داشتم موهاشو سشوار می کردم حس خوبی بهم می داد بعد از چند دقیقه موهاش خشک شدو شروع کردم به شونه کشیدن موهاشو صاف کردم
آکاری: ممنون
آکاری: ها!من میرم بیرون انگاری خوابت میاد
جونگ سو: باشه
بعد رفت. از صبح تا حالا همش یه چی ته دلمه بهم حس خوبی میده ولش کن بهتره بخوابم و تاریکی مطلق
ویو آکاری
رفتم طبقه ی پایین داخل آشپز خونه روی صندلی نشستمو داشتم با یون جو حرف می زدم که صدای زنگ در اومد . یعنی کیه؟
آکاری: من میرم درو باز می کنم
رفتم درو باز کردم یه پسر که چند سال از جونگ سو بزرگ تر بود و قدشم از اون بلند تر بود پشت در بود
آکاری: سلام
.......:جونگ سو کجاست؟!
یون جو: کیه؟ ها!!! سلام ارباب چول
چول: گفتم جونگ سو کجاست!!؟
یون جو: آکاری برو بهش بگو بیاد پایین
آکاری: باشه
رفتم طبقه بالا تو اتاقم
آکاری: جونگ سو!جونگ سو!! بیدار شو یکی کارت داره
جونگ سو: نوموخام بیدار شم(صدای خمار)
آکاری: بیدار شو وگرنه عصبی می....
هنو همشو نگفته بودم که جونگ سو دستمو گرفتو کشید سمت خودش صورتمون به هم نزدیک بود لبم قرمز شده بود جونگ سو بهش نگاه کرد که یهو...
یون جو: صبر کنید!!
چول: دارین چیکار می کنین!!!(عصبی)
جونگ سو بلد شدو رو تخت نشست
جونگ سو: هیچی
از خجالت سرمو انداختم پایین
چول: جونگ سو اصلا میدونی چند روزه مدرسه نرفتی!! همه دارن پشت سرت حرف در میارن تازشم قضیه ی اون دختره چیه؟(عصبی)
جونگ سو: ببخشید داداش
داداش!!!! یعنی چول داداش جونگ سو عه(ذهن آکاری)
چول: ببخشید فایده ای نداره باید یه کاری کنی . نکنه دوست دختر داری که نمی ری مدرسه .(عصبی)
جونگ سو همش سرش پایین بود انگار دارن یه بچه ی کوچولو رو دعوا میکنن . خیلی ناراحت بود نگرانش شدم برا همین...
آکاری: جونگ سو حالت خوبه؟
جونگ سو چشاش از کاسه بیرون اومد ولی سرش پایین بود . همونجور که نشسته بود. خم شدم رو زانو هام رو زمین نشستمو باهاش حرف می زدم
چیزی نمی گفت داداششم همش زر میزد دستمو گذاشتم رو سینش قلبش خیلی تند تند می زد..
۱.۳k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.