Part120
#Part120
یاچندسال برام اخه هردقیقش برام مثل یه ساعت بودانگارزمینوزمان سعی داشتن منو شکنجه بدن شایداین تقاص مرگ اون دختربودولی منکه کاری نکردم من فقط میخواستم حالشوخوب کنم بازم ساعت گذشت ولی خبری ازش نشدنامی:پنج ساعت گذشته پس چیشدچرانیومدته:هممون میدونیم که رستاچقدقویه چقدکوکودوست داره پس نگران بودنتون الکیه مگه میشه جونگکوکیمونوول کنه رونیا:درست میگه همینجورداشتن حرفایی میزدن که منو اروم کنن که دراتاق عمل بازشدودکترامد بیرون انقدسریع ازجام پریدم سمتش که ترسید +دکترچیشدحالش خوبه چیزیش که نشدهادکتر خندیدوگف:چته بچه جون ترسیدم یکم اروم باش حالش خوبه خداروشکرتیربه اندامایه داخلی اسیب نرسونده ولی بایدخیلی ازاین به بعدمراقبشون باشی شوگا:مراقبشون؟دکتر:بله ایشون ده روزه بارداره مبارکه فقط شانس اوردین که هردوشون سالمن+چی چیشده باردارینی ینی من دارم بابا میشم دکتر:بله فقط چون هنوززمان زیادی نیس که باردارن علائمی نداشتن ولی ازاین به بعدممکنه داشته باشن بایدبیشترم مراقبشون باشین یکم دیگه صبرکنی میبینینشون تویه دلم غوغابودانقدخشحال بودم نمیدونستم چیکارکنم هم عشقم سالم بودهم اینکه ازش قراربودیه بچه خشگل داشته باشم باورم نمیشدداشتم بابامیشدم قراربودیه خانواده داشته باشم همینجورلبخندم پتوپهن ترمیشدوتوحال خودم بودم که یکی زدپس کلم که ازهپروت امدم بیرون برگشتم دیدم جینه که بااعصبانیت داره نگام میکنه باگیجی گفتم:چیه چرامیزنی جین:تویه بچه به چه جرئتی ازما زودترداری بابامیشی هاادم انقدهول خب میزاشتی اقلا ازدواج کنین نامی:راست میگه توخجالت نمیکشی بزنم توسرت حتما دخترمو مجبورش کردی ایی خدا ته:خیلی نامردی چراتوبایدزودتردست به کاربشی ها+هییی اروم ترچخبرتونه منورستااون زمان زنوشوهرشدیم رونیو رویا:چیییی چجوری+منم نمیدونم ولی یه چیزی خوندوگفت که منم یه کلمه بگم بعدم گفت که الان دیگه زنوشوهریم خب منم دیگه نتونستم چیزکنم جیمین:افراهمچین چیزی هست مگه افرا:اره هست یه ایس که موقت دونفروزنوشوهرمیکنه این یعنی اینکه ن برایه بچشون ن رابطشون هیچ گناهی وجودنداره ته:واقعاا افرا:اره جیمین:توام بلدیش افرا:ن ولی توگوگل هست تهمین:عالیه افرا:چراجیمی:هیچی همینجوریوباتهیونگ شیطون بهم نگامیکردن که معلوم بودبه چی فکرمیکنن نامی:یاااشمابچه هابه چی فکرمیکنین باز تهمین:هیچی شوگا:به منم یادبدین بعدهممون برگشتیم طرفشوبهش نگامیکردیم شوگا:چیه خب مگه من دل ندارم ینی ترکیدیم ازخنده که یهودراتاق بازشدواوردنش بیرون هنوزبیهوش بودولی کنارش تابخش راه رفتمو قربون صدقش رفتم بعداینکه بردنش تویه بخش پسرامجبورم کردن که برم براشون یه چیزی بگیرم
یاچندسال برام اخه هردقیقش برام مثل یه ساعت بودانگارزمینوزمان سعی داشتن منو شکنجه بدن شایداین تقاص مرگ اون دختربودولی منکه کاری نکردم من فقط میخواستم حالشوخوب کنم بازم ساعت گذشت ولی خبری ازش نشدنامی:پنج ساعت گذشته پس چیشدچرانیومدته:هممون میدونیم که رستاچقدقویه چقدکوکودوست داره پس نگران بودنتون الکیه مگه میشه جونگکوکیمونوول کنه رونیا:درست میگه همینجورداشتن حرفایی میزدن که منو اروم کنن که دراتاق عمل بازشدودکترامد بیرون انقدسریع ازجام پریدم سمتش که ترسید +دکترچیشدحالش خوبه چیزیش که نشدهادکتر خندیدوگف:چته بچه جون ترسیدم یکم اروم باش حالش خوبه خداروشکرتیربه اندامایه داخلی اسیب نرسونده ولی بایدخیلی ازاین به بعدمراقبشون باشی شوگا:مراقبشون؟دکتر:بله ایشون ده روزه بارداره مبارکه فقط شانس اوردین که هردوشون سالمن+چی چیشده باردارینی ینی من دارم بابا میشم دکتر:بله فقط چون هنوززمان زیادی نیس که باردارن علائمی نداشتن ولی ازاین به بعدممکنه داشته باشن بایدبیشترم مراقبشون باشین یکم دیگه صبرکنی میبینینشون تویه دلم غوغابودانقدخشحال بودم نمیدونستم چیکارکنم هم عشقم سالم بودهم اینکه ازش قراربودیه بچه خشگل داشته باشم باورم نمیشدداشتم بابامیشدم قراربودیه خانواده داشته باشم همینجورلبخندم پتوپهن ترمیشدوتوحال خودم بودم که یکی زدپس کلم که ازهپروت امدم بیرون برگشتم دیدم جینه که بااعصبانیت داره نگام میکنه باگیجی گفتم:چیه چرامیزنی جین:تویه بچه به چه جرئتی ازما زودترداری بابامیشی هاادم انقدهول خب میزاشتی اقلا ازدواج کنین نامی:راست میگه توخجالت نمیکشی بزنم توسرت حتما دخترمو مجبورش کردی ایی خدا ته:خیلی نامردی چراتوبایدزودتردست به کاربشی ها+هییی اروم ترچخبرتونه منورستااون زمان زنوشوهرشدیم رونیو رویا:چیییی چجوری+منم نمیدونم ولی یه چیزی خوندوگفت که منم یه کلمه بگم بعدم گفت که الان دیگه زنوشوهریم خب منم دیگه نتونستم چیزکنم جیمین:افراهمچین چیزی هست مگه افرا:اره هست یه ایس که موقت دونفروزنوشوهرمیکنه این یعنی اینکه ن برایه بچشون ن رابطشون هیچ گناهی وجودنداره ته:واقعاا افرا:اره جیمین:توام بلدیش افرا:ن ولی توگوگل هست تهمین:عالیه افرا:چراجیمی:هیچی همینجوریوباتهیونگ شیطون بهم نگامیکردن که معلوم بودبه چی فکرمیکنن نامی:یاااشمابچه هابه چی فکرمیکنین باز تهمین:هیچی شوگا:به منم یادبدین بعدهممون برگشتیم طرفشوبهش نگامیکردیم شوگا:چیه خب مگه من دل ندارم ینی ترکیدیم ازخنده که یهودراتاق بازشدواوردنش بیرون هنوزبیهوش بودولی کنارش تابخش راه رفتمو قربون صدقش رفتم بعداینکه بردنش تویه بخش پسرامجبورم کردن که برم براشون یه چیزی بگیرم
۳.۸k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.