فرشته ی زیبایی های من (پارت ۷)
از زبان جونگکوک
میدونستم بیداره واسه همین به گفتنم ادامه میدادم
& اره... واقعا عاشق شدم هرچقدرم زور بزنی و نخوای اینجا باشی بازم مال منی ..
میدونم بیداری خودتو میزنی به اون راه .. ولی به هر حال.. نمیتونی فرار کنی :)!..
پنجره ی اتاقشو قفل کردم و رفتم بیرون الان دیگه مطمئنم نمیتونه در بره .
از زبان ا/ت
زود چشمامو باز کردم اخه چرا من باید از اینجا سر و کله پیدا کنم؟؟ نمیخوام بیشتر از اینا اینجا باشم در پنجره رو هی میکشیدم قفل بود همه ی زورمو میزدم اما باز نمیشد .. بی فایدس .. باید پیش یه ادم وحشی بمونم تا زمانی که بمیرم و اونموقعم همین نزدیکیاس ..
صدای درو شنیدم و دیدم یکی اومد تو اون همون پسره تهیونگ بود
_باز از جونم چی میخواین حتما باید برم دوباره پیش اون رئیستون یا شاید...
^نخیر اگه اجازه بدی برات داروهاتو اوردم لطف کردم اینم جوابشه؟
_ منکه نمیدونستم قراره چی بگی *ازش محکم کِرِمو گرفتم * درضمن همیشه اینجوری میپری تو حرف ادم نمیزاره کاملش کنه؟
^ اره اگه مشکلیه به من ربطی نداره الانم شام حاضره بیا پایین *زود رفت و در پشت سرشو محکم بست*
خب خداروشکر حداقل میرم پایین پوسیده همینجوری نمیشینم :/
رفتم پایین و رفتم سمت میز و نشستم جونگکوک رو به روم نشسته بود و سکوت عمیقی فضا رو گرفته بود داشتم غذا میخوردم که یهو گوشیش زنگ خورد
?...
& خب؟..
?...
& منظورت چیه؟!....
?...
& خفه شو بی مصرف!! *محکم مشتشو کوبید رو میز و با عجله رفت*
میدونستم بیداره واسه همین به گفتنم ادامه میدادم
& اره... واقعا عاشق شدم هرچقدرم زور بزنی و نخوای اینجا باشی بازم مال منی ..
میدونم بیداری خودتو میزنی به اون راه .. ولی به هر حال.. نمیتونی فرار کنی :)!..
پنجره ی اتاقشو قفل کردم و رفتم بیرون الان دیگه مطمئنم نمیتونه در بره .
از زبان ا/ت
زود چشمامو باز کردم اخه چرا من باید از اینجا سر و کله پیدا کنم؟؟ نمیخوام بیشتر از اینا اینجا باشم در پنجره رو هی میکشیدم قفل بود همه ی زورمو میزدم اما باز نمیشد .. بی فایدس .. باید پیش یه ادم وحشی بمونم تا زمانی که بمیرم و اونموقعم همین نزدیکیاس ..
صدای درو شنیدم و دیدم یکی اومد تو اون همون پسره تهیونگ بود
_باز از جونم چی میخواین حتما باید برم دوباره پیش اون رئیستون یا شاید...
^نخیر اگه اجازه بدی برات داروهاتو اوردم لطف کردم اینم جوابشه؟
_ منکه نمیدونستم قراره چی بگی *ازش محکم کِرِمو گرفتم * درضمن همیشه اینجوری میپری تو حرف ادم نمیزاره کاملش کنه؟
^ اره اگه مشکلیه به من ربطی نداره الانم شام حاضره بیا پایین *زود رفت و در پشت سرشو محکم بست*
خب خداروشکر حداقل میرم پایین پوسیده همینجوری نمیشینم :/
رفتم پایین و رفتم سمت میز و نشستم جونگکوک رو به روم نشسته بود و سکوت عمیقی فضا رو گرفته بود داشتم غذا میخوردم که یهو گوشیش زنگ خورد
?...
& خب؟..
?...
& منظورت چیه؟!....
?...
& خفه شو بی مصرف!! *محکم مشتشو کوبید رو میز و با عجله رفت*
۳.۱k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.