فیک جونگکوک: اتاق۳۱۱
فیکجونگکوک: اتاق۳۱۱
part⁶⁶
+ حالا میخوای چیکار کنی؟(اروم)
_ توی این چهارماه کل خونهرو زیرنظر داشتم، راحت میتونیم از اینجا بریم(اروم)
+ ولی هاجون دوتا نگهبان گذاشته دَم در(اروم)
_ نگران اونا نباش، حلش کردم(اروم)
+ چجوری؟(اروم)
_ اینش مهم نیست، الان فقط میخوام تورو از اینجا ببرم(اروم)
+ باش(اروم)
جونگکوک دست دختر رو گرفت
سما در اتاق رفت و آورم بازش کرد
اروم از پلهها پایین رفتن
هاجون توی پذیرای داشت با تلفن صحبت میکرد
شانس برایشون جور شده بود
به سمت در رفتن
قبل از اینکه بازش کنن
هاجون" بدون خدافظی جئون؟ "
برگشتن به پشت سرشون نگاه کردن
هاجون با اسحله پشت سرشون ایستاده بود
اسلحه رو به طرفشون گرفته بود
هاجون" فکر نمیکردم بدون خدافظی بری جئون، ازت انتظار نداشتم "(تکخنده)
جونگکوک اَخم کرده، حسابی اعصبانی بود
_ بیارش پایین
نیشخندی زد
هاجون" کاری باهات ندارم، فقط چهمینو میخوام "
_ مگه اینکه از روی نَعش من رد بشی
هاجون" باشه رد میشیم ببنیم چی میشه "
داشت قدم به قدم نزدیکشون میشد
جونگکوک اسلحهای بیرون آورد و به طرف هاجون گرفت
_ یه قَدم دیگه جلو بیای شلیک میکنم
هاجون سر جاش ایستاد
هر دو اسلحه به طرف هم گرفته بودن
چهمین ترسیده بود
نمیدونست چیکار کنه
جونگکوک دستش رو محکم گرفته بود و پشت سرش دختر رو قائم کرده بود
بَدن دختر داشت از ترس، استرس میلرزید
هاجون، جونگکوک با جدیت اسلحه به طرف هم گرفته، هر دو قصد پایین آوردن اسلحه نداشتن
هاجون" نمیخوای تسلیم بشی، نه؟ "
_ مگه اینکه تو خواب ببینی
هاجون" خوابو برات واقعی میکنم جئون "
_مواظب باش برای خودت اینطوری نشه
و بَنگ
هر دو دستشون رو روی ماشه گذاشتن و شکلیک کردن
کل محیط از صدای گلوله و صدای جیغ دختر پُر شده بود
با صدای گلوله دختر ترس خودش رو بیرون انداخت و جیغ بلندی کشید و روی زمین روی دوتا پاش نشست
دستش رو روی گوشاش گذاشته بود چشمانش رو محکم روی هم گذاشته
نمیدونست کی زندهاَس کی مُرده
در همین حین دستی رو شونهای دختر امد
با ترس سرش رو بالا آورد
_ خوبی، چیزیت که نشد؟
+ جونگکوک
پرید بغل جونگکوک و بغلش کرد و در آغوشش اشک ریخت
گلولهای که هاجون شلیک کرد به بازوی جونگکوک خورد و گلولهای جونگکوک به سَر هاجون
توی این جنگ میان این دو مَرد، هاجون مُرد
بازوی پسر از گلولهای که خورده بود درد بدی داشت و داشت خونهای زیادی از دست میداد
+ دس..دستت(نگران)
_ چیزی نیست
+ یعنی چی چیزی نیست، خیلی داره خونریزی میکنه بای...
پسر لبانش را روی لبان دختر گذاشت و دختر را بوسید
بعد از ۲ دقیقه از دختر جدا شد
دستش را گرفت و بلند شدن
_ بیا اول از اینجا بریم بعد میریم بازوم رو میبندم
بیرون آمدن
به سمت ماشین رفتن
حرکت کردن
part⁶⁶
+ حالا میخوای چیکار کنی؟(اروم)
_ توی این چهارماه کل خونهرو زیرنظر داشتم، راحت میتونیم از اینجا بریم(اروم)
+ ولی هاجون دوتا نگهبان گذاشته دَم در(اروم)
_ نگران اونا نباش، حلش کردم(اروم)
+ چجوری؟(اروم)
_ اینش مهم نیست، الان فقط میخوام تورو از اینجا ببرم(اروم)
+ باش(اروم)
جونگکوک دست دختر رو گرفت
سما در اتاق رفت و آورم بازش کرد
اروم از پلهها پایین رفتن
هاجون توی پذیرای داشت با تلفن صحبت میکرد
شانس برایشون جور شده بود
به سمت در رفتن
قبل از اینکه بازش کنن
هاجون" بدون خدافظی جئون؟ "
برگشتن به پشت سرشون نگاه کردن
هاجون با اسحله پشت سرشون ایستاده بود
اسلحه رو به طرفشون گرفته بود
هاجون" فکر نمیکردم بدون خدافظی بری جئون، ازت انتظار نداشتم "(تکخنده)
جونگکوک اَخم کرده، حسابی اعصبانی بود
_ بیارش پایین
نیشخندی زد
هاجون" کاری باهات ندارم، فقط چهمینو میخوام "
_ مگه اینکه از روی نَعش من رد بشی
هاجون" باشه رد میشیم ببنیم چی میشه "
داشت قدم به قدم نزدیکشون میشد
جونگکوک اسلحهای بیرون آورد و به طرف هاجون گرفت
_ یه قَدم دیگه جلو بیای شلیک میکنم
هاجون سر جاش ایستاد
هر دو اسلحه به طرف هم گرفته بودن
چهمین ترسیده بود
نمیدونست چیکار کنه
جونگکوک دستش رو محکم گرفته بود و پشت سرش دختر رو قائم کرده بود
بَدن دختر داشت از ترس، استرس میلرزید
هاجون، جونگکوک با جدیت اسلحه به طرف هم گرفته، هر دو قصد پایین آوردن اسلحه نداشتن
هاجون" نمیخوای تسلیم بشی، نه؟ "
_ مگه اینکه تو خواب ببینی
هاجون" خوابو برات واقعی میکنم جئون "
_مواظب باش برای خودت اینطوری نشه
و بَنگ
هر دو دستشون رو روی ماشه گذاشتن و شکلیک کردن
کل محیط از صدای گلوله و صدای جیغ دختر پُر شده بود
با صدای گلوله دختر ترس خودش رو بیرون انداخت و جیغ بلندی کشید و روی زمین روی دوتا پاش نشست
دستش رو روی گوشاش گذاشته بود چشمانش رو محکم روی هم گذاشته
نمیدونست کی زندهاَس کی مُرده
در همین حین دستی رو شونهای دختر امد
با ترس سرش رو بالا آورد
_ خوبی، چیزیت که نشد؟
+ جونگکوک
پرید بغل جونگکوک و بغلش کرد و در آغوشش اشک ریخت
گلولهای که هاجون شلیک کرد به بازوی جونگکوک خورد و گلولهای جونگکوک به سَر هاجون
توی این جنگ میان این دو مَرد، هاجون مُرد
بازوی پسر از گلولهای که خورده بود درد بدی داشت و داشت خونهای زیادی از دست میداد
+ دس..دستت(نگران)
_ چیزی نیست
+ یعنی چی چیزی نیست، خیلی داره خونریزی میکنه بای...
پسر لبانش را روی لبان دختر گذاشت و دختر را بوسید
بعد از ۲ دقیقه از دختر جدا شد
دستش را گرفت و بلند شدن
_ بیا اول از اینجا بریم بعد میریم بازوم رو میبندم
بیرون آمدن
به سمت ماشین رفتن
حرکت کردن
۶.۲k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.