ان من دیگر p27
کاسه چشمانش از اشک پر و خالی میشد. به طوری که شکم خون الود سیریوس را تار و نا واضح میدید. ریموس زیر بغل سیریوس را گرفته بود. ضخم عجیبی رو شکمش بود. اسنیپ به سرعت سمت معجون هایش رفت تا درمانی برای التهابش بیابد.
ریموس، سیریوس را روی مبل سه نفره خواباند. سیریوس در شرف از هوش رفتن بود.
لوسی به سیریوس نزدیک شد اما سیریوس به او حمله کرد . شانس بزرگی بود که ریموس انجا بود و نگذاشت اتفاقی برای لوسی بیفتد.
بخاطر جیغ لوسی بقیه هم بیدار شدند. سراسیمه پایین امدند . با دیدن سیریوس وحشت کردن. به خصوص هری .او شدیدا نگران بود که مبادا تنها عضو خانواده اش را از دست بدهد.
سوروس جمعیت را کنار زد و روبروی سیریوس ایستاد. معجون زرد رنگی را روی زخمش ریخت . چند لحظه بعد نگاهی به او انداخت . ولی سیریوس تغییری در حالاتش ایجاد نشد . معجونی دیگر را استفاده کرد اما ان هم نتوانست ذره ای حال سیریوس را خوب کند.حتی سوروس هم ترسیده بود . این چه دردی بود که علاجی نداشت.
اسنیپ-باید هرچه سریع تر برگردیم به مدرسه . راستش نمیدونم چیه . باید به مادام پامفری هم نشونش بدیم .پیشنهاد میکنم بچه ها روهم ببریم اونجا براشون امن تره .
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد . بچه ها وسایلشان را جمع کردند . ریموس و اسنیپ به سیریوس کمک کردن و او مدام در تلاش برای رهایی بود اما توانی در بدنش نبود . مک گونگال دست لوسی را فشرد و لبخند گرمی به او زد سپس با کمک دامبلدور به هاگوارتز تله پورت شدند.
لوسی
سیریوس رو به درمانگاه پیش مادام پامفری بردیم اما اون هم چیزی نفهمید.فقط موقع برسی زخمش تیکه های سیاهی توی گوشتش فرو رفته بود . چیزی مثل چوب سوخته از نوع لزجش.
همه توی سرسرا جمع شده بودند.
اسنیپ-خب لوپین!تعریف کن
ریموس-ما رفته بودیم به جنگل مرگ (جنگل مرگ یکی از جنگل های جادویی هست که در چند مایلی هاگوارتز قرار داره به این دلیل اسمش مرگ هست که هیچ جانوری توش زندگی نمیکنه . فقط گیاه رشد میکنه.البته این جنگل قبلا محل سکونت نوعی از جادوگران بوده*این مکان زاده ذهن نویسنده است * )
تا بتونیم برای ماموریتمون خزه حقیقت (نوعی خزه که با سوزاندنش دودی غلیظ به وجود می اید و هرجا که ردی از جادو باشد دورش جمع میشود /مناسب برای پیدا کردن قرارگاه های مخفی به شرطی که با طلسم راز داری طلسم نشده باشد) پیدا کنیم یه دفعه یه موجود وحشتناک تقریبا دو متری بهمون حمله کرد .شکل انسانی داشت اما انگار پوست نداشت .بدنش کاملا سیاه بود.
اسنیپ-تاحالا همچین چیزی نشنیدم .
هری-فکر کنم قبلا یه چیزایی راجبش خوندم.
همه با تعجب به هری نگاه کردن . حتی پروفسور اسنیپ هم ابروش رو بالا داد.
جرج-امم . هری احیانا سر وو سری بین تو و هرماینی هست ؟
هرماینی جیغ زد:
هرماینی-خفههههههههه شووووووو جرج!
وقت رو تلف نکردیم و به سمت کتابخونه رفتیم . هری همه کتاب هایی که تاحالا خونده بود رو گذاشت روی میز و شروع کردیم به گشتن . تقریبا یکی دو ساعتی در گیر بودیم که هرماینی داد زد .
هرماینی-فکر کنم پیداش کردمممم.
اسنیپ و هری زودتر از همه به او رسیدند.
هری- اره اره همینه.
اسنیپ-آتش گرفته! افتضاحه .باید هرچه سریعتر زنبق بزاریم روی زخمش تا پیشروی نکنه.
-چی پیشروی نکنه؟
اسنیپ که با حرف من از حرکت ایستاد گفت.
اسنیپ-از محل زخم به کل بدنش پیشروی میکنه .ماده سیاه بن اتش گرفته توی کل بدنش پخش میشه. درست مثل عفونت.در خوش بینانه ترین حالت تبدیل میشه به اتش گرفته .یه تبدیل بدون بازگشت.
-یـ...ِیاا چی؟
اسنیپ-یا میمیره.
همه ساکت شدن . حتی صدای نفس کشیدن کسی نمیومد.
-راه درمانی هم داره؟
اسنیپ-باید زنبق روی زخمش بزاریم تا سرعت پیشروی کاهش پیدا کنه. باید اون اتش گرفته ای که اونو زخمی کرده رو پیدا کنیم و از بین ببریم . در این صورت سیریوس جون سالم به در میبره.
اسنیپ دیگه منتظر نموند و از در کتابخونه خارج شد. نگاهی به بقیه انداختم حال و روز اون ها هم بهتر از من نبود. نگاه اشکیمو به ریموس انداختم.با صدایی که از زور بغض میلرزید گفتم:
-باید اون هیولا رو پیدا کنیم.مونی!خواهش میکنم کمکش کن.کمکشششششششششششششش کننننن.
ریموس سرمو توی سینش فرو کرد گفت:
ریموس-پیداش میکنیم.مطمئن باش.
از اون طرف هری هم حال و روز بدی داشت .
-هی هری!ناراحت نباش .ریموس قول داد خیلی زود اون هیولا نابود بشه .مگه نه؟
ریموس سرشو تکون داد و همه رفتیم تا سیریوس رو ملاقات کنیم.
.
.
.
عکس پارت اتش گرفته هست
ریموس، سیریوس را روی مبل سه نفره خواباند. سیریوس در شرف از هوش رفتن بود.
لوسی به سیریوس نزدیک شد اما سیریوس به او حمله کرد . شانس بزرگی بود که ریموس انجا بود و نگذاشت اتفاقی برای لوسی بیفتد.
بخاطر جیغ لوسی بقیه هم بیدار شدند. سراسیمه پایین امدند . با دیدن سیریوس وحشت کردن. به خصوص هری .او شدیدا نگران بود که مبادا تنها عضو خانواده اش را از دست بدهد.
سوروس جمعیت را کنار زد و روبروی سیریوس ایستاد. معجون زرد رنگی را روی زخمش ریخت . چند لحظه بعد نگاهی به او انداخت . ولی سیریوس تغییری در حالاتش ایجاد نشد . معجونی دیگر را استفاده کرد اما ان هم نتوانست ذره ای حال سیریوس را خوب کند.حتی سوروس هم ترسیده بود . این چه دردی بود که علاجی نداشت.
اسنیپ-باید هرچه سریع تر برگردیم به مدرسه . راستش نمیدونم چیه . باید به مادام پامفری هم نشونش بدیم .پیشنهاد میکنم بچه ها روهم ببریم اونجا براشون امن تره .
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد . بچه ها وسایلشان را جمع کردند . ریموس و اسنیپ به سیریوس کمک کردن و او مدام در تلاش برای رهایی بود اما توانی در بدنش نبود . مک گونگال دست لوسی را فشرد و لبخند گرمی به او زد سپس با کمک دامبلدور به هاگوارتز تله پورت شدند.
لوسی
سیریوس رو به درمانگاه پیش مادام پامفری بردیم اما اون هم چیزی نفهمید.فقط موقع برسی زخمش تیکه های سیاهی توی گوشتش فرو رفته بود . چیزی مثل چوب سوخته از نوع لزجش.
همه توی سرسرا جمع شده بودند.
اسنیپ-خب لوپین!تعریف کن
ریموس-ما رفته بودیم به جنگل مرگ (جنگل مرگ یکی از جنگل های جادویی هست که در چند مایلی هاگوارتز قرار داره به این دلیل اسمش مرگ هست که هیچ جانوری توش زندگی نمیکنه . فقط گیاه رشد میکنه.البته این جنگل قبلا محل سکونت نوعی از جادوگران بوده*این مکان زاده ذهن نویسنده است * )
تا بتونیم برای ماموریتمون خزه حقیقت (نوعی خزه که با سوزاندنش دودی غلیظ به وجود می اید و هرجا که ردی از جادو باشد دورش جمع میشود /مناسب برای پیدا کردن قرارگاه های مخفی به شرطی که با طلسم راز داری طلسم نشده باشد) پیدا کنیم یه دفعه یه موجود وحشتناک تقریبا دو متری بهمون حمله کرد .شکل انسانی داشت اما انگار پوست نداشت .بدنش کاملا سیاه بود.
اسنیپ-تاحالا همچین چیزی نشنیدم .
هری-فکر کنم قبلا یه چیزایی راجبش خوندم.
همه با تعجب به هری نگاه کردن . حتی پروفسور اسنیپ هم ابروش رو بالا داد.
جرج-امم . هری احیانا سر وو سری بین تو و هرماینی هست ؟
هرماینی جیغ زد:
هرماینی-خفههههههههه شووووووو جرج!
وقت رو تلف نکردیم و به سمت کتابخونه رفتیم . هری همه کتاب هایی که تاحالا خونده بود رو گذاشت روی میز و شروع کردیم به گشتن . تقریبا یکی دو ساعتی در گیر بودیم که هرماینی داد زد .
هرماینی-فکر کنم پیداش کردمممم.
اسنیپ و هری زودتر از همه به او رسیدند.
هری- اره اره همینه.
اسنیپ-آتش گرفته! افتضاحه .باید هرچه سریعتر زنبق بزاریم روی زخمش تا پیشروی نکنه.
-چی پیشروی نکنه؟
اسنیپ که با حرف من از حرکت ایستاد گفت.
اسنیپ-از محل زخم به کل بدنش پیشروی میکنه .ماده سیاه بن اتش گرفته توی کل بدنش پخش میشه. درست مثل عفونت.در خوش بینانه ترین حالت تبدیل میشه به اتش گرفته .یه تبدیل بدون بازگشت.
-یـ...ِیاا چی؟
اسنیپ-یا میمیره.
همه ساکت شدن . حتی صدای نفس کشیدن کسی نمیومد.
-راه درمانی هم داره؟
اسنیپ-باید زنبق روی زخمش بزاریم تا سرعت پیشروی کاهش پیدا کنه. باید اون اتش گرفته ای که اونو زخمی کرده رو پیدا کنیم و از بین ببریم . در این صورت سیریوس جون سالم به در میبره.
اسنیپ دیگه منتظر نموند و از در کتابخونه خارج شد. نگاهی به بقیه انداختم حال و روز اون ها هم بهتر از من نبود. نگاه اشکیمو به ریموس انداختم.با صدایی که از زور بغض میلرزید گفتم:
-باید اون هیولا رو پیدا کنیم.مونی!خواهش میکنم کمکش کن.کمکشششششششششششششش کننننن.
ریموس سرمو توی سینش فرو کرد گفت:
ریموس-پیداش میکنیم.مطمئن باش.
از اون طرف هری هم حال و روز بدی داشت .
-هی هری!ناراحت نباش .ریموس قول داد خیلی زود اون هیولا نابود بشه .مگه نه؟
ریموس سرشو تکون داد و همه رفتیم تا سیریوس رو ملاقات کنیم.
.
.
.
عکس پارت اتش گرفته هست
۶.۵k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.