کابوس شیرین
کابوس شیرین
part ⁹
که دیدم تو یه دنیای خیلی قشنگم لباسامم عوض شده بود یه لباس پف پفی صورتی بود یه صدای اشنا از پشت سرماومد نگاه کردم دیدم جونگکوکه
جونگکوک۲:سلام عزیزم بیا بریم داخل قلعه
خواستم باهاش برم که یاد حرف نامجون افتادم گفتم
هانا:نه یکم صبر کن
بعدروبرومو نگاه کردم اینه مشکی رنگ اونجا بود به سمتش حرکت کردم تا خواستم برم داخل جونگکوک شماره ۲ گفت
جونگکوک۲:اونجا نرو اونجا ادمای بدی زندگی میکنن
میدونستم میخواد گمراهم کنه برای همین سریع پریدم تو اینه که جونگکوک یه داد ترسناکی زد وقتی چشماپو باز کردم با صورت جونگکوک و جیمین و نامجون مواجه شدم
نامجون:افرین کارت خوب بود
جونگکوک:حالت خوبه؟
جیمین:جونگکوک اون دنیا هم بد اخلاق بود
هانا:عه صبر کنین یکی یکی.ممنونم.اره توبم چاگیا.اره خیلی جونگکوک این دنیا رو ترجیح میدم
جونگکوک:معلومه
جیمین:خببب حالا هانا خانم برای مهمونی لباس داری؟
هانا:نه راست میگیا جونگکوک اینجا مرکز خریدی پاساژی وجود داره
جونگکوک:نه اینا تو دنیای شماست میتونی یکی از لباسای یوری رو بپوشی
هانا:باشه زود باش میخوام ببینم...فقط اخرین بار که رفتم طبقه بالا ممکن بود بمیرم
جونگکوک:الان دیگه مادربزرگ نیست
هانا:اخجون پس خوبه بیا(دست جونگکوک و میگیره)
هانا:واااایییی چقدر لباس(ذوق)
جونگکوک:اره فقط یه چیز مشکی یا طوسی وردار
هانا:چرا
جونگکوک:که باهم ست بشیم
هانا:باشه این خوبه؟
جونگکوک:عالیه
هانا:پس همین مهمونی کیه
جونگکوک:ساعت ۶
هانا:یعنی یه ساعت دیگه زود باش برو بیرون میخوام حاضر شم
جونگکوک:باشه باشه بابا
لباسمو سریع پوشیدم مثل اینکه جونگکوک چون یوری انسان بود براش لوازم ارایش اورده بود منم یکم رژ صورتی زدم و ریمل و رفتم پایین
هانا:جونگکوککککک حاضری
جونگکوک:اره حاضرم
خیلی خوشگل تر شده بود محوش شده بودم خداااا چه خوشتیپ شدهههه
جونگکوک:هانا(داد)
هانا:چیشده چرا داد میزنی
جونگکوک:سه ساعته دارم صدات میکنم جواب نمیدی محوم شدی
هانا:از خود راضی
جونگکوک:واقعانم از خودم راضییم
جیمین:این رفتارشو ازجین به ازث برده
هانا:جین کیه
نامجون:یکی از دوستامون امشب میبینیش
هانا:چه خوب راستی با چی میریم مهمونی
نامجون:تو دنیای شما ماشین هست ولی تو دنیای ما سفینه
هانا:چی واقعاااا(تعجب)
جونگکوک:اره بیا ببینش
هانا:وای چقدر خفنهههه
جونگکوک:میدونم
هانا:من باید با اون جین یه ملاقاتی داشته باشممم
سوار سفینه شدیم و رفتیم به یه قصر بزرگ وایب کلاسیک داشت
هانا:این دوستت چیکارست
جونگکوک:پادشاه پریان
هانا:یعنی پریه
جونگکوک:اره
هانا:وایییی چه باحال
رفتیم تو که یه نفر با یه تاج جلوی در داشت به مهمونا خوش امد میگفت فهمیدم خود اون پری ست......
part ⁹
که دیدم تو یه دنیای خیلی قشنگم لباسامم عوض شده بود یه لباس پف پفی صورتی بود یه صدای اشنا از پشت سرماومد نگاه کردم دیدم جونگکوکه
جونگکوک۲:سلام عزیزم بیا بریم داخل قلعه
خواستم باهاش برم که یاد حرف نامجون افتادم گفتم
هانا:نه یکم صبر کن
بعدروبرومو نگاه کردم اینه مشکی رنگ اونجا بود به سمتش حرکت کردم تا خواستم برم داخل جونگکوک شماره ۲ گفت
جونگکوک۲:اونجا نرو اونجا ادمای بدی زندگی میکنن
میدونستم میخواد گمراهم کنه برای همین سریع پریدم تو اینه که جونگکوک یه داد ترسناکی زد وقتی چشماپو باز کردم با صورت جونگکوک و جیمین و نامجون مواجه شدم
نامجون:افرین کارت خوب بود
جونگکوک:حالت خوبه؟
جیمین:جونگکوک اون دنیا هم بد اخلاق بود
هانا:عه صبر کنین یکی یکی.ممنونم.اره توبم چاگیا.اره خیلی جونگکوک این دنیا رو ترجیح میدم
جونگکوک:معلومه
جیمین:خببب حالا هانا خانم برای مهمونی لباس داری؟
هانا:نه راست میگیا جونگکوک اینجا مرکز خریدی پاساژی وجود داره
جونگکوک:نه اینا تو دنیای شماست میتونی یکی از لباسای یوری رو بپوشی
هانا:باشه زود باش میخوام ببینم...فقط اخرین بار که رفتم طبقه بالا ممکن بود بمیرم
جونگکوک:الان دیگه مادربزرگ نیست
هانا:اخجون پس خوبه بیا(دست جونگکوک و میگیره)
هانا:واااایییی چقدر لباس(ذوق)
جونگکوک:اره فقط یه چیز مشکی یا طوسی وردار
هانا:چرا
جونگکوک:که باهم ست بشیم
هانا:باشه این خوبه؟
جونگکوک:عالیه
هانا:پس همین مهمونی کیه
جونگکوک:ساعت ۶
هانا:یعنی یه ساعت دیگه زود باش برو بیرون میخوام حاضر شم
جونگکوک:باشه باشه بابا
لباسمو سریع پوشیدم مثل اینکه جونگکوک چون یوری انسان بود براش لوازم ارایش اورده بود منم یکم رژ صورتی زدم و ریمل و رفتم پایین
هانا:جونگکوککککک حاضری
جونگکوک:اره حاضرم
خیلی خوشگل تر شده بود محوش شده بودم خداااا چه خوشتیپ شدهههه
جونگکوک:هانا(داد)
هانا:چیشده چرا داد میزنی
جونگکوک:سه ساعته دارم صدات میکنم جواب نمیدی محوم شدی
هانا:از خود راضی
جونگکوک:واقعانم از خودم راضییم
جیمین:این رفتارشو ازجین به ازث برده
هانا:جین کیه
نامجون:یکی از دوستامون امشب میبینیش
هانا:چه خوب راستی با چی میریم مهمونی
نامجون:تو دنیای شما ماشین هست ولی تو دنیای ما سفینه
هانا:چی واقعاااا(تعجب)
جونگکوک:اره بیا ببینش
هانا:وای چقدر خفنهههه
جونگکوک:میدونم
هانا:من باید با اون جین یه ملاقاتی داشته باشممم
سوار سفینه شدیم و رفتیم به یه قصر بزرگ وایب کلاسیک داشت
هانا:این دوستت چیکارست
جونگکوک:پادشاه پریان
هانا:یعنی پریه
جونگکوک:اره
هانا:وایییی چه باحال
رفتیم تو که یه نفر با یه تاج جلوی در داشت به مهمونا خوش امد میگفت فهمیدم خود اون پری ست......
۴.۴k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.