تکپارتی نامجون
وقتی باهم دعوا تون شده و شب به یه مهمونی شلوغ خونه پدر مادرش دعوتین و اونجا میخواد از دلت در بیاره
نامی
توی ماشین دستش روی پات بود که پات رو کنار کشیدی ولی نامجون چیزی نگفت و دوباره پات رو با قدرت گرفت و تو هم نتونستی کاری کنی
رفتید خونه مادرپدرش و قبل از اینکه وارد بشید دیدی که دخترعموش هم دعوته پس همونجوری که پشتت بهش بود گفتی
ا.ت: کمرمو بگیر (اروم)
نامی: آشتی
ا.ت: قرار نیست به معنی آشتی باشه....
گیج شد ولی تا صدای سلام دخترعموش رو شنید فهمید که چی میخواستی خندید و جواب سلام دخترعموش رو داد و همینجور که دست انداخته بود دور کمرت وارد خونه شدید.....توی کل مهمونی کنارش بوری ولی خب باهاش حرف نمیزدی و همش با مادرش صحبت میکردی تا اینکه مادرش به تو و دخترعموش گفت برید سفره رو بیارید و تو بلند شدی و با هم رفتید تو اشپز خونه و نامجون هم کنار در ایستاد و وقتی دیگه تقریبا همه چیز رو برده بودید که تو سالاد که آخرین چیز بود رو باید میبردی
وقتی داشتی میرفتی کمرتو میگیره و میکشونه تو اشپز خونه و تو رو بین خودش و دیوار قرار میده
ا.ت: برو کنار
نامی: و اگه نرم؟
ا.ت: برو میخوام شام بکشم
نامی: و نکشی؟
ا.ت: چی میخوای
نامی: آشتی
ا.ت: باشه حتما آقای کیم الان دیگه دو برابر باهات قهرم...نمیدونی من رو این زنه حساسم تو باهاش میخندی
نامجون: (اروم خندید)
ا.ت: نخندددددد
نامی: چون من عاشق حسادتاتم...حالا هم تا آشتی نکنی ولت نمیکنم
ا.ت: هوففف باشه اشتی؟
نامی: همین؟ (بروهاش رو بالا انداخت)
ا.ت: چی میخوای؟
نامجون: صاف ایستاد و اهم اهم کرد و اروم قدش رو کوتاه کرد
ا.ت: هوفف باشه (خنده)(بوسیدش)
برا جین جا نشد
واقع چرا گزارش میکنید؟من حالم خوب نیست...بعد میام پست میزارم بخاطر کوچیک ترین چیزی گزارش میکنی
.
فقط یه نفره که ول نمیکنه میخوام بهش بگم....من فقط همین دو پیج رو دارم یکی رو مسدود کردی...اسمش اینه که ۳۰ روز بسته هست ولی دیگه باز نمیشه
الانم داری گزارشم رو میدی....من هیچ کاری نکردم چرا گزارش میدی؟مگه اسمات نوشتم؟بیا بگو چیکار کردم؟
نامی
توی ماشین دستش روی پات بود که پات رو کنار کشیدی ولی نامجون چیزی نگفت و دوباره پات رو با قدرت گرفت و تو هم نتونستی کاری کنی
رفتید خونه مادرپدرش و قبل از اینکه وارد بشید دیدی که دخترعموش هم دعوته پس همونجوری که پشتت بهش بود گفتی
ا.ت: کمرمو بگیر (اروم)
نامی: آشتی
ا.ت: قرار نیست به معنی آشتی باشه....
گیج شد ولی تا صدای سلام دخترعموش رو شنید فهمید که چی میخواستی خندید و جواب سلام دخترعموش رو داد و همینجور که دست انداخته بود دور کمرت وارد خونه شدید.....توی کل مهمونی کنارش بوری ولی خب باهاش حرف نمیزدی و همش با مادرش صحبت میکردی تا اینکه مادرش به تو و دخترعموش گفت برید سفره رو بیارید و تو بلند شدی و با هم رفتید تو اشپز خونه و نامجون هم کنار در ایستاد و وقتی دیگه تقریبا همه چیز رو برده بودید که تو سالاد که آخرین چیز بود رو باید میبردی
وقتی داشتی میرفتی کمرتو میگیره و میکشونه تو اشپز خونه و تو رو بین خودش و دیوار قرار میده
ا.ت: برو کنار
نامی: و اگه نرم؟
ا.ت: برو میخوام شام بکشم
نامی: و نکشی؟
ا.ت: چی میخوای
نامی: آشتی
ا.ت: باشه حتما آقای کیم الان دیگه دو برابر باهات قهرم...نمیدونی من رو این زنه حساسم تو باهاش میخندی
نامجون: (اروم خندید)
ا.ت: نخندددددد
نامی: چون من عاشق حسادتاتم...حالا هم تا آشتی نکنی ولت نمیکنم
ا.ت: هوففف باشه اشتی؟
نامی: همین؟ (بروهاش رو بالا انداخت)
ا.ت: چی میخوای؟
نامجون: صاف ایستاد و اهم اهم کرد و اروم قدش رو کوتاه کرد
ا.ت: هوفف باشه (خنده)(بوسیدش)
برا جین جا نشد
واقع چرا گزارش میکنید؟من حالم خوب نیست...بعد میام پست میزارم بخاطر کوچیک ترین چیزی گزارش میکنی
.
فقط یه نفره که ول نمیکنه میخوام بهش بگم....من فقط همین دو پیج رو دارم یکی رو مسدود کردی...اسمش اینه که ۳۰ روز بسته هست ولی دیگه باز نمیشه
الانم داری گزارشم رو میدی....من هیچ کاری نکردم چرا گزارش میدی؟مگه اسمات نوشتم؟بیا بگو چیکار کردم؟
۶.۷k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.