بدون تو نمیتونم. پارت7
کوک: پس بیا(با سرعتتتت بالااا جوری که اشک ات دراومد)
ات: کوکی گ.وه خوردمممم ببخشید(جیغ و گریه)
کوک: خودت خاستی
ات: کوک... حالم... حالم بدهع
کوک موتورو نگهداشت و پیاده شد
کوک: ات خوبی؟؟؟؟
ات رو لباس کوک بالا اورد
کوک: وایی ات خوبی؟
ات: ببخ... شید(غش کرد)
کوک سریع یه تاکسی گرفت و رفتن بیمارستان
کوک: دکتررررررررررر
دکتر: چیشده؟؟
کوک: بیهوشههه
دکتر: بزاریدش رو تخت شماهم برین بیرون لباستونو عوض کنین
کوک: با... باشهه
کوک اتو گذاشت رو تخت و از اتاق رفت بیرون و لباسشو شست و اومد دم در وایساد
بعد یک ساعت دکتر اومد
دکتر: چیزیشون نیست، احتمالا بخاطر ترس زیاد و حالت تهوع اینجوری شدن
کوک: میتونم ببینمش(نگران)
دکتر: بله حتما بهوش اومدن
کوک سریع بدون اینکه جواب دکترو بده رفت داخل
کوک: ات.. عشقتم خوبیی؟
ات: کو.... کوکی
کوک: جانمم؟
ات: بب.. ببخشید
کوک: چرا؟
ات: رو لباست
کوک حرف اتو با بوسه ای طولانی قطع کرد
بعد 10 مین تمومش کرد. هردوتاشون نفس نفس میزدن.
ات: خیلی دیوونه ای(خنده)
کوک: اگه نبودم که با تو نبودم(چی نوشتمم😂)
ات: خندهه.... دوست دالمممم
کوک: منم دوست دالممممم😂😂😂خندههههههههههه
دکتر: عاا... میتونین مرخصشون کنین.
کوک: ممنونن
کوک رفت کارای مرخص شدن اتو انجام داد و به ات کمک کرد و رفتن سوار تاکسی شدن و رفتن خونه
کوک اتو گذاشت روی تخت و ات خوابیده بود و خودش رفت موتورشو بیاره(گذاشتش تو خیابون)
ات بیدار شد دید کوک نیست خیلی ترسید
ات: وایی.. کو... کوکک
سریع رفت زنگ بزنه به کوک ولی یادش اومد حتی یادشون نبود شماره همو بگیرن. ات تو یه خونه ی بزرگ و تنها بود. رفت روی کاناپه نشست پاهاشو برد تو شکمش و زانوی ترس بغل گرفت(جااانننننن؟ 😂😂)
یهو....
از این به بعد شرطیه
برای ادامه چهار لایک. پنج کامنت.
ات: کوکی گ.وه خوردمممم ببخشید(جیغ و گریه)
کوک: خودت خاستی
ات: کوک... حالم... حالم بدهع
کوک موتورو نگهداشت و پیاده شد
کوک: ات خوبی؟؟؟؟
ات رو لباس کوک بالا اورد
کوک: وایی ات خوبی؟
ات: ببخ... شید(غش کرد)
کوک سریع یه تاکسی گرفت و رفتن بیمارستان
کوک: دکتررررررررررر
دکتر: چیشده؟؟
کوک: بیهوشههه
دکتر: بزاریدش رو تخت شماهم برین بیرون لباستونو عوض کنین
کوک: با... باشهه
کوک اتو گذاشت رو تخت و از اتاق رفت بیرون و لباسشو شست و اومد دم در وایساد
بعد یک ساعت دکتر اومد
دکتر: چیزیشون نیست، احتمالا بخاطر ترس زیاد و حالت تهوع اینجوری شدن
کوک: میتونم ببینمش(نگران)
دکتر: بله حتما بهوش اومدن
کوک سریع بدون اینکه جواب دکترو بده رفت داخل
کوک: ات.. عشقتم خوبیی؟
ات: کو.... کوکی
کوک: جانمم؟
ات: بب.. ببخشید
کوک: چرا؟
ات: رو لباست
کوک حرف اتو با بوسه ای طولانی قطع کرد
بعد 10 مین تمومش کرد. هردوتاشون نفس نفس میزدن.
ات: خیلی دیوونه ای(خنده)
کوک: اگه نبودم که با تو نبودم(چی نوشتمم😂)
ات: خندهه.... دوست دالمممم
کوک: منم دوست دالممممم😂😂😂خندههههههههههه
دکتر: عاا... میتونین مرخصشون کنین.
کوک: ممنونن
کوک رفت کارای مرخص شدن اتو انجام داد و به ات کمک کرد و رفتن سوار تاکسی شدن و رفتن خونه
کوک اتو گذاشت روی تخت و ات خوابیده بود و خودش رفت موتورشو بیاره(گذاشتش تو خیابون)
ات بیدار شد دید کوک نیست خیلی ترسید
ات: وایی.. کو... کوکک
سریع رفت زنگ بزنه به کوک ولی یادش اومد حتی یادشون نبود شماره همو بگیرن. ات تو یه خونه ی بزرگ و تنها بود. رفت روی کاناپه نشست پاهاشو برد تو شکمش و زانوی ترس بغل گرفت(جااانننننن؟ 😂😂)
یهو....
از این به بعد شرطیه
برای ادامه چهار لایک. پنج کامنت.
۹.۵k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.