P36
صدای ضعفه شکمم رو میتونستم به وضوح بشنوم واقعا گشنم بود و از صبح هیچی نخورده بودم پس برای حواس پرتی نگاهم رو توی سالن چرخوندم تا تهیونگ بیاد که بعد از چند دقیقه نگاهم افتاد به چند تا پسر و یه دختر ، تعدادشون زیاد نبود اما سوالی توی ذهنم شکل گرفت ، اینا کین ؟ اولش گیج موندم و فقط بهشون زل زدم که با جرقه ای که توی مغزم خورد یاد حرف آجوما افتادم اون گفت چندتا بچه رو انتقال میدن اینجا پس حتما اینا همونان که آجوما راجبشون حرف میزد اما اینا که فقط یروزه اومدن ولی بنظر میومد که دختره با سانی و لی هون صمیمی باشه ، با دقت نگاهشون کردم دختر عجیبی میزد از همین الان حس خوبی بهش نداشتم ، با کشیده شدن صندلی بغلم از فکر در اومدم و نگاهم رو ازشون گرفتم و به تهیونگ دادم که ظرف غذا رو جلو روم گذاشت و گفت : بخور تا اخلاقت بدتر از این نشده
به غذا نگاه کردم ، چقدر گشنم بود اما قبل از اینکه بخورم نگاهم رو به تهیونگ دادم و اروم زدم بهش
ا/ت : تهیونگ
تهیونگ : هوم
ا/ت : میگم اونا بچه های جدیدن ؟
بدون اینکه حتی ذره ای نگاهشون کنه ، یه تیکه از غذا گذاشت دهنش و گفت : حتما هستن
سرم رو کج کردم تا دیدم واضح تر بشه .
ا/ت : خب .... چرا نگاهشون نمیکنی ؟
یه تیکه دیگه خورد و گفت : حس خوبی بهشون ندارم
کنجکاو پرسیدم : میشناسیشون ؟
تهیونگ : نه نمیشناسمشون اما حس خوبی نسبت بهشون ندارم ..... فقط نمیخوام نگاهشون کنم
سرم رو به حالت تایید تکون دادم و مشغول غذا شدم .
به غذا نگاه کردم ، چقدر گشنم بود اما قبل از اینکه بخورم نگاهم رو به تهیونگ دادم و اروم زدم بهش
ا/ت : تهیونگ
تهیونگ : هوم
ا/ت : میگم اونا بچه های جدیدن ؟
بدون اینکه حتی ذره ای نگاهشون کنه ، یه تیکه از غذا گذاشت دهنش و گفت : حتما هستن
سرم رو کج کردم تا دیدم واضح تر بشه .
ا/ت : خب .... چرا نگاهشون نمیکنی ؟
یه تیکه دیگه خورد و گفت : حس خوبی بهشون ندارم
کنجکاو پرسیدم : میشناسیشون ؟
تهیونگ : نه نمیشناسمشون اما حس خوبی نسبت بهشون ندارم ..... فقط نمیخوام نگاهشون کنم
سرم رو به حالت تایید تکون دادم و مشغول غذا شدم .
۵.۲k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.