★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«23»
کوکی=داشتم با بم حرف میزدم،که یهو صدای جیغ بنفشی اومد،یهو پریدم هوا!تهیونگم که همون موقع درو بسته بود،با تعجب یهو سرشو آورد بالا! گفتم...
یا ابلفضلللللللللل!چی بودددددددددد؟؟؟
_نمی...جینننننننننننن
~=تهیونگ خوب میدونست جین از سگای دوبرمن خیلی میترسه،واسه همین زود فهمید،به طبقه بالا اشاره کرد و با جونگ کوک به طبقه بالا خیره شدن،خیره شدنشون مواجه شد با اعضا که کمین کرده بودن و داشتن اونا رو نگه میکردن!جیمین که فهمیده بود لو رفتن،خیلی عادی و ریلکس از پله ها اومد پایین،انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده...تهیونگ همینطوری پوکر نگاهش میکرد،که جیمیمن با یه لبخند ضایع گفت...
جیمین:سلام صبحت بخیر«خمیازه الکی»اتفاقا همین الان داشتیم میومدیم پایین...ببخشید ایشون کیه؟
~=جیمین تا اون لحظه قیافه جونگ کوک رو ندیده بود...فقط موهاشو دیده بود و جونگ کوک هم الان سرش پایین بود و با بم بم بازی میکرد...
منظورت منم؟«حالت سوالی کیوت»
~=جیمین محو کیوتی اون پسر شد،خیلی بامزه بود و قلب همه رو ذوب میکرد،جیمین با خودش گفت تهیونگ حق داره با یه همچین کسی،انقدر مهربونانه رفتار کنه،جیمین ناخواسته رفت سمت جونگ کوک و...
جیمین=ناخواسته رفتم سمت جونگ کوک...دستمو بردم لای موهاش و موهاشو به هم ریختم،بعد لپشو کشیدم و گفتم...
جیمین:خوداااا تو چقدر کیوتی بچهههههههههههههه!
ویو جیمین=برگشتم سمت تهیونگ که دیدم رگاش از عصبانیت زده بیرون و داره قرمز میشه،برگاممممم!تهیونگ فقط سر چیزایی که خیلی دوستشون داره و روشون حساسه رگاش میزنه بیرون و قرمز میشه...ترسیدم و از جونگ کوک فاصله گرفتم و دوباره به تهیونگ نگاه کردم که دیدم داره آروم میشه...خیالم راحت شد و گفتم...
جیمین:راستی هنوز صبحونه هست؟خیلی گشنمه!
ویو جیمین=میدونم میدونم سوال مسخره ای پرسیدم،آخه اون همه صبحونه روی میز داشت چشم همه رو کور میکرد...
_خب خب... جیمین بگو ببینم از کی دارید با پسرا زاغ سیاه مارو چوب میزنید؟
جیمین:کی؟ما؟کجا؟کِی؟نه اصلاً!کی گفته ما زاغ سیاه شمارو چوب میزدیم؟
~=تهیونگ با یه نگاهی که همه رو مجبور میکرد بهش حقیقت رو بگن،نگاه جیمین کرد...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«23»
کوکی=داشتم با بم حرف میزدم،که یهو صدای جیغ بنفشی اومد،یهو پریدم هوا!تهیونگم که همون موقع درو بسته بود،با تعجب یهو سرشو آورد بالا! گفتم...
یا ابلفضلللللللللل!چی بودددددددددد؟؟؟
_نمی...جینننننننننننن
~=تهیونگ خوب میدونست جین از سگای دوبرمن خیلی میترسه،واسه همین زود فهمید،به طبقه بالا اشاره کرد و با جونگ کوک به طبقه بالا خیره شدن،خیره شدنشون مواجه شد با اعضا که کمین کرده بودن و داشتن اونا رو نگه میکردن!جیمین که فهمیده بود لو رفتن،خیلی عادی و ریلکس از پله ها اومد پایین،انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده...تهیونگ همینطوری پوکر نگاهش میکرد،که جیمیمن با یه لبخند ضایع گفت...
جیمین:سلام صبحت بخیر«خمیازه الکی»اتفاقا همین الان داشتیم میومدیم پایین...ببخشید ایشون کیه؟
~=جیمین تا اون لحظه قیافه جونگ کوک رو ندیده بود...فقط موهاشو دیده بود و جونگ کوک هم الان سرش پایین بود و با بم بم بازی میکرد...
منظورت منم؟«حالت سوالی کیوت»
~=جیمین محو کیوتی اون پسر شد،خیلی بامزه بود و قلب همه رو ذوب میکرد،جیمین با خودش گفت تهیونگ حق داره با یه همچین کسی،انقدر مهربونانه رفتار کنه،جیمین ناخواسته رفت سمت جونگ کوک و...
جیمین=ناخواسته رفتم سمت جونگ کوک...دستمو بردم لای موهاش و موهاشو به هم ریختم،بعد لپشو کشیدم و گفتم...
جیمین:خوداااا تو چقدر کیوتی بچهههههههههههههه!
ویو جیمین=برگشتم سمت تهیونگ که دیدم رگاش از عصبانیت زده بیرون و داره قرمز میشه،برگاممممم!تهیونگ فقط سر چیزایی که خیلی دوستشون داره و روشون حساسه رگاش میزنه بیرون و قرمز میشه...ترسیدم و از جونگ کوک فاصله گرفتم و دوباره به تهیونگ نگاه کردم که دیدم داره آروم میشه...خیالم راحت شد و گفتم...
جیمین:راستی هنوز صبحونه هست؟خیلی گشنمه!
ویو جیمین=میدونم میدونم سوال مسخره ای پرسیدم،آخه اون همه صبحونه روی میز داشت چشم همه رو کور میکرد...
_خب خب... جیمین بگو ببینم از کی دارید با پسرا زاغ سیاه مارو چوب میزنید؟
جیمین:کی؟ما؟کجا؟کِی؟نه اصلاً!کی گفته ما زاغ سیاه شمارو چوب میزدیم؟
~=تهیونگ با یه نگاهی که همه رو مجبور میکرد بهش حقیقت رو بگن،نگاه جیمین کرد...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
۸.۴k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.