ا.ت ویو...
ا.ت ویو...
نشسته بودم تو اتاق و داشتم کتاب میخوندم...امروز تعطیل بود و یونجون خونه پیشم بود...ازم خواست امروز هیج کاری نکنم و خودش همه کارارو انجام بده...داشت تو آشپزخونه غذا درست میکرد و منم تو اتاق مشغول بودم...
بی حوصله کتابو بستم و رفتم پایین پیش جونگ کوک...
ا.ت: یونجونااااا کارت تموم نیست...
یونجون: جانم عزیزم چرا تموم شد بیا اینجا پیشم...
رفتم کنارش نشستم رو کاناپه...یونجون دستاشو باز کرد منم خودمو تو بغلش جا دادم...
سرش تو گوشیش بود و داشت با بومگیو چت میکرد...
ا.ت: چی میگه بومگیو؟
یونجون: هیچی فرداشب همه خونه سوبین دعوتیم...
ا.ت: عه مبارک باشه ایشالله به سلامتی
یونجون: سلامت باشید
سرمو از توی گوشی یونجون آوردم اینطرف که یه دفعه خود به خود چشمم خورد به زیر میز...دیدم یه چیزی داره تکون میخوره...یکم که دقت کردم دیدم سوسکه...یا خود خدااااا
ا.ت: جیییییییییییییغ عرررررررکمکککککککککک
یونجون: واااای گوشم چته دیوونه
ا.ت: توروخدا کمکم کنننننن
یونجون: چیشده مگهههه
ا.ت: سوسکککککک جیییییییغ اوناهاش اونجاس
یونجون: خوب باشه آروم باش چرا جیغ میزنی این بدبخت ترسید
ا.ت: توروخدا بکشش
یونجون: دلم نمیاد
ا.ت: یونجوناااا الان وقتش نیست توروخدا بکششششششش
یونجون: جواب خانوادشو چی بدم
ا.ت: یونجووووون
یوتجون: من پول دیه ندارم بدم خودت بیا بکشش
ا.ت: توراخداااااا یونجوننننن بکششششش لطفا
یونجون: به یه شرط...
ا.ت: باشه هرچی باشه قبول میکنم
یونجون: اول باید بوسم کنی
ا.ت: خیلی چاپلوسیییی
یونجون: پس نمیکشمش
ا.ت: باشه بیا....لپشو بوس کردم
یونجون: مسخره کردی منو
ات: چرا
یونجون: این چه بوسی بود..لبم( لباشو غنچه میکنه و چشاشو میبنده😂🥺)
ا.ت: هووووف باشه....رفتم نزدیک و لباشو آروم بوسیدم...خواستم ازش جدا شم که کمرمو گرفت و آرو منو خوابوند روی مبل و خودش اومد روم...گرمی لباش خستگیو از تنم بیرون میکرد...بعد ۱ مین ازهم جدا شدیم...انقدر غرق بوسیدن بودیم که دیگه سوسکو یادمون رفت...
ا.ت:فرار کررررررررررررررد
یونجون: پیداش میشه نترس...
ا.ت: همش تقصیر توعه...امشب اگه سوسکو پیدا نکنی تو اتاق راهت نمیدممممممم
یونجون: منو دست کم گرفتی کوچولو
ا.ت: کووووووووک
یونجون:😂باشه بابا پیداش میکنم
(و این داستان تا نصف شب ادامه دارد...یه سوسک اومد زندگیشونو ریخت به هم و رفت۰😂)
نشسته بودم تو اتاق و داشتم کتاب میخوندم...امروز تعطیل بود و یونجون خونه پیشم بود...ازم خواست امروز هیج کاری نکنم و خودش همه کارارو انجام بده...داشت تو آشپزخونه غذا درست میکرد و منم تو اتاق مشغول بودم...
بی حوصله کتابو بستم و رفتم پایین پیش جونگ کوک...
ا.ت: یونجونااااا کارت تموم نیست...
یونجون: جانم عزیزم چرا تموم شد بیا اینجا پیشم...
رفتم کنارش نشستم رو کاناپه...یونجون دستاشو باز کرد منم خودمو تو بغلش جا دادم...
سرش تو گوشیش بود و داشت با بومگیو چت میکرد...
ا.ت: چی میگه بومگیو؟
یونجون: هیچی فرداشب همه خونه سوبین دعوتیم...
ا.ت: عه مبارک باشه ایشالله به سلامتی
یونجون: سلامت باشید
سرمو از توی گوشی یونجون آوردم اینطرف که یه دفعه خود به خود چشمم خورد به زیر میز...دیدم یه چیزی داره تکون میخوره...یکم که دقت کردم دیدم سوسکه...یا خود خدااااا
ا.ت: جیییییییییییییغ عرررررررکمکککککککککک
یونجون: واااای گوشم چته دیوونه
ا.ت: توروخدا کمکم کنننننن
یونجون: چیشده مگهههه
ا.ت: سوسکککککک جیییییییغ اوناهاش اونجاس
یونجون: خوب باشه آروم باش چرا جیغ میزنی این بدبخت ترسید
ا.ت: توروخدا بکشش
یونجون: دلم نمیاد
ا.ت: یونجوناااا الان وقتش نیست توروخدا بکششششششش
یونجون: جواب خانوادشو چی بدم
ا.ت: یونجووووون
یوتجون: من پول دیه ندارم بدم خودت بیا بکشش
ا.ت: توراخداااااا یونجوننننن بکششششش لطفا
یونجون: به یه شرط...
ا.ت: باشه هرچی باشه قبول میکنم
یونجون: اول باید بوسم کنی
ا.ت: خیلی چاپلوسیییی
یونجون: پس نمیکشمش
ا.ت: باشه بیا....لپشو بوس کردم
یونجون: مسخره کردی منو
ات: چرا
یونجون: این چه بوسی بود..لبم( لباشو غنچه میکنه و چشاشو میبنده😂🥺)
ا.ت: هووووف باشه....رفتم نزدیک و لباشو آروم بوسیدم...خواستم ازش جدا شم که کمرمو گرفت و آرو منو خوابوند روی مبل و خودش اومد روم...گرمی لباش خستگیو از تنم بیرون میکرد...بعد ۱ مین ازهم جدا شدیم...انقدر غرق بوسیدن بودیم که دیگه سوسکو یادمون رفت...
ا.ت:فرار کررررررررررررررد
یونجون: پیداش میشه نترس...
ا.ت: همش تقصیر توعه...امشب اگه سوسکو پیدا نکنی تو اتاق راهت نمیدممممممم
یونجون: منو دست کم گرفتی کوچولو
ا.ت: کووووووووک
یونجون:😂باشه بابا پیداش میکنم
(و این داستان تا نصف شب ادامه دارد...یه سوسک اومد زندگیشونو ریخت به هم و رفت۰😂)
۴.۰k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.